eitaa logo
زندگی با زندگی شهدا
4.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
647 ویدیو
5 فایل
جهت ارتباط و تبادل(با کانال هم سطح) : @H_modir_online سفارشات:(طراحی) @sefareshkadeh تعرفه تبلیغات: @tarefeyetablighat *آشنایی با رفتار عملی #شهدا در زندگی فردی *جملات بزرگان،انرژی بخش و ... *شرعا و قانونا #کپی_محتوای_کانال فقط با لینک کانال مجاز است*
مشاهده در ایتا
دانلود
*زندگینامه شهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند. پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت. وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت. شهید احمدی روشن هشتاد و پنجمین شهید دبیرستان ابن سینای همدان است. پس از آن نیز در آزمون سراسری سال 77 شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال 81 از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود. شهید احمدی روشن با سن پایین حدود 32 سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود. وی در سال 1380ش و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت.[1] او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت. به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع. سرانجام این مرد الهی در 21 دی 1390 پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی ترور شد. از شهید احمدی روشن یک فرزند به نام «علی» به یادگار مانده است. *حوزه @zendagibazendagishohada
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 «سعید انصاری» از شهدای مدافع حرم بود که پیکرش به دلیل کمین نیرو‌های دشمن در نزدیکی محل شهادت بازگردانده نشد و در منطقه ماند تا این‌که پس از سه سال دوری در اسفند ۹۷ پیکر این بسیجی شهید به وطن بازگشت. @zendagibazendagishohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*هر کسی که سعی کنه که یاد به فراموشی سپرده بشود‌ به این کشور خیانت کرده..... @zendagibazendagishohada
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*وداع تاثر برانگیز با فرزندان خردسالش این پاسدار شهید والامقام کازرونی اواخر آذرماه امسال عازم سوریه شد و در تاریخ ۱۶ بهمن‌ماه در عملیات آزادسازی شهرهای شیعه نشین "نبل" و "الزهرا" در حومه "حلب" به دست تروریست‌های تکفیری‌ به جمع شهدای مدافع حرم پیوست. @zendagibazendagishohada
*خاطره ای متفاوت سنم كم بود، گذاشتنم بي‌سيم‌چي؛ بي‌سيم‌‌چي ناصر كاظمي كه فرمانده‌ي تيپ بود. چند روزي از عمليات گذشته بود و من درست و حسابي نخوابيده بودم. رسيديم به تپه‌اي كه بچه‌هاي خودمان آنجا بودند. كاظمي داشت با آنها احوال‌پرسي مي‌كرد كه من همان‌جا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد. وقتي بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه بيشتر نخوابيده‌ام، ولي آنجا كلي تغيير كرده بود. يكي از بچه‌ها آمد و گفت: «برو نمازهاي قضايت را بخوان.» اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حالي‌ام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيده‌ام. توي تمام اين مدت خودش بي‌سيم را برداشته بود و حرف مي‌زد. وسايل نيروهايم را چك مي‌كردم. ديدم يكي از بچه‌ها با خودش كتاب برداشته؛ كتاب دبيرستان. گفتم «اين چيه؟» گفت: «اگر يه وقت اسير شديم، مي‌خوام از درس عقب نيفتم.» كلي خنديدم. عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه‌هاي يك روستا بودند. فرمانده‌شان كه يك سپاهي بود از اهالي همان روستا، شهيد شد. همه‌شان پكر بودند. مي‌گفتند شرمشان مي‌شود بدون حسن برگردند روستايشان، همان شب بچه‌ها را براي مأموريت ديگري فرستادند خط. هيچ كدامشان برنگشتند. ديگر شرمنده‌ي اهالي روستايشان نمي‌شدند. @zendagibazendagishohada
* حسنعلی! چه می‌کنی؟ تک‌پسر خانواده بود و بی‌تاب رفتن به جبهه، حتی مخالفت‌های خانواده هم بی‌ثمر بود، تا این که پدر فکری به خاطرش رسید! حسنعلی چشمانش را باز کرد و خود را روبه‌روی شرکت ناسیونال دید، آمده بود با ۷۰ هزار تومانی که پدر به او داده بود، ماشین بخرد، با خودش گفت: «حسنعلی! چه می‌کنی؟ امروز ماشین، فردا سرمایه، بعد مغازه و ...! همگی نتیجه‌ای جز فراموشی جبهه نخواهد داشت». قید ماشین را زد و به خانه بازگشت، نقشه‌های پدر نقش بر آب شده بود، زیرا او پول را به پدر بازگرداند و صبح روز بعد بدون آن که به کسی چیزی بگوید، بند پوتین‌هایش را محکم بست و راهی جبهه شد. *راوی: ذکریا احمدی اشرفی ـ بهشهر @zendagibazendagishohada
* در حال انتقال از‌.... @zendagibazendagishohada
*با چهار کس همنشینی‌ و برادری مکن‌.... @zendagibazendagishohada
* اسدی در سوم آذر ماه 1360 در گیلانغرب بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. در فعال و آرام بود. از همان كودكى اصول و فروع دين و نام دوازده امام را ياد گرفت و آن‏ها را می گفت. علی اصغر تا كلاس چهارم ابتدايى در روستاى «چشمه خسرو» تحصيل كرد. و به خاطر ضعف اقتصادى خانواده از ادامه تحصيل محروم شد. در كارهاى خانه و كشاورزى به مادر و پدرش كمك می کرد. *در اوقات فراغت به می رفت. به قرآن و دعا علاقه داشت. مردم را جمع می کرد و براى آنها قرآن می خواند. می گفت: «هر وقت قرآن می خوانم روحيه ‏ام عوض می شود.» خواهرش را از يك حادثه‏ خطرناك نجات داد. شهيد مى ‏گويد: «او فردى خوش اخلاق، خوش برخورد، متواضع، صابر و باتقوا بود.» در هنگام گرفتارى و مشكلات می گفت: «صبر كنيد. خدا صابرين را دوست دارد.» ديگران را نصيحت می کرد: «قرآن بخوانيد، دعا بخوانيد.» به مراسم مذهبى علاقه داشت. نيمه ‏ى شعبان - كه تولد امام‏ زمان(عج) بود - مولودى می گرفت و با شيرينى از مردم پذيرايى می کرد. او داراى اخلاق اسلامى و رفتارى متين بود. اگر كسى به او توهين می کرد، با خوشرويى با او برخورد می کرد. علاقه‏ ى خاصى به امام زمان(عج) داشت. به نماز اول وقت اهميت زيادى مى‏ داد. وقتى كه مادرش در ماه مبارك رمضان پيش از افطار نمازش را می خواند، به او می گفت: «خداوند به تو خير دهد كه اول را می خوانى. هميشه نماز را اول وقت بخوانيد تا به نماز امام زمان(عج) ملحق شود.» @zendagibazendagishohada