🌻⚫️🌻⚫️🌻⚫️🌻⚫️🌻⚫️🌻
#انرژی_مثبت
🌀برای رسیدن به آرامش سه چیز را ترک کن:
اینکه دائم دیگران را کنترل کنی
اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران قرار بگیری.
اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران پیش داوری کنی یا خود مورد پیش داوری قرار بگیری.
همیشه بگو: خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر پیش داوری کنم و بیشتر فرصت دهم. 😍🙏🏻
👤دکتر حورایی
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف۱_جلسه۵_قسمت۸
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃ما بعضی از موارد و کارهایی که یاد می گیریم علم حصولی هست برای اینکه به علم حضوری تبدیل بشه باید همون #عملواالصالحات را داشته باشیم یعنی حتی من در خلوت هم گناه نکنم، دائماً در عمل صالح باشم.
❌وقتی می دونم نباید غیبت کنم ولی می کنم پس در همون علم حصولی می مونم و همه ش دچار خسران هستم و علمم به حضوری تبدیل نشده
👶 ببینید بچه وقتی که به دنیا می یاد دارای علم حضوری هست یعنی می دونه باید چی کار کنه مثلا گریه می کنه که من شیر میخوام اون گریه می کنه نمی گه مامان من شیر میخوام می گه خدایا رزق منو بده. شما می شی واسطه که رزق بچه رو بدی.
😭 چهار ماه اول گریه میکنه که شهادت بده به وحدانیت خداوند. چهار ماه دوم به رسالت پیامبر شهادت می ده. چهار ماه سوم استغفار برای والدین می کنه.
👈بچه در واقع با گریه با خدا ارتباط برقرار می کنه. بعد ما بزرگ می شیم همین رو یادمون می ره. بچه وقتی کوچیکه می دونه رازقش خداست و مادر یه وسیله ست.
❌ولی وقتی بزرگ می شه نوع تربیت ما باعث میشه بچه خدا را یادش می ره می چسبه به پدر و مادر ، بعدا هم مادر و پدر را یادش می ره می چسبه به دوست، به کار، به پول بیشتر ، به ربا، به رشوه.
😔هی از اون ذات پاک خودش دور می شه. اینا همه ش تقصیر خودمون هستش تربیت ما یه طوری آغاز میشه که بچه رازق بودن خدا رو یادش می ره.
👌بعضی چیزا هستش که ما رو منظم می کنه. مثلا اسم شوهرامون اگر محمد باشه. پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمایند که شما حتی حق نداری خشمگین نگاهش کنی. شوهرانی که سید هستند که دیگه خیلی بیشتر باید احترامشان را نگه داشت.
⛔️ما قرار شد «ن » را حذف کنیم و گرنه باید بیاین وسط بشین پاشو انجام بدین
🌸 یکی از شهدا بودند که خانومشون سید بودند و هر وقت مادرزن و پدرزنشون وارد می شدند ایشون مدام بلند می شد می ایستاد بعد می نشست. یعنی حتی برای والدین همسرش هم اینطور احترام می گذاشت.
👈ما اگر میخوایم بچه هامون خوب باشند. در مسیر رشد، از نوزادی تا بزرگتر الگو داریم.🔰🔰🔰
✅حضرت علی اصغر علیه السلام الگوی کوچکترین انسانی هست که می تونیم دوره نوزادی بچه هامون داشته باشیم. بحث حضور ایشون در کربلا در مقطع سنی هفت سال اول هست.
✅هفت سال دوم الگو می شه قاسم بن الحسن و عبدالله بن الحسن علیهماالسلام
✅هفتسال سوم می شه حضرت علی اکبر علیه السلام
✅هفت سال چهارم می شه حضرت عباس علیه السلام.
و امام حسین علیه السلام که بهترین الگو هستند.
🎨 وقتی می خوایم کمک به رشد و تادیب بچه ها کنیم تا به بلوغ عقلی و عاطفی برسند باید در #بازی بچه رو به رشد برسونیم.
