مسجد معجزه دوم عصاره هستی
در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی دادیم و گپ زدیم و گپ زدیم و یخ زدیم! آخرش خودمان را از این شکنجه خودساخته رها ساختیم و به فضای گرم کافه رفتیم و میان کتابها خودمان را غرق کردیم. تحلیلهایش از کتابها عالی بود، به پیشنهادش چند کتاب خریدم و کتاب خرید.
برای نماز به مسجدی در معروفترین محله شهر رفتیم و هنگام خروج، صحنه ورودی مسجد برایمان نازیبا آمد، عکسی گرفت؛ هر دو از این منظره ناخشنود بودیم.
وقتی «مسجد» از زمان تأسیس تاکنون همواره به عنوان پایگاهی معنوی ـ اجتماعی بوده و کارکردهای وسیعی داشته و دارد و با هیچ نهاد مردم نهادی در طول تاریخ قابل مقایسه نیست.
وقتی «مسجد» میتواند به عنوان پایگاهی زمینهساز برای برپایی دولت و تمدن نوین اسلامی باشد.
وقتی «مسجد» از ماندگارترین تراث اسلام و رسول خاتم صلیالله علیه و آله است.
وقتی«مسجد» طبق نظریهای« معجزه دوم پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله*» است و بهعنوان یکی از بناهای مهم و نماد اسلام محسوب میشود، پس بایسته است در حفظ و پاسداشت و بهتر جلوه دادن آن کوشا باشیم تا چهرهای خوشایند در منظر عموم داشته باشد.
✍️نجمه صالحی
*مساجد نماد فرهنگ و تمدن اسلامی، نوشته رحمت الله علی رحیمی
لینک انتشار در روزنامه سراج
https://eitaa.com/zemzemh60/1346
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60
یادداشت💌✍
مسجد معجزه دوم عصاره هستی در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی داد
انتشار یادداشت مسجد معجزه دوم عصاره هستی، به عنوان یادداشت امروز، در روزنامه سراسری سراج
🍃الحمدلله علی کل حال🍃
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
📝خاطره نویسی...
✍ جواد محدثی، نویسنده پیشکسوت حوزوی
نوشتن خاطره، هم «یاد» است، هم حفظ و حافظه «تاریخ» است. هم آینه «فکر و روح» انسان است.
هم تولید «سند»، برای تحلیل حوادث است.
هم نوعی تمرین «نگارش» و قلمزنی است.
هم نوعی «سرگرمی» سالم و مفید است.
نوشتن سفرها،
دیدارها،
حوادث تلخ و شیرین زندگی،
خاطراتی از کودکی
دوران تحصیل،
دوران تدریس،
دوران کار،
حضور در جلسات و همایشها،
مهمانیها، جابجاییها ، اردوها،
خصوصیات افراد، غمها و شادیها
و...
همهٔ اینها میتوانند سوژههایی مناسب برای خاطره نویسی باشند.
در خاطره نویسی، اگر روی ظرافت و هنر نمایی در نگارش هم دقت شود، آن متن هم ارزش ادبی پیدا میکند، هم ماندگارتر میشود و هم برای دیگران جذاب و خواندنی میگردد.
پس یاعلی!
هر روز یک صفحه، حدّاقل.
#ادبیات
#خاطره_نویسی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
یادداشت💌✍
مسجد معجزه دوم عصاره هستی در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی داد
آنجا چراغی روشن است
✍️سمیه رستمی
این روزها کافه، جای دنجی برای قرارهای دوستانه، عاشقانه و کاری است. کافهدارها تمام تلاششان را میکنند تا دیزاین کافه شیک و شکیل و بروز باشد. میگویم دیزاین و نمیگویم طراحی؛ چون چیزی که شاهدش هستیم بیشتر دیزاین است تا طراحی.
گلاب به رویتان باشد، قراری داشتم در یکی از همین کافههای مَکش مرگ ما. همینها که لامپهای قلمبهای را با طنابِ دار از سقف آویختهاند که لامصب اِند روشنفکری است. اعدام روشنایی و نور؛ ته پِرفکت است. البته این طنابها به جای سیم بکسل ماشین هم کاربرد دارد که لاکردار این هم روشنفکریطوری است. یعنی بکسل روشنایی. از آنجا که این کافهها محل گفتگو و تعامل است و هر گفتگویی حاصل تفکر است باز هم این بکسل روشنایی یک جورهایی معنا پیدا میکند. رفتار مؤدبانه کافهچی را هم بزنیم تنگش و فراموش کنیم که این همه خرج دیزاین دِلکَشِ جوان پسند کرده، همه را هم هربار توی صورتحساب لحاظ میکند از باب این است که تا پول داریم رفیقمان است و قربان بند جیبمان.
