eitaa logo
زندگی با زندگی شهدا
4.5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
602 ویدیو
5 فایل
جهت ارتباط و تبادل(با کانال هم سطح) : @H_modir_online سفارشات:(طراحی) @sefareshkadeh تعرفه تبلیغات: @tarefeyetablighat *آشنایی با رفتار عملی #شهدا در زندگی فردی *جملات بزرگان،انرژی بخش و ... *شرعا و قانونا #کپی_محتوای_کانال فقط با لینک کانال مجاز است*
مشاهده در ایتا
دانلود
چه کُنم؟ فرهادم و سوز شیرین دارم اُمّید لقای‌ یار دیرین دارم طاقت ز کف رفت و ندانم چه کُنم یادش همه در دل غمگین دارم (ره) @zendagibazendagishohada
shab-ashooraii-02.mp3
1.48M
آيا می خواهی آخرين ساعات روز را در ميان خط شكن‌ها باشی؟ امشب شب عاشوراست. تو هم بيا و در گوشه‌ای بنشين و اين جماعت عشاق را تماشا كن... @zendagibazendagishohada
*خط مقدم دشمن‌.... @zendagibazendagishohada
آن شب که همه میکده‌ها باز شوند یاران خرابات هم‌آواز شوند فارغ ز رقیب، در کنار محبوب طومار فراقْ بسته، همراز شوند. (ره) @zendagibazendagishohada
*کسانی که می خواهند‌.... @zendagibazendagishohada
rah-ghods-az-karbala-04.mp3
1.33M
*اينها با آن غفلت‌زده‌های خسته و كسلی كه در شهرها و اين سوی... @zendagibazendagishohada
205 گنجايش نا محدود ظرف علم(علمى) هر ظرفى با ريختن چيزى در آن پر مى شود جز ظرف دانش كه هر چه در آن جاى دهى ، وسعتش بيشتر مى شود. @zendagibazendagishohada
*عمری که در راه‌.... @zendagibazendagishohada
یه دستش قطع شده بود ، امام دست بردار جبهه نبود.بهش گفتند :«با یه دست که نمی تونی بجنگی ، برو عقب» می گفت:«مگه حضرت ابوالفضل(ع) با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود:«ولله ان قطعتمو یمینی ، انّی احامی ابداً عن دینی»» عملیات وافجر 4 مسئول محور بود.حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل(ع) رو از محاصره دشمن نجات بده. باعده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی مأموریت. ...لحظه های آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:«مگه مولایمان حسین(ع) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم» شهید که شد ،هم تشنه لب بود هم بی دست ... *منبع: کتاب حماسه دو لاله ، زندگینامه و خاطرات شهید شاپور برزگر @zendagibazendagishohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه به پدر راستی ماهی چند بهت بدهند یا چه امتیازایی‌ بهت بدهند حاضری جای این جانباز عزیز‌ باشی‌..... *اندکی تفکر بد نیست‌ @zendagibazendagishohada
بزرگتر 🔹جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته‌‏ى لباس و قيافه‌‏اش بود، حتى وسواسى داشت كه پارچه‌‏اش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان... براى دوستى با او همين بس بود كه از لباسش و اتويش و قيافه‌‏اش تحسين كنى و يا از طرز تهيه‌‏ى آن چيزى بپرسى. او عاشق ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلى‏‌ها بريده بود... تا اين كه عشقى بزرگ‏تر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد با هم سفرى کردند و در راه تصادفى شد جوانک در آن لحظه‌‏ى بحرانى از رنج‌‏هاى خودش فارغ بود خودش را فراموش كرده بود به محبوبه‌‏اش مى‌‏انديشيد و سخت به او مشغول بود. او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس‌‏هايش را پاره مى‏‌كرد و زخم‌‏ها را مى‏‌بست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده... هنگامى كه بزرگ‏تر دل را بگيرد ‏‌هاى كوچك‏تر نردبان آن خواهند بود. *مسئولیت و سازندگی/ص ۴۱ استاد علی صفایی حائری @zendagibazendagishohada
*شرط ورود به این جمع‌.... @zendagibazendagishohada
یک روز پیرزنی که به خاطر زمین با همسایگانش دعوا کرده بود، با عصبانیت وارد بخشداری شد و با تندی رو به بخشدار کرد و گفت: "تو اینجا چه کاره هستی؟ آیا می دانی در این جا به سر ما چه می آید؟..." ایشان با متانت خاصی گفت: "لطفا بفرمایید بنشینید تا به شکایت شما رسیدگی کنم." و فردی را برای رسیدگی به کار پیرزن مامور کرد. وقتی پیرزن از در بیرون می رفت، به دنبالش رفتم و به او گفتم: "شما چطور به خودتان اجازه دادید با ایشان این طوری صحبت کنید؟ اگر کسی دیگر جای او بود، حتما عصبانی می شد." پیرزن گفت:"به خدا قسم اگر مشکلات من حل نشود و حتی زمین مرا طرف مقابل بگیرد، من دیگر خیالم راحت است. وقتی با آقای بخشدار رو به رو شدم و اخلاق او را دیدم، مشکلات من برطرف شد" همیشه بمان، ص 74-75. @zendagibazendagishohada