@jalasaaat
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 #واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی #قسمت7 دعای کلیمان باید زود تمام میشد . با زهرا و شهیده
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت8
وقتی مهمانها رفتند. هنوز لباسهای ایوب خیس بود. و او با همان لباسهای راحتی گوشه اتاق نشسته بود
گفت: مامان شما فکر کنید من ان پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گم کرده بودید حالا پیدا شدم
اجازه میدید تا لباسهایم خشک شود اینجا بمانم؟😂😂
لپهای مامانم گل انداخت و خندید😂
ته دلش غنج میرفت برای اینجور ادمها.
آقا جون به من اخم کرد ازچشم من میدید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ما
چند باری رفت و امد به من چشم غره رفت.
کتش را برداشت و در گوش مامان گفت: خواستگار تا این موقع شب خانه مردم میماند؟
در را به هم زد و رفت.
صدای استارت ماشین که امد دلمان ارام شد . میدانستیم چرخی میزند و اعصابش که ارام شد برمیگردد خانه.
مامان لباسهای ایوب را جلوی بخاری جابجا کرد .
اینها هنوز خشک نشدند شهلا بیا شام را پهن کنیم.
بعد از شام ایوب پرسید: الان در خوابگاه جهاد بسته است من شب کجا بروم؟؟؟😂😂😂
مامان لبخند زد و گفت :خب همین جا بمان پسرم
فردا صبح هم لباسهایت خشک شده اند هم در خوابگاه جهاد باز شده است😜
یک دفعه صدای در آمد. آقا جون بود.🙊
ایوب بلند شد و سلام کرد.
چشمهای آقاجون گرد شد😳😳
آمد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته؟ میدانید ساعت چند است؟؟
از دوازده هم گذشته بود.
مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت : اولا این بنده خدا جانباز است دوما اینجا غریب است نه کسی را دارد نه جایی را! کجا نصف شب برود؟؟😢
مامان رختخواب آقا جون را پهن کرد .
پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت . ایوب انها را گرفت و برد کنار اقاجون و همانجا خوابید.
ادامه دارد....
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت9
سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم. یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم .
قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما و این بار به سفارش آقاجون با خانواده اش.
توی این هفته باز هم عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری بود.
صدای زنگ در آمد. همسایه بود.
گفت تلفن با من کار دارد.
ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت با منزل اکرم خانم تماس میگرفت.
چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم.
پشت تلفن صفورا بود.
گفت: شهلا چطوری بگویم، انگار که اقای بلندی منصرف شده اند.
یخ کردم بلند و کش دار پرسیدم
چی؟؟؟؟؟
+مثل اینکه به هم حرفهایی زده اید که من درست نمیدانم.
در جلسه رسمی به هم بله گفته بودیم ان وقت به همین راحتی منصرف شده بود؟
مگر به هم چه گفته بودیم؟؟؟
خداحافظی کردم و امدم خانه نشستم سرسجاده ذهنم شلوغ بود وروی هیچ چیز تتمرکز نداشتم.
مامان پرسید کی بود پای تلفن که به هم ریختی؟
گفتم :صفورا بود گفت اقای بلندی منصرف شده است.
قیافه هاج و واج مامان را که دیدم همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم.
*چه میدانم انگار به خاطر حرفهایمان بوده*
یاد کار صبحم که میفتم شرمنده میشوم
میدانستم از عملش گذشته و میتواند حرف بزند.
با مهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی شماره بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز و گوشم را چسباندم به ان خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم.
مهناز سلام کرد پرستار بخش گفت:با کی کار دارید؟
مهناز گفت با اقای بلندی صبح عمل داشتند.
پرستارباطعنه پرسید:شما؟؟؟
خشکمان زد.
مهناز توی چشمهایم نگاه کرد شانه ام را بالا انداختم .
من و من کرد و گفت از فامیلهایشان هستیم
پرستار رفت. صدای لخ لخ دمپایی آمد.
بعد ایوب گوشی را برداشت.
گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش. رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد.
ادامه دارد....
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت10
صدای کلید انداختن به در امد
اقا جون بود...
به مامان سلام کرد و گفت طلا حاضر شو ب وقت ملاقات اقا ایوب برسیم
اقاجون هیچ وقت مامان را به اسم اصلیش ک ربابه بود صدا نمیکرد
همیشه میگفت طلا
خیلی برایم سنگین بود
من.ایوب را پسندیده بودم و او نه
آن هم بعد از ان حرف و حدیث ها
قبل از اینکه اقاجون.وارد اتاق شود چادر را کشیدم روی سرم و قامت بستم....
