هدهد سلیمان
"هیچ تفاوتی میان دونالد ترامپ و جو بایدن وجود ندارد و هردوی آنها از یک سیاست مشخص پیروی میکنند. "
چه صلابتی، چه تسلطی، آشنا به زبان بین الملل ، زینب سلیمانی است همو که طنین صدایش "ما رأیتُ الّا جمیلاً " را در ذهنم تداعی می کند. هر جمله اش تیری است بر قلب اندیشه شوم یزید و یزیدیان.
زینب این قرن است ولی نشان از زینب تاریخ ساز دارد. بانویی که با سیره و رفتارش حماسه عاشورا را تا ابد جادوانه ساخت. بانویی که اجازه نداد جنایت امویان پنهان بماند.
زینب کبرا علیهاالسلام انسانی تربیت یافته در خاندان رسالت،دانشمندی بزرگ و قهرمانی بی همتا است .بزرگ آموزگار مکتبی است که در آن، زن موجودی اثر گذار است.
در مدرسه زینبی، زن، مرزبان حریم ولایت است و حاضر در همه صحنه ها.
هنگامی که از شهادت علی اکبر با خبر شد، درحالی که صدا می زد: «واحبیباه و ابن أخیاه....» برای دلداری حسین علیه السلام به یاری برادر شتافت.
از گفتار و رفتار بانو در کربلا میزان همت او در دفاع از امامت هویداست.در واپسین لحظات، هنگامی که شمر قصد بریدن سر مبارک امام زمانش را داشت، زینب علیهاالسلام به امید نجات جان امام یا برای اتمام حجّت، بر سر عمر سعد فریاد زد: «آیا حسین کشته شود و تو نظاره گر باشی؟»
در مجلس ابن زیاد هنگامی که وی قصد کشتن علی بن الحسین علیه السلام را داشت، زینب کبرا علیهاالسلام مانع این اقدام شد.
مشکل ترین وظیفه ای که پس از شهادت برادر داشت رساندن پیام شهیدان و هدف قیام امام حسین علیه السلام به گوش مردم آن زمان و آیندگان بود .
او نمونه والای یک همسر ،مادر و یک خواهر است. در خانه، مسئول تربیت فرزندان و در جامعه، مسئول سرنوشت مردم. بذر اندیشه اسلامی و انقلاب برادرش، حسین علیه السلام از دامن او پراکنده شد، رویید و به بالندگی رسید.
مدرسه زینبی، مدرسه عشق به آرمان های ابا عبدالله الحسین علیه السلام است با رویکردی فراتاریخی و فراجغرافیایی، مدرسه ای مبتنی بر مدیریتی اسلامی ـ الهی. در مدرسه زینبی، کسانی که معنای صبر و مقاومت را می فهمند، خدا را به آسانی می شناسند.
زن تراز اسلامی باید در مسیر تسلیم و رضای الهی گام بردارد و در سخت ترین مصیبت ها جز زیبایی نبیند که این، آخرین منزل سالکان الی اللّه است.
زینب زمانه ی ما با پیروی از زینب علیهاالسلام ، باید انسان ساز و جامعه ساز باشد. زینبی که با خطبه های آتشین خود، افزون بر رسوا کردن امویان افکار عمومی را روشن کرد و جرقه نهضت های بعدی همچون قیام توابین را زد.
زینب زمانه ما با روشنگری جرقه های بیداری اسلامی را خواهد زد و زمینه نابودی دشمن و ظهور فریادرس مظلومان(عج)را فراهم می سازد.
وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ
(قصص/۵)
پیشاپیش میلاد بانوی صبر و استقامت مبارک🌹🌹🌹🌹
بارگذاری در سایت سردار
👇👇
https://b2n.ir/e16135
بارگذاری در خبربان👇
https://khabarban.com/a/30388050
✍️نجمه صالحی
#یادداشت
#یاصاحبنا
#یا_امام_رضا
#یا_حسین
https://eitaa.com/joinchat/2319319119C2ce51d5673
تغییر
صبح از خواب بیدار شدم، خورشید خانوم لب طلایی شده بود و نماز داشت قضا میشد. فوری گوشی رو برداشتم و به دخترم که تو اتاقش خواب بود زنگ زدم بدو نمااز... صبحها تو اتاقش نماز نمی خونه میاد پیش خودم نماز میخونه تا هم خودش و هم من خیالمون راحت بشه نماز خواب نمونده... خلاصه دویدم تا وضو بگیرم آب را باز کردم . با سرعت دستانم راشستم یک دفعه پرت پرت ....آب قطع شد.