قرار کافه را میگفتم که دوستم با کلاستر از من بود و با تأخیر آمد. به جای فضای تاریکروشنای کافه رفتیم در ایوانش نشستیم که روی میزهایش بطری رنگی با چند شاخه گل بنفش، سفید و ارغوانی همیشه بهار گذاشته بودند.
سفارش یک نوشیدنی جینگولی را دادیم، نشستیم به گپ و گفتی ادیبانه. خداییاش خیلی سعی کردم فاز روشنفکری داشته باشم و از یخناکی هوا لذت ببرم اما انصافاً سردم شده بود. بالاخره دوست گرامیام هم به صرافت افتاد، زمستان زورش بیشتر است و دل کند از آن ایوان دلباز.
محیط سر پوشیده کافه ولی دیگر جای خالی نداشت. همه میزها پر بود از جمعیت غالباً جوان. فقط مرد میانسالی آن وسط مسطهای کافه نشسته بود. انعکاس نور از کله کچلش باعث شد توجهم به او جلب شود وگرنه بنده که فضول مردم نیستم.
بعد از پرداخت صورتحساب، گشتی در میان کتابهای دنیای کتاب زدیم که ثابت کنیم علاوه بر روشنفکری خیلی هم فرهیخته هستیم. دلتان نخواهد حتی کتاب هم خریدیم که صدای اذان را شنیدیم. دیگر وقتش بود از دستاوردهای روحی معنویمان پردهبرداری کنیم. پس راهی اولین مسجد شدیم. در بدو ورود قالیچه کهنه و نخنمای جلوی در ورودی زنانه توی ذوقم زد. بُدو خودمان را به نماز رساندیم. هنگام قنوت سر بلند کردم تا تعداد ملائکی که در فضای معنوی مسجد بال بال میکردند را بهتر ببینم و بشمارم؛ اما چشمم خورد به طراحی آجر سه سانتی و کاشیکاری لاجورد. جایی که احتمالا محراب بود. میگویم احتمالاً، چون پرده ضخیم سبز رنگی را میآویزند بین قسمت زنانه و مردانه که جلوی دید خانمها را بگیرد. همیشه خدا درزِ دوخت را هم میاندازند سمت زنانه. این مسجد که ناقصی نقشه مسجد را هم اختصاص داده بودند به خانمها. دلم میخواست پرده را کنار بزنم و طراحی محراب را ببینم. نماز را با حضور قلب به پایان رساندم. با دوستم تکیه دادیم به پشتیها لنگه به لنگه و رنگ و رفته مسجد برای ادامه گپ و گفت. هنوز چشمم به آن قالیچه کهنه دم در بود. داشتم فکر میکردم چرا کمد شکسته، قالی کهنه، پشتی رنگ و رفته(این را با لحن نمکیها بخوانید) که دیگر نمیشود به پول نزدیکشان کرد و کسی نمیخواهدشان را میآورند ول میکنند توی مسجد. لابد منت هم سر خدا میگذارند بابت این همه احسانشان. شاید هم میترسند خدا نتواند از اموالش مواظبت کند و دزد بزند به مسجد. این دیگر چه جور ایمان به خدایی است؟ توی همین فکرها بودم که صحنه دیگر در مسجد میخکوبم کرد. البته منظورم از آن صحنهها نیست. دوستان تفکراتتان را تمشیت کنید و استغفار کنید. خانمی کنار مسجد بساط کرده بود و دستْدوختهایش را میفروخت. ما را هم صدا کرد که اجناسش را ببینیم. لابد خیال کرده هر آنچه دیده ببیند دل کند یاد. خواهر من، گیرم همین باشد، بعد از دیدن دیده و یاد کردن دل، بحث جیب است که میکند فریاد. هنوز حلاجی این ور بازار نه! چیز ببخشید، این ور مسجد تکمیل نشده بود که آن ور مسجد چشمم افتاد به زنبیلی پر از لیف، کیسه، روشور و میوه خشک. هر چه بود برای خیرات اموات نبود. از اینها فارغ نشده بودم که چراغهای مسجد تک و توک خاموش شد. داشتم کیف میکردم که ای ول! الان فضای مسجد میشود کأنه کافهها که یکی از پیرزنها عصا زنان از جلویم گذشت و گفت دیگه برید خونههاتون. مسجد بلافاصله بعد از نماز تعطیل شده بود. ما هم از صرافت ادامه گپ و گفت افتاده بودیم و بیرون آمدیم. دوباره سرم را بالا گرفتم ببینم ملائک در چه حالند؟ چشمم افتاد به دبههای ترشی. دبههایی که لب پنجره اتاق خادم مسجد بینظموترتیب نشسته بودند و ما را دید میزدند. حقیقتاً این دیگر اِند صحنه بود. دلم میخواست برگردم به فضای تاریک کافه، زیر نور کمسوی لامپ قلمبهای، با دوستم درباره اهمیت زیباسازی مساجد غرغر روشنفکرانه کنیم. همانجا که حداقل چراغی روشن است.
