eitaa logo
چهار فصل زندگی
105 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
پند و اندرز و داستانهای کوتاه و آموزنده @eeshg1🍁 @zendegi18 🍁
مشاهده در ایتا
دانلود
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩‍🍳 مواد لازم: تکه های مرغ پیاز زعفران نمک 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 🎥 @zendegi18
سپاسگزارم از همراهی شما عزیزانم مرسی که هستین 🌺 @zendegi18
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩‍🍳 مواد لازم: تکه های مرغ پیاز زعفران نمک 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 🎥 @zendegi18
هدایت شده از " لشگر حضرت عشق"
🍁ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﻴﭻ آدمى ﻧﺸﻮ ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ نکن ،حتى ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻨﺖ! ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻫﻢ که ﺑﻴﻞ ﺑﺰنى ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ کرم ﺗﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ میکنی 🍂ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ کسی ﺣﺴﺎﺩﺕ نکن ﺑﺨﺎﻃﺮ نعمتی که خدا به ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ... زیرا ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ... 🍁ﻭ غمگین ﻣﺒﺎﺵ ﻭقتی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ... ﺯيرا ﺗﻮ نمى دانى ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چيزى ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ . پس همیشه شاکر باش.♥️ ‌‌‎ @eeshg1
4_5962976183942383387.mp3
10.13M
آهنگ احساسی و آرامشبخش دیگری از آلبوم ترکیه ای "به سوی افق" از بوراک جانوزر .. @zendegi18 ‌‌‎‌‌
🌸جمعه تون عالی و بینظیر 🕊یک روز پـراز آرامـش 🌸یک دل آرام و بی غصه 🕊یک زندگی آروم 🌸و عـاشقـانـه 🕊نصیب لحظه هاتون 🌸الهی آدینتون زیبـا 🕊و دنیـا بر وفق مرادتون باشه @zendegi18
غم و اندوه اگرهم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه‌ای‌ات از لب پنجره عشق، زمین خوردو شکست با نگاهت به خدا چتر شادی واکن و بگوبادل خودکه خداهست و خداهست و خداهست @zendegi18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن بی گناه! بشار مکاری می‌گوید: در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم. حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود: - بشار! بنشین با ما خرما بخور! عرض کردم! - فدایت شوم! در راه که می‌آمدم منظره ای دیدم که سخت دلم را به درد آورد و نمی توانم از ناراحتی چیزی بخورم! فرمود: - در راه چه مشاهده کردی؟ - من از راه می‌آمدم که دیدم که یکی از مأمورین، زنی را می‌زند و او را به سوی زندان می‌برد. هر قدر استغاثه نمود، کسی به فریادش نرسید! @zendegi18 - مگر آن زن چه کرده بود؟ - مردم می‌گفتند: وقتی آن زن پایش لغزید و به زمین خورد، در آن حال، گفت: لعن الله ظالمیک یا فاطمة. [۱] امام علیه السلام به محض شنیدن این قضیه شروع به گریه کرد، طوری که دستمال و محاسن مبارک و سینه ی شریفش تر شد. فرمود: - بشار! برخیز برویم مسجد سهله برای نجات آن زن دعا کنیم. کسی را نیز فرستاد، تا از دربار سلطان خبری از آن زن بیاورد. وارد مسجد سهله شدیم و دو رکعت نماز خواندیم. حضرت برای خلاصی آن زن دعا کرد و به سجده رفت، سر از سجده برداشت، فرمود: - حرکت کن برویم! او را آزاد کردند! از مسجد خارج شدیم، مرد فرستاده شده از دربار سلطان برگشت و در بین راه به حضرت عرض کرد: رفتم به دربار دیدم زن را از حبس خارج نموده آوردند پیش حاکم وی از زن پرسید: - چه کردی که تو را مامور دستگیر کرد؟ زن ماجرا را تعریف کرد. حاکم دویست درهم به آن زن داد، ولی او قبول نکرد، حاکم گفت: ما را حلال کن، این دراهم را بردار! آن زن دراهم را برنداشت، ولی آزاد شد. امام صادق علیه السلام فرمود: - بشار! این هفت دینار را به او بدهید زیرا سخت به این پول نیاز دارد. سلام مرا نیز به وی برسانید. وقتی که هفت دینار را به زن دادم و سلام امام علیه السلام را به او رساندم، آن زن از خوشحالی افتاد و غش کرد. به هوش که آمد گفت: - آیا امام به من سلام رساند؟ - بلی! و سه مرتبه این سؤال و جواب تکرار شد. آن گاه زن درخواست نمود سلامش را به امام صادق علیه السلام برسانم و بگویم که او کنیزایشان است و محتاج دعای حضرت. پس از برگشت، ماجرا را به عرض امام صادق علیه السلام رساندم، آن حضرت به سخنان ما گوش داده و در حالی که می‌گریستند برایش دعا کردند. [۱] ---------- [۱]: خدا ستمکاران تو را لعنت کند ای فاطمه! [۱]: بحار، ج ۱۰۰، ص ۴۴۱ @zendegi18 •✾📚✾•