eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
بی‌قید و شرط، فقط به همسرتان توجه کنید😊😊🌷🌹🌷🌹 در ابتدای یک رابطه عاشقانه، از آنجا که زن شناخت کاملی از مرد ندارد سعی می‌کند به او اعتماد کرده و همراهش شود. احساسات مثبت، محیطی عاشقانه و دوست داشتنی می‌سازد هر چند‌ این امنیت عاطفی و روانی بسیار حساس و شکننده بوده و ممکن است پس از چند بار دلشکستگی، ناکامی و ناامیدی فرو ریزد. اگر مرد، مهارت‌های گوش دادن و درک کردن زن را نیاموخته و بلد نباشد، بی‌گمان با گذشت اندک زمانی، زن نیز از ابراز احساسات درونی و طبیعی خود امتناع کرده و گاه حتی با «احساس مهم نبودن» خاموش می‌شود. جالب‌تر آن که در این زمان، خود زنان هم نمی‌دانند چه اتفاقی افتاده است و چرا زندگی‌شان به اینجا رسیده است! گاهی حتی «احساس مورد توجه نبودن» در زن به قدری شدت می‌گیرد که تلاش‌های بی‌وقفه و مجدد مرد، برای احیای رابطه عاشقانه و تجربه آن احساس جادویی و شگفت‌انگیز بی‌نتیجه مانده و تحت هیچ شرایطی قابل بازگشت و دریافت نیست. بنابراین به منظور پرورش، تقویت یا ایجاد احساس موفقیت در عشق توصیه می‌کنیم به همسرتان توجه کنید. یادتان باشد با توجه روز افزون، همسرتان براحتی می‌تواند «احساس مورد توجه بودن و درک شدن» از جانب شما را لمس کند. مصاحبت با همسر، یکی از راه‌های اساسی توجه و از جمله نیازهای زنانه است. با گفتن عبارات یا جملاتی ‌ مانند : «من تو را دوست دارم و می‌خواهمت»، «تو برای من بهترینی»، «تو برای من خیلی مهم و باارزش هستی»، «دوست دارم حرف‌های تو را بشنوم»، «کنارت می‌مانم تا با من حرف دلت را بگویی» و... می‌توانید توجه خود را به همسرتان هدیه دهید.
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه1_قسمت7 جلسات سرکار خانم پرتو اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 ‼️یه دختره می
جلسات سرکار خانم پرتو اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 👌👌پس اگر می خوایم صالحات باشیم باید: 1⃣ اطلاعات دینی مونو بالا ببریم 2⃣ بهش عمل کنیم. ⛔️⛔️مثلا الان در بحث صالحات بودن، یکی از بحثهای خیلی مهم بحث هایی است که انجام می شه. الان شما می گی خانوم ما همه مون متاهلیم. هیچکسی هم زنا نمی کنه. ❌عزیزم زنا فقط زنای اندام جنسی نیست که در فکر ما جا افتاده. ✅رسول اکرم( صلی الله علیه و آله) می فرمایند⬅️ زنا انواع و اقسام داره. از بالا شروع می کنم: 1⃣ زنای فکر؛ من نمی گم قرآن می گه؛ سوره نور، آیه 30( برید امشب بخونید )⬅️ 🔥مردهای مومن و غیر مومن اگر یه زنی رو می بینید نگاهش نکنید. چرا❓❓ خدا از چیزی که می سازید آگاه است. چی می سازید❓❓ 🔥تجسم.🔥 ❌پسره می یاد می گه لباس زیر مادرمو دیدم محتلم شدم. بعد شما می گی خب پسرمه چیزی نیست. لباس زیر منو ببینه مگه حالا محتلم می شه؟ ❌پسره پیام می ده ساپورت دیدم تو خیابون دیگه باید برم حموم چی کار کنم؟ ✅ « خبیر» زمانی در قرآن می یاد که هیشکی خبر نداره و فقط خدا مطلعه. ❌ یه آدم معروفی که می یاد تلویزیون جوک می گه. می گفت اگر زن ها بفهمند ما مردها چی ها تو فکرمون داریم، هر ۵ دقیقه یکبار چک می خوریم. خود مرد داره می گه. ❌مثلا شما الان می ری مهمونی شوهرت می گه، خانوم هر چی می خوای از سر سفره بگو من بهت می دم. تو رو خدا بدون ساق، دستت و دراز نکن جلوی مردا. تو می گی شوهرخواهرمه، طوری نیست. ❌شوهر می فهمه وقتی دوست تو یا نامحرمی یا دوست خودش یا فامیلای خودش، داداشش که سر سفره نشستند، یه تیکه از پوست دست تو رو می بینند اون چون تجسم ذهنیش فعاله، اونو به کل تن تو می تونه تعمیم بده. سبزه باشی، سبزه تعمیم میده، سفید باشی، سفید. 👈بعد تو می گی نه تو بدبین هستی، تو منو محدود می کنی. ⛔️ یک دونه تارموی تو از کنار روسریت بیاد بیرون. روسریت جلوش پوشیده، عربی بستی. شوهرت می گه وای یه تار موتو مردها دیدند. می گی وا یه تارمو دیدند اون می فهمه یه تار موی مشکی، بلوند، قهوه ای تو رو وقتی نامحرم می بینه می تونه رو کل سرت پُستیژ کنه. 📣📣خانوما به 🌹غیرت🌹 شوهرانتون احترام بگذارید @zendegiasheghane_ma
