فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلام خانم جان جهیزیه دخترم درست شد، دست شما درد نکنه...
🔸 چند دقیقه درد دلهای زائران با حضرت معصومه رو بشنوید.👌
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
IMG_20200622_212310_655_convert.mp3
3.57M
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌺مهدی رسولی
🌹یَافَاطِمَةُمَعصومَةاشْفَعِیلِنافِیالْجَنَّةِ
#وفات_حضرت_معصومه (سلام الله علیها)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
❣️ السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)❣️
#مهدےجان_مولاےمن❤️
التماس ِ گرانبهایی است
از تو میخواهم خودت را،
از خدا میخواهم تو را...
مگر یک شیعه چه سرمایه ای با ارزش تر از امامش میتواند داشته باشد؟
حواسم باشد همانطور که برای آمدن شما دعا میکنم،ماندن خودم را هم از #خدا بخواهم...
که کم نبودند مدعیانی که امامشان را تنها گذاشتند...
دعا کن کوفی نباشیم...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
🌷سلام خدمت همهی شما عزیزان.✋
صبح جمعه اتون پراز نور و شادی و سلامت.💎
امروز چه کردین با بیداری بین الطلوعین؟🤔
مثل اینکه خوابید.😄
شایدم مشغول دعای ندبه و امورات منزلید.😌
التماس دعای مخصوص داریم از ندبه کنان.🤲 بخصوص برای ظهور آقامون.😌😍😌
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
🔴 به هم روحیّه بدهید:
❇️ همکاری و کمک گاهی به این نیست که وارد حجم کار یکدیگر بشوند، نه. بلکه؛ یکدیگر را روحاً تدارک کنند.🎀 مردها معمولاً با مسائل مشکل تری در جامعه برخورد دارند، زنها🧕 میتوانند به آنها روحیّه بدهند. می توانند خستگی آنها را از تنشان بیرون کنند، به آنها تبسم😊 کنند و به آنها دلخوشی دهند.✨
اگر چنانچه خانم ها🧕 هم کاری بیرون از خانه🏠 دارند باز مرد به آنها کمک کند و او را تقویت نماید. ۱
ادامه دارد...
🔰 ۱. خطبه عقد ۱۳۷۸/۱/۱۵
📚 بروید با هم بسازید 💙 توصیه های رهبر معظم انقلاب به زوجهای جوان، محمدرضا حدادی.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه خانهای شاد داشته باشیم؟؟
🔴 #استاد_عباسی_ولدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
🔷 حسابی از دست بچه اش عاصی شده است.
از وقتی بچه اش به دنیا آمده، احساس می کند از خدا دور شده.
یاد نمازهای گذشته اش را که می کند، حسرت به دل می شود.
🔹 میپرسم: آن عبادتها را که یادش را بخیر میکنی، برای چه کسی انجام می دادی؟
میگوید:این دیگر چه سوالی است؟ معلوم است دیگر برای خدا.
🔹 میگویم: چرا حس می کنی که با مسجد رفتن و ذکر گفتن و قرآن خواندن به خدا نزدیک می شوی.
میگوید:شما راه دیگری هم میشناسید؟
🔹 میگویم: وقت اذان است، کودک گرسنه است و غذا می خواهد. خدا راضی است به نماز خواندن یا غذا دادن؟
میگوید:فکر کنم غذا دادن.
🔹 میگویم: نماز را خوانده اید و کودک بهانه گرفته است. خدا راضی است به تعقیبات یا آرام کردن؟
میگوید:حتماً آرام کردن.
🔹 میگویم :غذا دادن و آرام کردن که مورد رضای خدا است، نمیتواند انسان را به خدا نزدیک کند؟
📚کتاب منِ دیگرِ ما (استاد عباسی)
#فرزندآوری
#مادری
#جایگاه_مادری
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
دنبال #قلق_همسرتان باشید!
🔸اگر #قلق همسرتان را پیدا کنید و به آن توجه کنید درصد زیادی از مشاجرات و اختلافات شما کم میشود.
بهترین #راه_تشخیص_قلق همسر، این است که به حرف های همسر خود با دقت گوش بدهید و ببینید او چه میخواهد و چه حرف هایی را مدام #تکرار میکند.
🔸قلق همسر، همان #حرفهای_تکراری و مکرر او در دعوا هاست.
مثلا اگر همسرت مدام تکرار میکنه که به من بی احترامی میکنی و بدحرف می زنی...
#قلق_همسرت در #احترام گذاشتن #رفتاری و #کلامی است.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
4_5850587511260186985.mp3
2.28M
#ازدواج
🔹 #برکت در ازدواج یعنی چی؟
با این اوضاع اقتصادی میشه ازدواج کرد⁉️
💌 حجت الاسلام داوودی نژاد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️برای رسیدن به آرامش در امور دنیایی ، پایین دست خودت را نگاه کن
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
زندگی مهدوی
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت نهم فاطمه و علی بیست روز میشه که وسط غذا، آب نخوردن. تمام تل
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣
قسمت دهم
مریم قبل از شروع خوندن داستان، با لحن پر محبت همیشگیش گفت:
_ بچه ها چشماتون بسته س؟
بچه ها چشماشونو بستند و منتظر بودند مامان شروع کنه. تا با دقت به قصه گوش کنند. محمد طبق معمول یواشکی چشماشو نیم باز کرد و با لبخندی دلنشین چشمای مامان رو دید زد. مریم البته سخت نمی گیره. انگاری متوجه نشده بود چشمای محمد بازه.