@namakdooon
متولیان قدرتمند
یادداشت دو تن از دوستانم را در مجلهی افکار بانوان حوزوی خواندم. یادداشت آنها دربارهی قرار دوستانهایی که در کافه داشتن و انتهای آن به خواندن نماز جماعت در مسجد ختم شده بود، نوشته شده بود.
هر دوی آنها از وضعیت موجود در آن مسجد گزارشی ارائه کرده بودند، یکی با قلمی جدی و دیگری با طنز. وقتی توصیفات آنها را درمورد مسجد مورد نظر خواندم، به یاد مسجدی که چند وقت پیش رفته بودم، افتادم.
وقت نماز مغرب و عشا بود و من هم کمی عجله داشتم، مهر را از جامهریِ مسجد برداشتم و برای اینکه در زمرهی السابقون قرار بگیرم، در ردیف اول ایستادم؛ اما همین که خم شدم تا مهر در دستم را روی سجاده بگذارم صدایی گفت: اینجا جای فاطی خانمه (با لهجهی قمی بخوانید)، دو قدم آن طرفتر رفتم، باز همان صدا گفت: اینجا هم جای زری خانمه، قدم بعدیِ من رسید به سجادهایی که با کوکهای بزرگی به فرش مسجد پیوست شده بود!
بعد از عبور از آن مانع، همین که خم شدم مهرم را روی زمین بگذارم صدای آشنایی! گفت: جا اعظم خانم وایسادی که!؟
به طرف صدا چرخیدم و گفتم میشه بفرمایید تا کجا جاگذاری شده من تکلیفم را بدانم؟! گفت: صف اول پره.
مهر را برداشته و به صف بعدی رفتم و خدا شاهد است که تا پایان نماز جماعت نه فاطی خانمی آمد نه زری خانمی و نه حتی اعظم خانم؟!
اما همین که نماز تمام شد هم فاطی خانم آمد هم زری خانم هم اعظم خانم لابد. چون گعدهایی صورت گرفت به صرف چای!!
چند وقتی است که در برخی از مساجد شهر شاهد متولیانی هستیم که مسجد را خانهی واقعا شخصی خود میدانند و از حضور هرگونه افراد غریبه، کودک و نوجوان خم به ابرو آورده و استقبال سردی میکنند.
این متولیان عزیز حتی به خودشان اجازه میدهند، هرچه را که در منزلشان اضافه است و دیگر استفاده نمیشود را به مسجد منتقل کنند. غافل از اینکه زیبایی بصریِ مساجد را این وسایل کهنه و زهوار در رفته از بین برده است.
شاید روزی یادداشتی از بقچههای گره خورده که مانند مینهای خوشهای در جای جای برخی از مساجد کاشته شدن هم بنویسم!!
✍🏻 زهرا کبیری پور
#مسجد
@Delneveshteeee
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
نه از این سوی بام بیفتیم و نه از آن سوی بام
با دیدن یادداشت دوستم درباره مسجد، معجزه دوم عصاره هستی و گلایه او از وضع بد ظاهری مسجدی که در یکی از نقاط معروف شهر بود، یاد خاطره حضورم در یکی از مساجد همین منطقه شهر افتادم .
همه چیز در مسجد مرتب و در نهایت سلیقه چیده شده بود، حتی رنگ فرشها با طرح کاشی و رنگ پردههای مخملی هماهنگ بود.
کلا فضای بزرگ مسجد با تلفیق رنگ زرد و سبز به زیباترین شکل ممکن آراسته شده بود.
من که محو کاشیکاریهای سبز فیروزی بودم و در دل به خوش ذوقی متولی مسجد احسنت میگفتم ، یک آن با دیدن صحنه روبرو خشکم زد .
تقریبا از صف اول تا نزدیکی درب خروجی نیمی از فضای قسمت زنانه مسجد، با صندلی های یکدست قهوهایی رنگ چیده شده بود و اهالی محل، از مسن تا میانسال و حتی سی و چند ساله ها در صفوف آراسته و مرتب روی صندلی، مهیای اقامه نماز برای خدا به شیکترین حالت ممکن میشدند.
نمیدانم پیش خودشان چه طور اندیشیده بودند که همه جز اندک نفراتی رکوع و سجود را نشسته میخواندند!
یعنی واقعا همه عاجز از اقامه ۴رکعت نماز ایستاده برای چند دقیقه خلوت با خدا بودند!