هاج و واج داشتم نگاه میکردم که سروکله فاطمه هم پیدا شد.مامان برو کنار وضو بگیرم.گفتم آب قطعه.با غصه گفت چی کار کنیم؟
چند وقتیه هر وقت طبقه پایین آب باز می کنند آب ما قطع میشه فلکه منبع ذخیره آب هم بسته است.. چقدر تو شرایط اینطوری قرار گرفتیم بالاخره با رایزنی همسرجان با برادر جان آب اومد و وضو گرفتیم .خداروشکر کردم در شرایط بدتر نبودم...
راستی چه نعمت بزرگی داریم و قدرش و نمی دونیم ...آب مایه حیات راست گفتن ها ...خب اگه آب نباشه همه چیز تعطیل...
راستی اون قدیمها که آب به این فراوانی نبوده چه کار می کردند؟ من که عادت کردم آب نباشه هیچ کاری نمی کنم انگار دست و پام را بستن و انداختند یک گوشه.
امان از عادت.مامان همیشه میگه توخیلی آب اسراف میکنی یک جا گیر میکنی بی آبی اون موقع حالتو می پرسم...
یادش بخیر! اربعین ۸۹ اولین پیاده روی کربلا .دخترم سه ونیم ساله بود آب قطع شد و آخ طفلی پاهاش خشک شد تا آب اومد... خوب شد مامان نبود اون موقع حالمو بپرسه...ولی خودم تقصیر دارم دخترم را هم بد عادت کردم. البته به لطف پیاده روی اربعین و نظر امام حسین خیلی تغییر کردم ولی هنوز بعضی عادت هام هستند...
اصلا عادت چیه؟ چیز بدیه یاچیز خوبیه اگه عادت تو چیزهای خوب باشه بازم بده یعنی... نه بعیده ...ی خرده علمی بنویسم مثلا... طبق تحقیقات انجام شده در دانشگاه Duke ، چهل درصد اعمال روزانه ما بر حسب عادت هستند نه تصمیمات ما. این یعنی که ما می توانیم تغییرات بزرگی را در زندگی خود با حذف عادات بد و جایگزین کردن آن ها با عادات خوب، ایجاد کنیم. افرادی که این موضوع را کاملاً متوجه شدند به خوبی توانسته اند راه هایی جدید و قدرتمندی را برای تغییر زندگی خویش پیدا کنند...پس امکان تغییر عادات بد هست باید کم کم تغییر داد...
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#یاصاحبنا
https://eitaa.com/joinchat/2319319119C2ce51d5673
پروازی دوباره
دوازده کیلومتر از مدینه دور شدیم تا به مسجد شجره برسیم، به مسجد درخت، همان درختی که نبی خاتم در زیر سایهاش نماز خوانده بود. مسجد زیبایی است با آن همه حجره و مردم سپید پوش با رنگهای مختلف که در میان شجرههای سبز رنگ مسجد با آن دالانهای پر از ستون و طاق میچرخند.
باید برای رفتن به بلدالامین و به خاطر حرمت حرم معبود، احرام بست و لبیک گفت.
همراه با کاروان وارد مسجد شدیم خانمها دور روحانی کاروان جمع شدند و با نگرانی از حاج آقا میخواستند که لبیک گفتنهایشان را تأیید کند. حاج آقا که پیرمردی کم حوصله بود ناگهان با صدای بلند گفت: خواهران طلبهی جامعه، خانم صالحی و خانم خان احمدی شما دو نفر به خانمها کمک کنید، من؟!
چرا حاج آقا روی دختری ۱۹ ساله حساب کرده؟ تا آن روز به اینکه طلبه هستم و وظیفهی تبلیغ دین را دارم فکر نکرده بودم، حداقلش این است که مردم در مناسک و مراسم از من طلبه توقع دارند.
همینطور که فکر میکردم، خانم فانی که پیر زنی خوشرو بود کنارم آمد و گفت: مادر برایت میخوونم اگه اشتباهه درستش کن، لبیک اللَّـهُمَّ لبیک لبیک لا شریک ک ک ل هر کاری میکرد ک و ل با هم قاطی میشد و نمیتوانست تلفظ کند، چهرهاش رنگ به رنگ شد و لکنتش بیشتر.خیالش را راحت کردم که خودم هم به نیابت از ایشان ذکر تلبیه را میگویم، نفس راحتی کشید و در تکرار دهم دیگر لکنت نگرفت و کامل گفت، من هم برای اینکه خیالش راحت شود برایش نایب شدم. خانم خرمی و وافی هم آمدند و بدون غلط ذکر تلبیه را گفتند، چند نفر دیگر هم که شک داشتند کنارم نشستند و تأییدیه گرفتند با اینکه معینههای داخل مسجد زیاد بودند انگار خانمها راحتتر بودند از جوانی چون من تأییدیه بگیرند. وقتی همه مُحرم و آماده خروج از مسجد شدند آنقدر سریع لبیک گفتم که فرصتی برای شنیدن لالبیک باقی نماند.
