eitaa logo
چهار فصل زندگی
105 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
پند و اندرز و داستانهای کوتاه و آموزنده @eeshg1🍁 @zendegi18 🍁
مشاهده در ایتا
دانلود
🤣 ‼️ برا دختره اومده بود مامان و باباش بهش میگن : میخوای بخونی📖 یا 💍 بدیم؟ سرشو انداخت پایین و گفت: "هر چی میخونم یاد نمی گیرم "😁😂 @zendegi18🌾 @eeshg1 🌾 🌺🍃🌸🌷🌸🍃🌺
🔘داستان کوتاه شاگرد اول بودم، پدرم یادم داده بود که من همیشه درس بخوانم، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم! آرام آرام مهمانهای ما خیلی کم شدند چون مادرم غیر مستقیم گفته بود حواس مرا پرت می کنند! عیدها همه اش خانه بودیم و من نمی دانستم سیزده بدر یعنی چه؟ @zendegi18 وقتی مدرسه می رفتم، پدرم خودش مرا می رساند آخه مادرم گفت بود نکنه توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم. پدرم مرا خیلی دوست داشت! وحتی می گفت زنگ تفریح به حیاط نروم! چون ممکن است بچه ها دعوایم کنند! و من نه تنها زنگ تفریح مدرسه که تمام زنگهای تفریح عمرم را در اتاقی درس خواندم! مایه افتخار پدر بودم! شاگرد اول! وقتی پدر مرا به مدرسه می رساند شیشه ی اتومبیل را بالا می زد که مبادا حرفی بشنوم ومن تا مسیر مدرسه ریاضی کار می کردم! وقتی سر سفره می آمدم باید به فیزیک فکر می کردم چون پدرم می گفت نباید لحظه ها را از دست بدهم! چقدر دلم می خواست یکبار برف بازی کنم ، اما مادر پنجره را بسته بود ومی گفت پنجره باز شود من مریض می شوم! من حتی باریدن برف را هم ندیده ام! من همیشه کفشهایم نو بود چون باآنها فقط از درب مدرسه تا کلاس می رفتم!!من حتی یک جفت کفش در زندگی ام پاره نکردم و مایه افتخار پدرم بودم! من شاگرد اول تیزهوشان بودم! تمام فرمول های ریاضی و فیزیک را بلد بودم ولی نمی توانستم یک لطیفه تعریف کنم! و حالا یک پزشکم! چه فرقی دارد تو بگو یک مهندس! پزشکی که تا الان نخندیده است، مهندسی که شوخی بلد نیست! من نمی دانم چطور باید نان بخرم !من نمی دانم چطور باید کوهنوردی بروم! با اینکه بزرگ شده ام اما می ترسم باکسی حرف بزنم! چون ممکن است حرف بد یاد بگیرم! من شاگرد اول کلاس بودم! اما الان نمیدانم اگر مثلا مراسم عروسی دعوت شوم چگونه بنشینم، اگر مراسم عزاداری بروم چه بگویم! همسایه مان برای ما آش نذری آورده بود نمی دانستم چه اصطلاحی بکار ببرم. یک روز باید بنشینم برای خودم جوک تعریف کنم ! یک روز باید یک پفک نمکی را تا آخر بخورم! یکروز می خواهم زیر برف بروم! یک روز می خواهم داد بکشم، جیغ بزنم! من شاگرد اول کلاسم اما از قورباغه می ترسم، از گوسفند می ترسم، مایه افتخار پدر حتی از خودش هم می ترسد! راستی پدرها ومادرهای خوب و مهربان به فکر شاگرد اول های کلاس باشید و اگر مادرم را دیدید بگویید پسرش شاگرد اول کلاس درس و شاگرد آخر کلاس زندگی است @zendegi18 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شمش طلا و معجزه امام صادق علیه السلام. گروهی از اصحاب امام صادق علیه السلام خدمت حضرت نشسته بودند که ایشان فرمودند: - خزانه‌های زمین و کلیدهایش در نزد ماست، اگر با یکی از دو پای خود به زمین اشاره کنم، هر آینه زمین آنچه را از طلا و گنج‌ها در خود پنهان داشته، بیرون خواهد ریخت! بعد، با پایشان خطی بر زمین کشیدند. زمین شکافته شد، حضرت دست برده قطعه طلایی را که یک وجب طول داشت، بیرون آوردند! سپس فرمودند: - خوب در شکاف زمین بنگرید! اصحاب چون نگریستند، قطعاتی از طلا را دیدند که روی هم انباشته شده و مانند خورشید می‌درخشیدند. یکی از اصحاب ایشان عرض کرد: - یا بن رسول الله! خداوند تبارک و تعالی این گونه به شما از مال دنیا عطا کرده، و حال آنکه شیعیان و دوستان شما این چنین تهیدست و نیازمند؟ حضرت در جواب فرمودند:برای ما و شیعیان ما خداوند دنیا و آخرت را جمع نموده است. ولایت ما خاندان اهلبیت بزرگترین سرمایه است، ما و دوستانمان داخل بهشت خواهیم شد و دشمنانمان راهی دوزخ خواهند گشت! [۱] @zendegi18 ---------- [۱]: بحار، ج ۱۰۴، ص ۳۷ •📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان‌هایی که در باطن، میمون و خوک اند! ابوبصیر یکی از شیعیان پاک و مخلص امام صادق علیه السلام می‌گوید: من با آن حضرت در مراسم حج شرکت نمودم. هنگامی که به همراه امام علیه السلام کعبه را طواف می‌کردیم، عرض کردم: - فدایت شوم، آیا خداوند این جمعیت بسیار را که در حج شرکت نموده اند می‌آمرزد؟ امام صادق علیه السلام فرمود: - ای ابا بصیر! بسیاری از این جمعیت که می‌بینی، میمون و خوک هستند! عرض کردم: - آنها را به من نشان بده! آن حضرت دستی بر چشمان من کشید و کلماتی به زبان جاری نمود. ناگهان! بسیاری از آن جمعیت را میمون و خوک دیدم، وحشت کردم! سپس بار دیگر دستش را بر چشمان من کشید، آن گاه دوباره آنان را همان گونه که در ظاهر بودند دیدم. سپس فرمود: - ای ابا بصیر! نگران مباش! شما در بهشت، شادمان هستید و طبقات دوزخ جای شما نیست. سوگند به خدا! سه نفر، بلکه دو نفر، بلکه یک نفر از شما شیعیان حقیقی در آتش دوزخ نخواهد بود. [۱] ---------- [۱]: بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۷۹ @zendegi18 • 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیه ای که مسیحی را مسلمان کرد زکریا پسر ابراهیم می‌گوید: من مسیحی بودم و مسلمان شدم. سپس جهت مراسم حج به سوی مکه حرکت کردم. در آنجا محضر امام صادق علیه السلام رسیدم، عرض کردم: - من مسیحی بودم و مسلمان شده ام. فرمود: - از اسلام چه دیدی که به خاطر آن مسلمان شدی؟ - این آیه موجب هدایت من گردید که خداوند به پیامبر می‌فرماید: (ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشأ) [۱] از مضمون این آیه دریافتم، اسلام دین کاملی است و از کسی که هیچ نوع مکتب و مدرسه ای ندیده، چنین سخنانی ممکن نیست و بنابراین باید به محمد صلی الله علیه و آله وسلم، وحی شده است. حضرت فرمود: - به راستی خدا تو را هدایت کرده. بعد، سه مرتبه گفتند: - (اللهم اهده) خدایا! او را به راه ایمان هدایت فرما! سپس فرمودند: - پسر خان! هر چه می‌خواهی سؤال کن! گفتم: - پدر مادر و خانواده‌ام همه نصرانی هستند و مادرم کور است، آیا من که مسلمان شده‌ام و با آنان زندگی می‌کنم، می‌توانم در ظرف هایشان غذا بخورم؟ فرمودند: - آنان گوشت خوک می‌خورند؟ گفتم: - نه حتی دست به آن نمی زنند. فرمودند: @zendegi18 - با آنان باش! مانعی ندارد. آن گاه تأکید نمودند نسبت به مادرت - به خصوص - خیلی مهربانی کن و اگر مرد او را به دیگری واگذار مکن (خودت او را کفن و دفن کن) و به هیچ کس مگو که پیش من آمده ای، تا به خواست خدا در منی نزد من بیایی. در منی خدمتشان رسیدم، مردم مانند بچه‌های مکتب، دور او را گرفته بودند و سؤال می‌کردند! وقتی به کوفه بازگشتم، با مادرم بسیار مهربانی کردم، به او غذا می‌دادم و لباس و سرش را می‌شستم. روزی مادرم گفت: پسر جان! تو در موقعی که به دین ما بودی این طور با من مهربانی نمی کردی، اکنون چه سبب شده که این گونه با من رفتار می کنی؟ گفتم: - من مسلمان شده‌ام و مردی از فرزندان یکی از پیامبران خدا مرا به خوشرفتاری با مادر دستور داده است. گفت: - نه! او پسر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. - مادرم گفت: خود او باید پیامبر باشد، زیرا چنین سفارش‌هایی (در مورد احترام به مادر) روش خاص انبیاست. - نه مادر! بعد از پیغمبر ما پیغمبری نخواهد آمد و او پسر پیغمبر است. - دین تو بهترین ادیان است، آن را بر من عرضه کن! ---------- [۱]: شوری، ۵۲. من هم شهادتین را به او آموختم و او نیز مسلمان شد و نماز خواندن را نیز یاد گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند. بعد از مدتی مادرم مریض شد، رو به من گفت: - نور دیده! آنچه به من آموختی تکرار کن! من شهادتین را برایش گفتم. شهادتین را گفت و در دم از دنیا رفت. صبحگاه، مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش گذاشتم. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴، ص ۳۷۴ @zendegi18 •📚✾•
༻﷽༺ ✨برای زندگی قانون 🌸مهربانی بگذاریم ✨هر که اخم کند 🌸جریمه اش لبخند ✨و هر که لبخند بزند 🌸پاداشش عشق باشد ✨قانون مهربانی، پاداش و 🌸مجازاتش شیرین است ✨مهربانی را از خدا یاد بگیریم 🌸زندگیتون در پناه خدای مهربان @zendegi18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩‍🍳 مواد لازم: تکه های مرغ پیاز زعفران نمک 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 🎥 @zendegi18