جلسات سرکار خانم پرتو‌اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 ( پس اولین نوع از چی شد )❓❓ 1⃣ زنای فکر 👈 یعنی من الان تو بغل شوهرمم ولی بگم این نیست داداششه. دوستشه. 🔥قرآن می گه. تو سوره توبه، آیه ۵۵ و ۸۵ ⬅️ اگر همچنین کاری رو بکنه چه زن چه مرد، من قراردادم بچه های اینها تو این دنیا آبروی اینا رو ببرند.😱 ❌من الان چادری روگیر و باحجاب از این ور خیابون رد می شم، دختر بدحجابم از اون ور خیابون رد می شه. آبروی منو تو دنیا می بره. چرا❓❓ ❌ یه خانومی اومد از همکارای خودمون گفت خانوم پسرمن مشروب می خوره. مادره متدین، پسره داره مشروب می خوره، آبروی مادر رو داره می بره. گفتم ببخشید با عرض شرمندگی، خودت چه خبر⁉️⁉️ گفت حقیقتش من تو رابطه ی جنسی تفکرات این شکلی خیلی دارم، زنای فکری خیلی دارم. والسلام. تموم شد. بچه ت عوض شد.🔥 ✅ حالا اگر تو اون لحظه فکری به نظرتون اومد، این ذکرو بگین، اون فکره می پره. 👇 «یا خیر حبیبٍ و محبوب، صل علی محمد و آل محمد » 🚫حالا نری امشب به شوهرت بگی؛ ها چی شد؟ تو تا حالا چه فکرایی کردی؟ اصلا به اون نگی. اصلا 👌👌فقط حواست باشه تو رابطه انقدر اکتیو باشی. چون آقایون اینطوری اند دیگه. وقتی سرگرم رانندگی اند دیگه نمی تونند کار دیگه ای کنند. وقتی سرگرم تو هستش. دیگه نمی تونه فکر کسی دیگه رو بکنه. ✏️الان ثبت احوال اعلام کرده، قبلا از هر ده سال یه دونه شناسنامه رو عوض می کردند. مثلا یه آقایی می اومد عمل می کرد زن می شد. شناسنامه شو می گرفتند مثلا فرشید رو می کردند مریم. 😱الان در هر ماه، سال 95، ده شناسنامه رو دارند عوض می کنند. این چیو می رسونه⁉️⁉️ 👈 این نشون می ده پدر و مادراشون عموما تو رابطه جنسی دارند به شخص ثالثی فکر می کنند. 🔔تو احکام می گه بچه مخنث، می شه. روحش پسره، جسمش زنه. یا جسمش زنه، روحش اقتضائات پسرانه داره. چرا⁉️ 🔥پدر یا مادر این تو رابطه داشتند به شخص ثالثی فکر می کردند. ❌الان سر لباس خوابها چشم بند زنانه زیاد شده، دانتلیه. خانوما می گن چه خوب، چه چیز جدیدی. نمی فهمند که این یعنی چی⁉️ ⬅️ مَرده خودش داره تفکرات خودشو می کنه. می گه تو هم چشماتو ببند فکراتو بکن. ❌یا شما فیلم سکسی رو خاموش می کنی می ری می خوابی توی رختخواب. با فکر اون ارضا می شی، بچه مخنث می شه. در آینده نه زنه نه مرد. ❌شما الان تو تلگرام می بینید، پسره رژ مالیده، کفش پاشنه بلند پوشیده. نمی دونه دختره یا پسر. @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان و همراهان کانال زندگی عاشقانه ان شاءالله از امروز یک رمان واقعی دیگه به قلم 🌹شهید سید طاها ایمانی🌹 داریم با نام تقدیم نگاه پرمهرتون نثار روح بلند شهید ایمانی فاتحه و صلواتی قرائت کنید @zendegiasheghane_ma
📚تـمـــام زنـــدگـــے مـــن(48 قـسـمـت) داستان واقعی ✍بـه قـلـم شـهــید ســـیـــدطــاهــا ایــمــانـــــے @zendegiasheghane_ma 👇👇👇👇