در راه رسیدن به ام القری به ثبت نام عمره فکر کردم. نمی دانم کی گفت و کِی گفت و چه شد که دلم ناگهان پرکشید. خواب بود یا خیال.هر چه بود ثبت نام کرده بودم و اسمم در قرعه کشی از بین نام طلاب متقاضی بیرون آمده بود .
با شنیدن این خبر تلاش مامان جان برای اینکه عمره رجبیه بروم بیشتر شد. میگفت عمره ماه رجب ثواب تمتع دارد. به سازمان حج رفت و با تلاش زیاد نامم را در کاروان عمره رجبیه نوشت.
من روی هوا راه می رفتم شاید هم پرواز و حرکت در عالم بی وزنی در دریای خیال خودم...
این حس و حال را در هنگام قبولی در آزمون جامعه الزهرا س هم داشتم و این پروازی دوباره بود.
کارها به سرعت انجام شد و در عرض یک هفته عازم سفر شدم و حالا در راه رفتن به مکه .شام را در اتوبوس تقسیم کردند و صدای غر غر برخی از مسافرها که غذا سرداست. درتاریکی شب به جاده چشم دوختم،تابلو نوشته بود ابواء، همان جایی که مادر رسول خدا ص برای زیارت قبر شوهرش آمده بود و در راه بازگشت از دنیا رفت و به خاک سپرده شد. محمدص ۶ ساله بود که طعم بی مادری را نیز چشید...
به مکه رسیدیم و بعد از استراحتی کوتاه، همه در حال رفتن به مسجدالحرام بودند.
شارع مسجدالحرام خیابان بلندی بود ، برج ساعت و جرثقیل هایی که سرهایشان از گوشه و کنار آن بیرون زده بود.از میان طاقی های سر پوشیده مسجد و از میان آدمها، دنبال کعبه می گردم. ابهت دیدار کعبه دلم را تکان داد.چرخیدن فرشتگان سفید پوش دور کعبه سیاه پوشی که مرکز عالم بود .
دلم میخواست تمام تصاویر را در ذهنم ثبت کنم. مانند کودکی شادی کنان دور کعبه میچرخیدم.طواف دور ساده ترین خانه ی عالم.
چشمم به چراغ سبز گوشه دیوار حیاط مسجد الحرام افتاد، همان چراغی که روبه روی رکن و حجر الاسود است و حد شروع طواف.مادرم چقدر سفارش کرد آنجا یادش باشم.در فکر مامان بودم که خانم فانی به عقب برگشت.به آرامی گفتم بانو به پشت سر خودتان نگاه کنید طواف تان خراب میشود. چشمی گفت ورویش را برگرداند...
با تذکر دوباره احکام یاد وظیفه ام افتادم . یک مبلغ شده بودم که در حج هم از من توقع یاری در اجرای احکام دین داشتند.
✍️نجمه صالحی
#خاطره
#یاصاحبنا
https://eitaa.com/joinchat/2319319119C2ce51d5673
در زندگی شاد باشیم
شاد زندگی کنیم
شادی را به دیگران هدیه دهیم ...
چه جمله های انگیزشی خوبی....
و اما شاااد
از وقتی این کرونا و محدودیت ها آمد به اسم شاد حساس شدم ...
شاد ناشاد...شاد کجا بود...بیشتر استرس را تزریق می کند این اعجوبه... ناراحتی ها و افسوس دخترم که بخشی از کلاس را از دست داده و می گويد مامان پیامها بالا نمیاد چه کنم؟..من هم که سعی می کنم برای هر کاری چاره ای داشته باشم واقعا این بار بی چاره ام ...
گاهی به مدرسه زنگ می زنم و شرح ما وقع میدم ولی نمیشه که همش تلفن زد...
معلم ها هم به دانش آموزان بی اعتماد شده اند و فکر می کنند قصد دور زدن دارند...حالا بماند که صبح ها اکثر بچه ها تو رختخواب درسها شون رو دنبال می کنند ...
امتحانات آنلاین و باز نشدن سایت امتحان یک معضل دیگر شاد که فرزندانمان را ناشاد کرده...
بعد از کلی استرس و پاسخ به سوالات تایم از دستشون در میره و ای دل غافل... زمان امتحان تمام شده و پاسخ ها پذیرفته نیست و یک صفر مجازی وارد کارنامه همگام مجازی شان وارد می شود...