مامان گفت
تیمورخان انگار برای پسره مشکلی پیش امده و منصرف شده ایرادی هم گرفته ک نمیدانم چیست
وسط نماز لبم را گزیدم...
اقاجون امد توی اتاق و دست انداخت دور گردنم بلند گفت
من میدانم این پسر برمیگردد اما من دیگر ب او دختر نمیدهم میخواهد عسلم را بگیرد قیافه ام می اید.....
یک هفته از ایوب خبری نشد
تا اینکه بازتلفن اکرم خانم زنگ زد و با ماکار داشت....
گوشی را برداشتم
+بفرمایید؟
گفت:سلام
ایوب بود چیزی نگفتم
+من را ب جا نیاوردید؟
محکم گفتم نخیر
+بلندی هستم
+متاسفانه ب جانمیاورم
+حق دارید ناراحت شده باشید ولی دلیل داشتم
+من نمیدانم درباره چی حرف میزنید ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست
+اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم
+شما فعلا صبر کنید تا ببینم خدا چه میخواهد خداحافظ
ادامه دارد.....
🌹 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#خانومها_بخوانند
وقتی شوهرتان روز بدی را گذرانده ،و از همه چيز شكايت دارد، فقط گوش كنيد... و توصيه برای چگونه بهتر شدن اوضاع را فراموش كنيد
@zendegiasheghane_ma 🌹
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
970623_Panahian_ImamSadeqUni_Sab.mp3
7.61M
🔉 #سبک_زندگی، موثرتر از آگاهی و ایمان(۵)
📅 جلسه ۵ | ۹۷/۶/۲۳
🕌 #دانشگاه_امام_صادق
🔍 #محرم #محرم۹۷
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
#یا_قاسم_ابن_الحسن_ع🌷
مرڪب سوارِ ڪوچڪِ ڪرب وبلا شدے
زَهرا شدے، عَلے شدے و مُصطَفے شدے
وقتے عسل ز لعلِ لبٺ بوسہ اے گرفٺ
تنها سواره ے حَسـنِ مُجتَبـے شدے
از بس عزیز هستے و از بس ڪه محشرے
بین قنـوٺِ زیـنب ڪبـرے دعا شدے
#شب_ششم🌙
#شب_حضرٺ_قاسم_ع💔
@zendegiasheghane_ma 🌹
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
برایتان اینگونه آرزو میکنم ؛
ان زمان که در محشر ،
خدا بگوید چه داشتی؟
حسین (ع) سر بلند کند
و بگوید حساب شد!
مهمان من است...
اللهم ارزقنا
شفاعة الحسین یوم الورود
التماس دعا
عزاداریهاتون قبول
یاعلی
@zendegiasheghane_ma 🌹
حسین_جان♡
بر سینــہ میزنم . . .
ڪہ مبــادا ،
درونِ آن
غیر از حسیـــن
خـانہ ڪند ،
عشــق دیگرے . . .
#امیرےحسین
#و_نعم_الامیــر
🏴 @zendegiasheghane_ma 🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
السلام علیک یا صاحب العصر و زمان
مولاجان ...
ما را در غم جدغریبتان شریک بدانید...
میدانیم که گناهان ما خود حجاب دیدارتوست
اللهم عجل لولیک الفرج🌹🌹
🏴 @zendegiasheghane_ma 🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#تقویم_شیعه
🗓 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
میلادی: Sunday - 16 September 2018
قمری: الأحد، 6 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹دعوت حبیب بن مظاهر، بنی اسد را به یاری امام حسین علیه السلام، 61ه-ق
🔹تجمع لشکر یزید ملعون در کربلا، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا عاشورای حسینی
▪️19 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️28 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️43 روز تا اربعین حسینی
▪️51 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
🏴 @zendegiasheghane_ma 🌹➖➖➖➖➖➖➖
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
ششم #محرم: قاسم بن الحسن عليه السلام
ا▪️▪️🔲▪️▪️ا
ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است
بند بند بدنت آه زهم وا شده است
چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم
وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟!
زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان
ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!!
سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند
چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...!
مهره های کمرت دور و برت می ریزد
اینچنین ریختنت آه معما شده است...
الا لعنة الله على القوم الظالمين
🏴 @zendegiasheghane_ma 🌹
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#همسرداری
تکنیک جلب همسر:
⭕️ وقتی به صحبتهای همسرتان گوش میدهید به منظور آنکه نشان دهید به حرفهای او گوش میدهید گاهی بگویید: چهجالب، آها، خوب، اِ و ...
💠 ارتباط کلامی با این واژهها و نیز ارتباط چشمی با همسرتان در حین گوش دادن، بسیار در آرامش همسرتان موثر است و شما را پناهگاه و سنگ صبور خوبی تلقی خواهد کرد.
🏴 @zendegiasheghane_ma 🌹
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف۱_جلسه۵_قسمت۹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
😱 میخوای کار خونه تو بکنی دائم غر می زنی می گی دوساعت صبح جمع می کنم دوساعت ظهر جمع می کنم دوساعت آخر شب، آخرشم همه ش خونه من ویلونه.
✅ شما نمی خواد دوساعت جمع کنی یه ساعت صبح یک ساعت ظهر یک ساعت شب جمع کن.
👌بقیه اون یک ساعتها می شه 👈سه ساعت که می تونی به کار دیگه برسی. زمانتو کمتر کن. هم خودت خسته نمی شی هم به بچه و شوهرت غر نمی زنی
👶 بچه ها تو بازی یاد می گیرند چی کار کنند
👈مثلا یه سری لوبیا و نخود و عدس به بچه بدین حبوبات بدین بگین اینا رو بشین پاک کن. یا از این ظرف به اون ظرف بریزید یا مثلاً ماکارونی یا حبوبات رومیخوای در بیاری بگو مامان بیا شما بریز توی ظرف.
♦️بچه اینطور یاد می گیره در کار خونه مشارکت داشته باشه.
🌸 بچه وقتی نوزاده اگه ناخودآگاه دستت می خوره بهش و اون فکر می کنه زدیش. سریع بهش بگو ببخشید. اون می فهمه از جانب شما بهش آسیبی نرسیده
✅ یه خانومی می گفت من کارها رو تو هفته خورد کردم برای نظافت، تمیزکاری، مرتب کردن و جا دادن لباس شستن و ...
🍃می گفت تو همه این کارها از بچه ها کمک می گیرم. ماشین را میخوای روشن کنی لباس را بندازی توش بده بچه بندازه تو ماشین.
🍳میخوای ماهیتابه رو بیاری بگو مامان ببین این ماهیتابه این اندازه ست.
♦️ولی وقتی بچه رو توکارها شرکت ندادی و هی بهش غر زدی اونم می گه من هر کاری می کنم مامانم می گه بلد نیست تو کار نکنی بهتره تو کار زیاد کنی. دیگه کار نمی کنه.
❌می شینه سبزی پاک کنه می گه تمام سبزی ها رو قاطی کردی حالا باید بشینم همه رو باز کنم.
👈 کم کم همه چیز مثل اون خالکوبیه می شه که بدون یال و کوپال و دم شد.
⛔️می گه مامانم همه چیز رو می گه اینو نمی خواد. اونو نمی خواد، اینو پاک کردی یخچال لک افتاد شیرو اینطوری خریدی، کوکو هم زدی اونطوری کردی. اعتماد به نفس و احساس مسئولیت بچه رو می گیری😔
@jalasaaat
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف۱_جلسه۵_قسمت۱۰
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍳 ما بچه بودیم مامانم کوکو می خواست درست کنه اون موقع ها با هونگ سبزی رو می کوبیدند. من و خواهرم این هونگ را می گرفتیم می کوبیدیم خب بعضی موقع ها نمی دیدیم این هونگه می خورد لبه ظرف صدا می کرد مامانم می گفت مواظب دستت باش بعد باز دوباره ادامه می دادیم
😍 تمام عشقم این بود که مامانم این تخم مرغ را که مینداخت توی کوکو اینطوری که می زد صدا می داد می گفتم خدایا من کی می تونم یه اینطوری بزنم.