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت اول (زمــانـــے بـراے زنـدگــے) حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود ... کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم ... و ... هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم ...ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه ... بالاخره رفتم دکتر ... بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی... توی چشمم نگاه کرد و گفت ... - متاسفیم خانم کوتزینگه ... شما زمان زیادی زنده نمی مونید ... با توجه به شرایط و موقعیت این تومور ... در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید ... همین که سرتون رو ... مغزم هنگ کرده بود ... دیگه کار نمی کرد ... دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید ... - خدایا! من فقط 21 سالمه ... چطور چنین چیزی ممکنه؟... فقط چند ماه؟ ... فقط چند ماه دیگه زنده ام!! ... حالم خیلی خراب بود ... برگشتم خونه ... بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم ... خودم رو پرت کردم توی تخت ... فقط گریه می کردم ... دلم نمی خواست احدی رو ببینم ... هیچ کسی رو ... یکشنبه رفتم کلیسا ... حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد ... هفته ها به خدا التماس کردم ... نذر کردم ... اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت ... نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود ... و پدر و مادرم آشفته و گرفته ... چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن ... خدا صدای من رو نمی شنید .. ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت دوم (مـســیـحــے یـا یـهـودے) یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت ... به خودم گفتم... - تو یه احمقی آنیتا ... مگه چقدر از عمرت باقی مونده که اون رو هم داری با ناله و گریه هدر میدی؟ ... به جای اینکه دائم به مرگ فکر می کنی، این روزهای باقی مونده رو خوش باش ... همین کار رو هم کردم ... درس و دانشگاه رو کنار گذاشتم ... یه لیست درست کردم از تمام کارهایی که دوست داشتم انجام شون بدم ... و شروع کردم به انجام دادن شون ... دائم توی پارتی و مهمونی بودم ... بدون توجه به حرف دکترها، هر چیزی رو که ازش منع شده بودم؛ می خوردم ... انگار می خواستم از خودم و خدا انتقام بگیرم ... از دنیا و همه چیز متنفر بودم ... دیگه به هیچی ایمان نداشتم ... اون شب توی پارتی حالم خیلی بد شد ... سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود ... دیگه حتی نمی تونستم روی یه خط راست راه برم ... سر و صدا و موسیقی مثل یه همهمه گنگ و مبهم توی سرم می پیچید ... دیگه نفهمیدم چی شد ... چشم باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم ... سرم درد می کرد و هنوز گیج بودم ... دکتر اومد بالای سرم و شروع به سوال پرسیدن کرد ... حوصله هیچ کس رو نداشتم ... بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو کنار زد ... تخت کنار من، یه زن جوان محجبه بود ... اول فکر کردم یه راهبه است اما حامله بود ... تعجب کردم ... با خودم گفتم شاید یهودیه ... اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشکی نبود ... من هرگز، قبل از این، یه مسلمان رو از نزدیک ندیده بودم ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـوم (خدایـــے کـہ مــے شـنـود) مسلمانان کشور من زیاد نیستند یعنی در واقع اونقدر کم هستند که میشه حتی اونها رو حساب نکرد ... جمعیت اونها به 30 هزار نفر هم نمیرسه و بیشترشون در شمال لهستان زندگی می کنن ... همون طور که به بالشت های پشت سرش تکیه داده بود ... داشت دونه های تسبیحش رو می چرخوند ... که متوجه من شد ... بهم نگاه کرد و یه لبخند زد ... دوباره سرش چرخوند و مشغول ذکر گفتن شد ... نمی دونم چرا اینقدر برام جلب توجه کرده بود ... - دعا می کنی؟ ... - نذر کرده بودم ... دارم نذرم رو ادا می کنم ... - چرا؟ ... - توی آشپزخونه سر خوردم ... ضربان قلبش قطع شده بود... چشم های پر از اشکش لرزید ... لبخند شیرینی صورتش رو پر کرد ... - اما گفتن حالش خوبه ... - لهجه نداری ... - لهستانیم ولی چند سالی هست آلمان زندگی می کنم... - یهودی هستی؟ ... - نه ... تقریبا 3 ساله که مسلمان شدم ... شوهرم یه مسلمان ترک، ساکن آلمانه ... اومده بودیم دیدن خانواده ام... و این آغاز دوستی ما بود ... قرار بود هر دومون شب، توی بیمارستان بمونیم ... هیچ کدوم خواب مون نمی برد ... اون از زندگیش و مسلمان شدنش برام می گفت ... منم از بلایی که سرم اومده بود براش گفتم ... از شنیدن حرف ها و درد دل های من خیلی ناراحت شد ... - من برات دعا می کنم ... از صمیم قلب دعا می کنم که خوب بشی ... خیلی دل مرده و دلگیر بودم ... - خدای من، جواب دعاهای من رو نداد ... شاید کلیسا دروغ میگه و خدا واقعا مرده باشه ... چرخیدم و به پشت دراز کشیدم ... و زل زدم به سقف ... - خدای تو جوابت رو داد ... اگر خدای تو، جواب من رو هم بده؛ بهش ایمان میارم ... خیلی ناامید بودم ... فقط می خواستم زنده بمونم ... به بهشت و جهنم اعتقاد داشتم اما بهشت من، همین زندگی بود ... بهشتی که برای نگهداشتنش حاضر بودم هر کاری بکنم ... هر کاری ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهـــارم (عـهــدے کہ شـکـسـت) چند ماه گذشت ... زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بودم... درد و سرگیجه هم از بین رفته بود ... رفتم بیمارستان تا از وضعیت سرم با خبر بشم ... آزمایش های جدید واقعا خیره کننده بود ... دیگه توی سرم هیچ توموری نبود ... من خوب شده بودم ... من سالم بودم ... اونقدر خوشحال شده بودم که همه چیز رو فراموش کردم ... علی الخصوص قولی رو که داده بودم ... برگشتم دانشگاه ... و زندگی روزمره ام رو شروع کردم ... چندین هفته گذشت تا قولم رو به یاد آوردم ... با به یاد آوردن قولم، افکار مختلف هم سراغم اومد ... - چه دلیلی وجود داشت که دعای اون زن مسلمان مستجاب شده باشه؟ ... شاید دعای من در کلیسا بود و همون زمان تومور داشت ذره ذره ناپدید می شد و من فقط عجله کرده بودم ... شاید ... شاید ... چند روز درگیر این افکار بودم ... و در نهایت ... چه نیازی به عوض کردن دینم بود؟ ... من که به هر حال به خدا ایمان داشتم ... تا اینکه اون روز از راه رسید ... روی پلکان برقی، درد شدیدی توی سرم پیچید ... سرم به شدت تیر کشید ... از شدت درد، از خود بی خود شدم ... سرم رو توی دست هام گرفتم و گوله شدم ... چشم هام سیاهی می رفت ... تعادلم رو از دست دادم ... دیگه پاهام نگهم نمی داشت ... نزدیک بود از بالای پله ها به پایین پرت بشم که یه نفر از پشت من رو گرفت و محکم کشید سمت خودش ... و زیر بغلم رو گرفت... به بالای پله ها که رسیدیم افتادم روی زمین ... صدای همهمه مردم توی سرم می پیچید ... از شدت درد نمی تونستم نفس بکشم ... همین طور که مچاله شده بودم یه لحظه به یاد قولی که داده بودم؛ افتادم ... - خدایا! غلط کردم ... من رو ببخش ... یه فرصت دیگه بهم بده ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
💫✨ هر گل خوشبو ڪہ گل یاس نیست هر چه تلألو ڪند الماس نیست ✨💫 💫✨ ماه زیاد است و برادر بسی هیچ یڪی حضرت عبـاس نیست ✨💫 🌼 میلاد حضرت ابوالفضل العباس (ع) مبارڪباد 🌼 @zendegiasheghane_ma