میثم تو اتاق پذیرایی در حال بالا رفتن از سر و کول سعید بود. سعید یادش اومد به مادرش زنگ نزده. گوشی رو برداشت. شماره منزل پدرش رو گرفت. معمولاً به جای شماره ی همراه، شماره ی منزل رو میگیره تا با بقیه اعضای خونواده هم سلام و احوالی داشته باشه.
مادر سعید گوشی رو برداشت.
بعد از سلام و احوال پرسی، مادر سعید گفت:
_ بعد از اینکه شما رفتید، دکتر گفت عزیز باید بستری بشند. تست کرونا گرفتند. براشون یه ختم قرآن نذر کردیم که ان شاالله حالشون خوب بشه. مامان جان شما و مریم چند جزء می تونید بخونید؟
سعید جواب داد:
_ من که بیشتر از یه جزء نمیتونم قول بدم. مریم هم داره برای بچه ها قصه میگه. ان شاالله ازش می پرسم و خبر میدم. ان شاالله خدا همه ی مریضا رو شفای عاجل بده و هرچه زودتر همه ی مردمو از این بلای کرونا نجات بده. راستی مامان اگه چیزی لازم داشتید یا کاری داشتید به من بگید. مرخصی میگیرم و انجام میدم.
مامان در جواب گفت:
_ نه مامان جان. داییا هستن. عزیزم که فعلاً بستری شده و تحت مراقبته. شما فقط برای همه ی مریضا دعا کنید.
_ چشم حتماً. فقط اگه ضروری بود و از خونه بیرون رفتید، حتماً ماسک بزنید. #کرونا با کسی شوخی نداره. چند روز پیش یکی از همکارای من مبتلا شد. حالش خوب نیست. خیلی اذیت شد. پیشتر هرچه بهش می گفتیم رعایت کن، ماسک بزن، با دیگران دست نده، اصلاً گوش نمی داد. الانم که گرفتار شده.
_ حتماً سعید جان. من و بابا که ماسک می زنیم و رعایت میکنیم. خیالت راحت. به همه سلام برسون.
_ چشم. بزرگی تون رو می رسونم. شما هم به بابا سلام برسونید. خدانگهدار.
ده دقیقه ای گذشته بود و هنوز بچه ها نخوابیده بودند. طبق روال هر شب، مریم یه مولودی که قبلاً دانلود کرده بود رو با صدای ملایم برای بچه ها پخش کرد. شب بخیر گفت و از اتاق بچه ها بیرون اومد.
رو به سعید گفت:
_ آقا سعید حواست به میثم هست من برم دوش بگیرم؟
_ ببخشید متوجه نشدم. چی گفتی؟
معلوم بود که سعید از خبر ابتلای عزیز، حسابی تو فکر رفته.
مریم پرسید:
_ تلفنی با کی صحبت می کردی؟
_ با مامان. سلام رسوندند. بین خودمون باشه. احتمالاً عزیز کرونا گرفته ن. تست کرونا هم داده. خیلی دعا کن. راستی مامان گفتند برای شفای همه ی مریضا یک ختم قرآن برداشته ن. پرسیدند شما چند جزء می خونید؟
صدای مولودی خوانی دلنشین و شاد حضرت علی علیه السلام با صدای یکی از مداحان ارزشی از اتاق بچه ها به گوش می رسید.
مریم با آرامش و متانت همیشگیش جواب داد:
_ خدا بزرگه. ان شاالله خوب میشن. من سه جزء میخونم ان شاالله. خودت جزء چند رو میخونی؟
_ سعید لبخندی زد و گفت من طبق معمول جزء یک رو میخونم. بعد هم خندید و چشمک زد و گفت میخوام اینقدر جزء یک رو میخونم تا حفظ بشم. مریم هم که میثم رو به آغوش گرفته بود و داشت بوس بارونش میکرد با لبخند مضاعف ادامه داد، پس منم طبق معمول سه جزء بعدش رو میخونم. آقا سعید اگه حواست به میثم هست من برم حموم؟
سعید لبخندی زد و گفت:
_ برو خیالت راحت باشه.
مداد شمعی های فاطمه گوشه اتاق افتاده بود. میثم اونا رو برداشت. روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی کرد. دیگه از سر و کول سعید بالا نمی رفت. سعید هم یک پیامک با مامان داد.
_ سلام مامان، مریم میگه سه جزء میخونه ان شاءالله. من خودم جزء یک رو میخونم و مریم هم ان شاءالله دو و سه و چهار. التماس دعا
بعد نت گوشی رو روشن کرد تا اخبار امروز مبتلایان کرونا رو بخونه. چند دقیقه ای که گذشت یه هو متوجه شد یه چیزی تو دهان میثمه. با عجله رفت سمتش. به میثم گفت:
_اخ کن بابا، اخ کن ... .
لب و دهان میثم آبی رنگ شده. سعید فهمید که مداد شمعی تو دهانش گذاشته.
میثم هم سفت دهانش رو بسته و مداد رو می جوید. هرچه سعید بهش می گفت اخ کن انگار نه انگار. روشو کرد اون ور و مداد رو بیرون نیاورد.
سعید بلند شد و چندتا دستمال کاغذی برداشت. میثم رو بغل کرد و به سینه ش چسبوند. سعی کرد به زور تکه های مداد شمعی رو از دهان میثم در بیاره. حالا میثم داد می زد و گریه میکرد. سعید اما بی توجه به او هم چنان تلاش خودش رو می کرد...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
باز هم جمعه شد و قاسمِ دیگر دادیم
باز هم یک خبر تلخ به رهبر دادیم
رفت از بین رفیقان وطن یک سرباز
باز هم هدیه به مهدی گلِ پرپر دادیم😭
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