✅ یه اتاق بود و مامانم هر کاری می کرد ما نگاه می کردیم
👀 کار کردنتون یه جوری باشه در معرض دید بچه باشه.
🖥 مادره چی کار می کنه؟ بچه رو می زاره پای تلویزیون برو تام و جری نگاه کن من به کارام برسم. تو برو اون طرف کنار.
⛔️این اشتباهه بچه باید کنار مادر باشه موقع کار هم.
به خصوص دو سال اول بچه وابسته ست. و بعد وابستگی عاطفی شدید که همون دو سال بعدیه. میخواد همه ش به مادر بچسبه. مثل کوآلا😄
👈این بچه نیاز داره،هر چقدر الان سیراب بشه بعداً در جامعه دنبال زنهای دیگه نمی ره.
❌مثلاً می گن بچه رو بغلش نکن ، آنقدر بغلیش نکن، لوس می شه ها، بغلی می شه ها
✅ نه اینطوری نیستش تا می تونی حتی بچه خوابه دستاشو ناز ناز کن. بچه تا داره باهات حرف می زنه موهاشو نوازش کن بزار این پوست با پوست ارتباط برقرار بکنه. بزار حس آرامش بهش القا بشه.😍
👶در کنار بچه باشید شما بچه رومی زارید کنار دارید آشپزی می کنید بچه رو می زارید کنار دارید با تلفن حرف می زنید، بچه رو می زارید کنار دارید ظرف می شورید. همه ش بچه کناره، بچه می گه بابا اینا اصلا منو نمی خواستند.
😳 یه خانومی اومده بود می گفتش که من اصلا شک کردم بچه مامانم اینا هستم یا نه، من فکر کنم بچه اینا نباشم. سی سالش بود بعد دلیلهایی که می گفت همه ش مربوط به همین کنار زدنه، بود.
😱برو بشین مشقاتو بنویس دیگه چقدر به پرو پای من می پیچی؟! یعنی همه ش دوست دارند یه سرگرمی برای بچه باشه اینا راحت باشند به کارهاشون برسند و بچه برای خودش باشه.❌
🎨 در صورتیکه باید با بچه بازی هیجانی کنید بچه خالی بشه.مثلا بیست دقیقه با بچه بازی هیجانی می کنی، ۵ دقیقه کار خودتو انجام بده. بچه تو اون بیست دقیقه کمی تخلیه می شه تا بیاد اون هیجان درونش دوباره جمع بشه شما کارتو انجام بده.
👌 سخته ولی شما داری اجر می بری بعد راهکار پیدا می کنید.✅
@jalasaaat
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی #قسمت10 صدای کلید انداختن به در امد اقا جون بود... به
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت11
گوشی،را محکم گذاشتم از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه
از عصبانیت سرخ شده بودم چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار
اکرم خانم باز امد جلوی در و صدا زد
شهلا خانم تلفن
تعجب کردم با ما کار دارند؟؟
گفت بله همان اقاست
همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم
مامان پرسید چی شده هی میروی و هی می ایی؟؟
تکیه دادم ب دیوار
اقای بلندی زنگ زده میخواهد دوباره بیاید
مامان با لبخند گفت خب بگذار بیاید
برای چی؟؟اگر میخواست بیاید پس چرا رفت؟؟
لابد مشکلی داشته و حالا ک برگشته یعنی مشکل حل شده
من دلم روشن است
خواب دیدم شهلا دیدم خانه تاریک بود
تو این طرف دراز کشیدی و ایوب ان طرف
نور سفیدی مثل نور ماه از قلب ایوب بلند شد و امد تا قلب تو
من میدانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید
انوقت محبتش هم ب دلت مینشیند
اکرم خانم صدا زد
شهلا خانم باز هم تلفن بعد خندید و گفت
میخواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟
مامان لبخند زد و رفت دم در
من هم مثل مامان ب خواب اعتقاد داشتم
محبت ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی دلخور بودم
مامان ک برگشت هنوز میخندید
گفتم بیاید شاید ب نتیجه رسیدید
گفتم ولی اقا جون نمیگذارد
گفت من به این دختر بِده نیستم
ادامه دارد....
@zendegiasheghane_ma 🌹