کم پیش میاد که ویس های دبیران به درد بخور باشد ...این شاد ناشاد هرروز داستان ها دارد... امان از وقتی قرار هست بچه ها ویس بگذارند و باصدای خش دار خواب آلود قرآن بخوانند یا روخوانی درس فارسی...نمی دانم واقعا دبیران این ویس ها را گوش می دهند!؟؟؟تازه گاهی صداها آزار دهنده هم هست ...چندتایی را با دخترم شنیدم کلافه کننده بود ...
نباید یک طرفه به دادگاه محکومیت شاد رفت ...
طفلی این شاد برنامه های خوبی هم دارد ولی نت ضعیف همکاری نمی کند...
معلمان و دبیران هم سعی خودشان را می کنند ولی ماجراهای تدریس مجازی غیر قابل پیشبینی ترین داستان زندگی یک معلم بوده ...
تازه بعضی از معلم ها که نزدیک دوران بازنشستگی شان هست و بندگان خدا کلا با فضای مجازی و گوشی های هوشمند بیگانه ...چه سوتی هایی که دانش آموزان از این معلمها در فضای مجازی پخش نکردندو ویدیوهای سرکاری... شیطنت های بچه ها این بار به جای کلاس های واقعی به فضای مجازی کشیده شده...
سرتان را درد نیاورم کلا این روزها رخدادهای غیر منتظره زیاد است ...
بعضی از رویدادها هم خوب بوده مثلا نشست ها و همایش های مجازی که ما اصلا شاید به خواب نمی دیدیم در وسط زمستان در آن ها شرکت کنیم مثلا همایش علمی شهر های دور یا شرکت در کارگاه های مجازی ...
کسب تجربه این روزها زیادشده، کسی چه می داند شاید یک روز دخترم داستان شاد وروزهای کرونایی اش را بنویسد...
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#یاصاحبنا
https://eitaa.com/joinchat/2319319119C2ce51d5673
سنگ تمام
صندلی ها را کنار دیوار کشیدیم و دور تا دور کلاس گذاشتیم...میز خانم معلم وسط کلاس روی میز را با شیرینی و گل تزیین کردیم...گوی های قرمز رنگ و کاج های کاغذی دست در دست هم را هم به دیوار آویزان کردیم...خانم معلم روی تخته سیاه با گچ ها ی رنگی داشت چیز میکشید،متنی هم برای خوش آمد گویی نوشت ..عاشق گچ قرمز بودم ولی خیلی کمیاب بود و خانم ناظم مثل گنج نایاب ازش حفاظت میکرد...نقاشی خانم تموم شد پرچم سه رنگ ایران راکشید...به یکی از بچه ها که مثلا خوشگل کلاس بود گفته بود با لباس تور توری صورتیش که از کمر چین سوزنی خورده بود و پف زیادی داشت بیاورد و به عنوان لباس مجری بپوشد...قرار بود خانم مدیر و چند نفر از دفتر دارها از کلاس ها بازدید کنند و به بهترین کلاس در مراسم ظهر که برای ۲۲ بهمن برگزار میشودجایزه بدهند...خانم معلم تدارک همه چیز را دیده بود و به هر کدام از بچه ها گفته بود چیزی بیاورند... ازتخم مرغ های رنگی که داخلش خالی شده بود و کاغذ های رنگارنگ ریز شده داخلش بود تا گل، شیرینی و....ولی بچه ها همش حسرت دختر صورتی پوش را می خوردند ...خانم معلم برای سنگ تموم گذاشتن آرایش غلیظی هم روی صورت دخترک نقاشی کرد و ماهم تماشاچی هنر دست خانوم معلم...خوبیش این بود درس آن روزمان کاملا تعطیل بود و ما خوشحال داشتیم در کلاس راه می رفتیم و آزادی مطلق بود..
بالاخره موعد بازدید مسئولین مدرسه فرا رسید...خانم مدیر به کلاس وارد شدند و با دیدن صورت ولباس دخترک رنگ به رنگ شدند تاپایان مراسم آرام نشستند و تماشا کردند بعد از خوردن شیرینی از کلاس بیرون رفتند و خانم معلم راصدا زدند... ما همه منتطر بودیم که خانم معلم خوشحال خبر پیروزی ما را بدهند ولی خانم معلم با چشمهای قرمز وارد کلاس شد ....فکر کنم گوشمالی سختی شده بود...
پررنگ ترین خاطره صندوقچه ذهن من از دوران دهه فجر مدرسه ابتدایی در تهران☝️
✍️نجمه صالحی
#خاطره
#یاصاحبنا
https://eitaa.com/joinchat/2319319119C2ce51d5673