فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ «خوش بحال شهدا»
کاری از گروه اهلی من العسل
@zendagibazendagishohada
#حكمت 205 #نهج_البلاغه
گنجايش نا محدود ظرف علم(علمى)
هر ظرفى با ريختن چيزى در آن پر مى شود جز ظرف دانش كه هر چه در آن جاى دهى ، وسعتش بيشتر مى شود.
@zendagibazendagishohada
#شهید_شاپور_برزگر_گلمغانی
یه دستش قطع شده بود ، امام دست بردار جبهه نبود.بهش گفتند :«با یه دست که نمی تونی بجنگی ، برو عقب» می گفت:«مگه حضرت ابوالفضل(ع) با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود:«ولله ان قطعتمو یمینی ، انّی احامی ابداً عن دینی»»
عملیات وافجر 4 مسئول محور بود.حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل(ع) رو از محاصره دشمن نجات بده. باعده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی مأموریت.
...لحظه های آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:«مگه مولایمان حسین(ع) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم»
شهید که شد ،هم تشنه لب بود هم بی دست ...
*منبع: کتاب حماسه دو لاله ، زندگینامه و خاطرات شهید شاپور برزگر
@zendagibazendagishohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه به پدر #جانباز
راستی ماهی چند بهت بدهند یا چه امتیازایی بهت بدهند حاضری جای این جانباز عزیز باشی.....
*اندکی تفکر بد نیست
@zendagibazendagishohada
﷽
#عشق بزرگتر
🔹جوانى را سراغ داشتم
سخت وابستهى لباس و قيافهاش بود،
حتى وسواسى داشت كه پارچهاش
از كجا باشد و دوختش از فلان
و مدلش از بهمان...
براى دوستى با او همين بس بود كه
از لباسش و اتويش و قيافهاش
تحسين كنى و يا از طرز تهيهى آن
چيزى بپرسى.
او عاشق ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلىها بريده بود...
تا اين كه عشقى بزرگتر در دلش ريخت
و با دخترى آشنا شد
با هم سفرى کردند و در راه تصادفى شد
جوانک در آن لحظهى بحرانى
از رنجهاى خودش فارغ بود
خودش را فراموش كرده بود
به محبوبهاش مىانديشيد
و سخت به او مشغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش
به راحتى لباسهايش را پاره مىكرد
و زخمها را مىبست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده...
هنگامى كه #عشقى بزرگتر دل را بگيرد
#عشقهاى كوچكتر نردبان آن خواهند بود.
*مسئولیت و سازندگی/ص ۴۱
استاد علی صفایی حائری
@zendagibazendagishohada
#شکایت_پیرزن
#شهید_ناصر_فولادی
یک روز پیرزنی که به خاطر زمین با همسایگانش دعوا کرده بود، با عصبانیت وارد بخشداری شد و با تندی رو به بخشدار کرد و گفت: "تو اینجا چه کاره هستی؟ آیا می دانی در این جا به سر ما چه می آید؟..."
ایشان با متانت خاصی گفت: "لطفا بفرمایید بنشینید تا به شکایت شما رسیدگی کنم."
و فردی را برای رسیدگی به کار پیرزن مامور کرد. وقتی پیرزن از در بیرون می رفت، به دنبالش رفتم و به او گفتم: "شما چطور به خودتان اجازه دادید با ایشان این طوری صحبت کنید؟ اگر کسی دیگر جای او بود، حتما عصبانی می شد."
پیرزن گفت:"به خدا قسم اگر مشکلات من حل نشود و حتی زمین مرا طرف مقابل بگیرد، من دیگر خیالم راحت است.
وقتی با آقای بخشدار رو به رو شدم و اخلاق او را دیدم، مشکلات من برطرف شد"
همیشه بمان، ص 74-75.
@zendagibazendagishohada
#شهید_عباس_مطیعی
خیلی وقت بود خانه امان نیامده بودی. اون روز با اصرار فراوان مامان قبول کردی که ناهار را با ما بخوری. خیلی خوشحال بودم. نشستن برات سخت بود. برای همین تختی برات آماده کردیم و تو را روی تخت خواباندیم.
پایه های تخت خوب به هم وصل نشده بود. تخت از هم وا شد و افتادی روی زمین. ما همه دست پاچه شدیم.ناراحتی از سر و روی بابا و مامان می بارید. دائم منو سرزنش می کردند.
مثل کوه صبر کردی و به آرامی گفتی: "تقصیر تخت نیست. من سنگین شده ام! تخت نتونست تحمل کنه!"
*به رسم شمشاد، ص 77.
@zendagibazendagishohada
#حكمت 10 نهج البلاغه
روش زندگى با مردم (اخلاقى، اجتماعى)
با مردم آن گونه معاشرت كنيد ، كه اگر مْرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد ، با اشتياق سوى شما آيند.
@zendagibazendagishohada
rah-ghods-az-karbala-02.mp3
638K
*صبح، بعد از زيارت عاشورا و خواندن دعای فرج، پای سفره ی....
#شهید_آوینی
@zendagibazendagishohada
کشنده ترین نیش،مال مار و عقرب نیست
بلکه نیش زبانی هست که مستقیم قلب را میزنـد و اعصاب و سرنوشت انسان را دگرگون می کندمواظب گفته هایمان در زندگی باشیم.انسان بودن زیاد سخت نیست، کافیست:
مهربانی کنی.!
زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند ، همین انسانیت است.!وقتی برای همه خیر بخواهی همین انسانیت است.!
#الهی_قمشه_ایی
@zendagibazendagishohada
#شهید_محمدرضا_شفیعی
سفارش من به کسانی که این #وصیت_نامه را می خوانند این است که....
@zendagibazendagishohada