eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام روز جمعه تون بخیر ان شاءالله در کنار خانواده روز خوبی داشته باشید 😊🌹 صله ارحام در صورت امکان امروز فراموش نشه😊
#جشن_امامت_امام_زمان #خانه_های_نورانی #ارسالی_اعضا احسنت به تمام اعضای فعال کانال که بمناسبت آغاز ولایت مولا یه جشن کوچیک تو خونه هاشون گرفتند این بخش دیگه از کارهای زیبای اعضاست😊 💞 @zendegiasheghane_ma
آقای خونـه حفظ اقتدارتون درخونه مهمترین عامل در تأمین آرامش وامنیت خانه شماست 👈اما این اقتدار زمانی حفظ میشود که بر قلب اهل خانه سلطنت کنید نه برجسم آنها 💞 @zendegiasheghane_ma
#جشن_امامت_امام_زمان #خانه_های_نورانی #ارسالی_اعضا 💞 @zendegiasheghane_ma
#حدیث_عشق . پيامبر عزيز خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايند: . لا يحل للمراة ان تتكلف زوجها فوق طاقته . برای زن جايز نيست كه شوهرش را به بيش از توانايي اش #مجبور كند. . (مستدرک الوسائل، ج ۱۴، ص ۲۴۲ ) . 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
رمان معجزاتی از امام زمان (عج) نویسنده : زهرا قزلباشی 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 رمان #دل_آرام این داستان : رفیق #قسمت3 امروز یه گل تازه تو باغچه پیدا کردم، یه گل قرمز.
رمان این داستان: رفیق من بزرگ ترین گل قرمز رو چیدم و بهش دادم. با همون دستِ گلی و بهش گفتم: برای تو نشونش کرده بودم. داش حسین به طرفم برگشت و نشست. دستم رو گرفت و محکم فشرد. دست خودش همِ گلی شد. عکس گل قرمزه افتاده بود وسط سیاهی چشماش. زل زده بود به گل. گفت: دیگه تنها نیا اینجا. یکدفعه دیدی دست و بالت زخمی شد. خنده‌ام گرفت: دستو بالم! مگه من گنجشکم؟ گفت: آره تو مثّ یه گنجشک می‌مونی. نباید خودت رو تو خطر بیندازی. اگه حواست نباشه، اونوقت یه خاری بره تو دست و پات... یه دفعه یاد گنجشکه دیروزی افتادم. دلم هرّی ریخت پایین. پرسیدم: داداش امام زمان منو خوب می‌کنه؟ - آره، حتماً. آخه من پسر بدی ام. - خدا نکنه. - دیروز می‌خواستم با تیرکمون یه گنجشک بزنم ولی یکهو پام درد گرفت و یاد خودم که افتادم پشیمون شدم. داش حسین دستش رو کشید روی سرم. گفتم: من پسر بدی ام، امام زمان منو خوب نمی کنه. می ترسیدم اما باید یه رازی رو بهش می‌گفتم: اگه یه رازی بهت بگم که صد ساله تو دلمه، باهام دعوا نمی کنی؟ خندید: نه! - قول می‌دی که به هیچ کس نگی؟ - باشه قول می‌دم. اون خروس بزرگه رو من انداختم تو چاه و خفه شد. نیگاش کردم. داشت برگای درختارو نیگاه می‌کرد. چشماش سبز شده بود. گفتم: اوّل پاهاشو بستم، بعد گذاشتمش تو سطل و از چاه پایین کشیدم. امّا وسط راه، سطل از دستم ول شد... داش حسین بلند بلند خندید. اون قدر خندید که منم به خنده افتادم. دستش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت: خودم می‌دونستم. باد سردی شروع شد. شونه هام لرزید. داداش بغلم کرد و برد توی اتاق. تشکم رو هم از ایوان برداشت و آورد تو اتاق. تیرکمون رو ندید چون زیر تشک بود. بهش گفتم: داش حسین اونو بیارش، دستمو به سمت تیرکمون سیاه دراز کردم. خندید و گفت: همین رو بیارم؟ گفتم: آره. 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 ✨🍃 🍃 هرگاه مایل به گنـ🔥ـاه بودے این سه نڪته رافراموش مڪن ⇦الله می بینــ👀ـد ⇦ملائــڪ می نویسد📝 ⇦درهــرحال مرگ می آید🚶 ؟؟؟؟🤔 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💞 @zendegiasheghane_ma
داغ بنشسته به پیشانیِ صبح، وَ غَم انگیزیِ دل، وقتِ غروب همه، معنی شده در، جمله ی زیر: "باز این جمعه گذشت وخبر از یار نشد" 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج شبتون مهدوی یا علی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا