════🌷🌷🌷 ೋღ ✧❁✦﷽✦❁✧ 💞بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا #قسمت_ششم شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی🍒 رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم: نکند این شربت شهادت باشد⁉️ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم🤫 شربت رو برداشتم و آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود، با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود. آقای یاسینی از من پرسیدند:خانمِ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم: بله بسیار خوشمزه بود. گفتند: این شربت شفاست!!❗️ نوش جانتان، تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم؟ با اشتیاق زیاد گفتم: بله محبت می کنید. آقای یاسینی به علی اصغر گفتند: آقای قلعه ای سریع برای خانمِ ......... شربت دیگری بیاورید. علی‌اصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد. این بار شربت پرتقالی🍊 رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم که بسیار گوارا بود. در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت: کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم. ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور🎇 شد و به علی اصغر گفت: در خدمت خانمِ ...........و همسرشان باشید تا من برگردم. علی اصغر که نوجوان بسیار شیرین زبانی بود به من گفت: می‌خواهید برای اینکه سرتان گرم شود، فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم؟ من اول متوجه صحبتش نشدم❗️ پرسیدم: فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد: شهید یاسینی. اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود😳 و با تعجب گفتم: شهید یاسینی!!!؟؟؟ مگر ایشان شهید شده⁉️ ادامه دارد… @zndegi_bartar 🌷🌷🌷ღೋ═══

🔅 هرچی داریم به خیمه نزدیک‌تر میشیم امتحانا داره سخت‌تر میشه💢 ◽️ حاج حسین یکتا #مشارکت_حداکثری @zndegi_bartar

🌺 زیارت حضرت احمد ابن موسی (شاهچراغ) علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 @zndegi_bartar

❁•••❋✨🌸﷽🌸✨❋•••❁ #حب_الله 🔮جایگاه محبت در مقایسه با جایگاه علم و عمل #جلسه_سی_و_یکم 💟💟 کسی که خودخواه شد، کم کم خودخواهی خودش را هم فراموش می کند/ عمر سعد به نفع خودش عمل نکرد بلکه خود را فدای طاغوت کرد. 🔸🔸 امام حسین (ع) در کربلا با عمر سعد صحبت کرد و سعی کرد به عمر سعد توضیح دهد که این کار به نفعش نیست. اما عمر سعد دیگر نمی فهمید. 💞 امام حسین (ع) به او فرمود∶ تو برای چه کسی داری فداکاری می کنی ؟! این کار بنفع دنیای تو هم نیست. هیچ چیزی به تو نخواهد رسید. ولی عمر سعد اصلا چیزی نمی شنید و نمی فهمید. عمر سعد گفت∶ اگر من کاری که عبید الله گفته است را انجام ندهم، خانه مرا ویران می کنند و املاک و باغ های مرا می گیرند. 💞 امام حسین (ع) فرمود∶ در این صورت از امول واملاک و باغ های خودم در حجاز بهتر از ان را به تو می دهم و عمر سعد هم می دانست که امام حسین (ع) بهترین املاک و باغ های مدینه را دارد ولی باز هم نپذیرفت .(وقعه الطف/١٨۶) 💛🧡 هر چه امام حسین (ع) به نفع عمر سعد پیشنهاد می داد اصلاً عمر سعد نمی فهمید، چون دیگر خود خواه هم نبود! چون دیگر خودش و نفع خودش را هم دیگر نمی دید. چون در اختیار ولایت طاغوت قرار گرفته بود و طاغوت بر او سیطره پیدا کرده بود. 💯💯 کسی که قبله قلب خود را حب نفس قرار می دهد این طور نیست که تا اخر عمرش، به نفع خودش کند! ای کاش لا اقل تا اخر به نفع خودش کار می کرد. ولی اینطور نیست. و این مجازات خدا برای اوست. ཽཽཽཽཽཽཽ ཽ≪ نَسُوا اللهَ فَاَنساهُم اَنفُسَهُم≫ (حشر/١٩) یعنی کسی که خدا را قبله قلبش قرار نداد، خدا کاری می کند که دیگر بخاطر خودش عمل نکند. بلکه بخاطر یک موجود پست تر از خودش فداکاری کند. یعنی بجایی می رسد که برای کسی سینه چاک می کند که برایش نفعی ندارد. ✍استاد علیرضا پناهیان ادامه دارد... 👉@zndegi_bartar ❁•••❋🌸✨🌸❋•••❁

🍃تو شبای بی پناهی 🍃امام رضا (ع) خیلی به داد آدم میرسه 🎤 ابوذر بیوکافی #السلطان_اباالحسن✋ 🍃 🌺🍃 @zndegi_baryar

#یا_علےبن_موسےالرضا ❤️ ❣️بہ فڪر ڪربلا بودم درآوردم سر از مشهد 🔰بخوانم هرنفس #باشوق بار دیگر از مشهد ❣️اگر ڪه میل حج دارم چہ جایے بهتر از اینجا 🔰اگرقصد سفر ڪردم چہ جایے بهتر از #مشهد اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🍃 🌺🍃 @zndegi_bartar

════🌷🌷🌷 ೋღ ✧❁✦﷽✦❁✧ 💞بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا #قسمت_هفتم علی اصغر خنده ای کرد و گفت: بله😊 همه ما شهید شدیم🌷☺️ مگه شما نمی دانستید؟؟؟ جا خوردم و زبانم بند آمده بود اشک از چشمانم جاری شد. 😭 باورم نمی شد!!! به چهره های رزمندگان و بسیجیان نگاه می کردم یکی از دیگری زیباتر و رشید تر، با اخلاق و مهربان و....... . خدایاااا مگه میشه!!!؟ 😮 خدایا تمام اینها شهید شده اند؟؟؟ بغض گلویم را گرفته بود و می فشرد نمی‌دونستم چی بگم! به همسرم نگاه کردم مجدداً ایشان اشاره کرد که سکوت کنم. 🤫 باورم نمی شد❗️ من بین شهدا بودم ❗️لحظه ای به ذهنم رسید که شاید قراره منم به آنها بپیوندم. در این فکرها بودم که شهید یاسینی از داخل دروازه ی پر از نور بیرون آمد، به سمت ما آمد و گفت:خستگی تون رفع شد؟؟؟؟ نگاه می کردم ولی نمی تونستم پاسخ بدم، به سختی گفتم: بله. بغض گلویم را گرفته بود😩 شهید یاسینی به علی اصغر گفت: آقای قلعه ای بروید و سوغاتی خانم .......... را بیاورید. علی‌اصغر به سرعت وارد نور شد، بعد از مدتی از دروازه ی نور خارج شد و جعبه سفید بسیار بزرگی که شباهت زیادی به جعبه شیرینی داشت را به شهید یاسینی تحویل داد. شهید یاسینی جعبه را گرفت و به من گفت: خانمِ....... نگران سوغاتی برای خویشاوندان و دوستان و آشنایانتان نباشید آنچه از سوغاتی ای که نیاز است برای آنان ببرید را در این جعبه گذاشته‌ایم؛ این جعبه آنقدر سوغاتی درونش هست که به هر کس بدهید تمام نمی شود‼️🌷 به قدری خوشحال شدم 😍که نمی دونستم چی بگم!! به همسرم گفتم خدا را هزار مرتبه شکر 🙏 چون خیلی نگران خرید سوغاتی و هدر رفتن زمان زیارت بودم. ادامه دارد… @zndegi_bartar 🌷🌷🌷ღೋ═══