برخی از این خانمها ده دقیقه قبل از نماز با هم ایستاده بودند و مربایی را که یکی از خانم ها درست کرده بود تست می کردند و نظر میدادند.
حال چه شده که برای دقایقی بندگی کمر همتشان به یکباره شکست و مجبور به نشسته نماز خواندن شدند.
نکند گمان میکنند چون زندگی ها از حالت سنتی و روی زمین نشستن فاصله گرفته، این موضوع به عبادت هم سرایت کرده! و این موضوع مجوزی شده برای این شکل عبادت کردن .
به قول قدیمیتر ها، نه از این سوی بام بیفتیم و خانه خدا را با کلکسیونی از عتیقهجات بخوانید کهنه و بیاستفاده خانهها و فرشهای نخ نما که دور از شأن خانه خداست پر کنیم و نه بنابر سلیقه خودمان و راحتی طلبیمان حکم جدید وضع کنیم و نماز را سبک بشماریم.
✍️آمنه خالقی فرد
#آسایش_در_عبادت
#بندگی_به_روز
@mavaaeghalam
#به_وقت_خدمت
هوای بارانی و مهآلود صبحگاهی، سرمای زمستان دلچسب و حضور در فضایی که مومنان برای راز و نیاز رفت و آمد دارند و توفیق خدمت.
با طلوع آفتاب و آغاز صبح و دیدن دوام هوای بارانی شب قبل، ذوقکنان از خانه بیرون آمدم. دیدن جمکران بارانی صفای دیگری دارد؛ اما هنگامی که رسیدم تصویر تخریب حیاط اصلی جمکران و نیمه رها شدن، آنهم در روز و شب پر رفت و آمد زائرین کاملاً ذوق آدم را کور میکرد.
امشب علاوه بر اینکه شب زیارتی معروف سهشنبه شبها بود، شب میلاد امام جواد علیه السلام هم بود و حیف ...
یاد چند وقت پیش افتادم که در نمایشگاه مسجد جامعه پرداز مسجد مقدس جمکران بودیم، توصیفات راوی و راهکارهایی که دادند، آیندهنگریها و چشم اندازهایی که داشتند همه نویدبخش تمدن نوین اسلامی بود اما به نظرم یکی از چیزهایی که موجب جذب حداکثری میشود، زیباسازی محیط است؛ شاید اگر تعمیرات مسجد شبانه انجام گیرد یا حداقل سریعتر تمام شود، جذبه بیشتری داشته باشد!
✍️نجمه صالحی
#مسجد
#جمکران
#بهوقت_خدمت
#گزینش
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
ولادت با برکت
سالها از ازدواجش گذشته بود و فرزندی نداشت. سودجویان پس از شهادت پدرش برای به دست آوردن مال بیشتر امامتش را انکار میکردند. فرزند نداشتن او موجب سرزنش یاوهگویان شده بود. کاش فقط غریبهها سرزنش میکردند، اقوام نزدیکش هم زبان به طعنه گشوده بودند!
چه بسا غریب الغربا لقب گرفت نه برای اینکه دور از وطن تبعید شد بلکه برای این بود که در میان خانوادهاش هم غریب بود! هنگامی که دردانهاش به دنیا آمد، اقوامش چهرهشناس آوردند، شک کرده بودند!
اما با دنیا آمدن جواد اهلبیت علیهمالسلام، برکت به زندگی پدر آورد. بابرکت بود چون از تحیر شیعه در یافتن امام بعدی جلوگیری کرد، نیکو بود چون مانع انحراف خویشاوندان حضرت رضا علیهالسلام شد، پر از خیر بود چون برکات علمی زیادی برای مسلمانان داشت. برای همین بود که پدر در وصف ولادتش فرمود:
«این مولودى است که براى شیعیان ما، با برکت تر از او زاده نشده است»*.
جواد الائمه علیهالسلام با وجود سن کمش با علما و دانشمندان عصر خویش مناظره میکرد و آنها را تسلیم و مجذوب خویش ساخته بود و به خوبی جامعه شیعی را هدایت کرد، یادگار نبی خاتم صلیالله علیه وآله همچو ریسمان هدایت بود و مومنین را از کجروی و خطر انحراف نجات داد.
🕊میلاد مولود با برکت اهل بیت علیهم السلام، ابن الرضا علیهالسلام تهنیت🕊
✍️نجمه صالحی
*شیخ مفید، الارشاد، ص ۳۱۹
#جوادالائمه🍃
#میلادامامجواد
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
خدا بده برکت🤲
همزمان با نزول باران و رحمت الهی
در آغاز دهه فجر
و میلاد امام جواد علیه السلام
روز چهارشنبه ما دوستداران تاریخ، نشستبارانتاریخی داریم!
🍃الحمدلله علی کل حال 🍃
#میلاد_امام_جواد
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60