الگو-بردارید.mp3
734.5K
#روایتگری_شهدا
*الگو بردارید
@zendagibazendagishohada
چه کُنم؟
فرهادم و سوز #عشق شیرین دارم
اُمّید لقای یار دیرین دارم
طاقت ز کف رفت و ندانم چه کُنم
یادش همه #شب در دل غمگین دارم
#امام_خمینی(ره)
@zendagibazendagishohada
shab-ashooraii-02.mp3
1.48M
آيا می خواهی آخرين ساعات روز را در ميان خط شكنها باشی؟ امشب شب عاشوراست. تو هم بيا و در گوشهای بنشين و اين جماعت عشاق را تماشا كن...
#شهید_آوینی
@zendagibazendagishohada
#همراز
آن شب که همه میکدهها باز شوند
یاران خرابات همآواز شوند
فارغ ز رقیب، در کنار محبوب
طومار فراقْ بسته، همراز شوند.
#امام_خمینی(ره)
@zendagibazendagishohada
rah-ghods-az-karbala-04.mp3
1.33M
*اينها با آن غفلتزدههای خسته و كسلی كه در شهرها و اين سوی...
#شهید_آوینی
@zendagibazendagishohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ «خوش بحال شهدا»
کاری از گروه اهلی من العسل
@zendagibazendagishohada
#حكمت 205 #نهج_البلاغه
گنجايش نا محدود ظرف علم(علمى)
هر ظرفى با ريختن چيزى در آن پر مى شود جز ظرف دانش كه هر چه در آن جاى دهى ، وسعتش بيشتر مى شود.
@zendagibazendagishohada
#شهید_شاپور_برزگر_گلمغانی
یه دستش قطع شده بود ، امام دست بردار جبهه نبود.بهش گفتند :«با یه دست که نمی تونی بجنگی ، برو عقب» می گفت:«مگه حضرت ابوالفضل(ع) با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود:«ولله ان قطعتمو یمینی ، انّی احامی ابداً عن دینی»»
عملیات وافجر 4 مسئول محور بود.حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل(ع) رو از محاصره دشمن نجات بده. باعده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی مأموریت.
...لحظه های آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:«مگه مولایمان حسین(ع) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم»
شهید که شد ،هم تشنه لب بود هم بی دست ...
*منبع: کتاب حماسه دو لاله ، زندگینامه و خاطرات شهید شاپور برزگر
@zendagibazendagishohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه به پدر #جانباز
راستی ماهی چند بهت بدهند یا چه امتیازایی بهت بدهند حاضری جای این جانباز عزیز باشی.....
*اندکی تفکر بد نیست
@zendagibazendagishohada
﷽
#عشق بزرگتر
🔹جوانى را سراغ داشتم
سخت وابستهى لباس و قيافهاش بود،
حتى وسواسى داشت كه پارچهاش
از كجا باشد و دوختش از فلان
و مدلش از بهمان...
براى دوستى با او همين بس بود كه
از لباسش و اتويش و قيافهاش
تحسين كنى و يا از طرز تهيهى آن
چيزى بپرسى.
او عاشق ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلىها بريده بود...
تا اين كه عشقى بزرگتر در دلش ريخت
و با دخترى آشنا شد
با هم سفرى کردند و در راه تصادفى شد
جوانک در آن لحظهى بحرانى
از رنجهاى خودش فارغ بود
خودش را فراموش كرده بود
به محبوبهاش مىانديشيد
و سخت به او مشغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش
به راحتى لباسهايش را پاره مىكرد
و زخمها را مىبست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده...
هنگامى كه #عشقى بزرگتر دل را بگيرد
#عشقهاى كوچكتر نردبان آن خواهند بود.
*مسئولیت و سازندگی/ص ۴۱
استاد علی صفایی حائری
@zendagibazendagishohada