eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.7هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
و 36 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت34 می خواهی خدا تحویلت بگیره؟؟ ✅🌸✅ خدایا ازت ممنونیم که این نماز
می خواهی کارت با برکت بشه؟؟ ☘🌺🌺 استاد پناهیان؛ 💢برم در مغازه دیر شد.. الان مشتری ها میایند "دیر نشد" ✅سجده رو یه کم طولانی بکن اون مشتری که باید تو روبه نوا برسونه میاد 🔰♻️♻️ جلسات قبل از نماز اول وقت گفتیم یه روایت؛ یه پیر مرد صحرا نشین امد پیش رسول خدا گفت ای رسول خدا🌺 یادتونه در بیابان گرفتار شده بودید من بهتون کمک کردم 🍀🌺 حالا امدم پاداشم و بگیرم 🌺رسول خدا گفت هر چی بخوای بهت میدم ❎✅ پیرمرد خوشحال شد😊😊 گفت صبر کنید فکر کنم ❎ بعد یه مدتی گفت یا رسول خدا یه حاجت دارم 🌺آقا رسول خدا گفت چیه حاجتت و بگو بر آورده ش کنم 🌺🔰✅ پیرمرد گفت یا رسول خدا میخوام تو بهشت همنشین شما باشم 🍀🌺 رسول خدا گفت؛ کسی بهت گفته یا خودت فکر کردی 🔹گفت خودم فکر کردم »چشمه باید از خودش اب داشته باشه« 🌺آقا رسول خدا گفت چطوری به این نتیجه رسیدی؟ 🔹گفت دیدم هرچی بخوام تموم میشه آخرش 🔴🔺 آخرش میرسیم به جایی که باید زندگی ابدی رو شروع کنیم اون وقت شما کجا ،من کجا 🔶🔷 من بالاترین نقطه رضوان الهی رو میگیرم دیگه چیزی نمیخوام 🔶🔶🔶🔹 رسول خدا گفت باشه 🌸🌸🌸 به شرطی که تو هم منو تو این راه یاری کنی ✅☘✅☘ تو هم منو کمک کن با سجده زیاد کردن ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
می خواهی خدا تحویلت بگیره؟؟ ✅🌸✅ خدایا ازت ممنونیم که این نماز رو به ما هدیه کردی ✅✅ سجده خیلی قشنگه آدم نهایت کوچک شدنش رو در خونه ی خدا تمرین میکنه ♨️🚷💢 این تمرین اول ،تو دل غوغا به پا نمی کنه ⭕️⭕️ مودبانه این کار رو انجام میدی خدا میبینه ،میدونه از عشق و عرفان خبری نیست تو دل من 💢❌⭕️ ولی وقتی میبینه من خودمو نگه داشتم میگم سبحان ربی الاعلی و بحمده سبحان ربی الاعلی وبحمده ❎✅❎ دلم میگه بلند شو بسته دیگه میگم یه دونه دیگه ،میگم حال خودمو میگیرم ✅🌸✅🌸 "خدا نگاه میکنه" در روایت داریم؛ اگه بنده ی من بفهمه که در هنگام سجده چه رحمتی اون رو در بر گرفته ✅✅✅ دیگه سر از سجده بر نمیداشت 💢💢⭕️💢 امام سجاد🌺بعضی مواقع از شب تا به صبح یک سجده انجام میداد فرصت داشته باشند اهل تقوا چه میکنند در خانه ی خدا ، بماند ✅🌸✅🌸 خدا میدونه وقتی من سجده ميکنم عشق و عرفان ندارم 🔴🔴 اما خدا میدونه من دارم خودمو وادار میکنم به سجده بالاخره اون شعور واگاهی امد کمک کرد میگه در خونه خدا هرچی خاک بشی عیبی نداره ☘🌺🌺☘ خدا به ملائکه اش میگه این جوون منو ببینید """تازه کاره ها"" اما ببینید چگونه داره سرمایه و وقت خودشو میزاره ✅یه ذره وقت بزاریم✅ ""اینقدر تحویلت میگیرند"" ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻😉 👇 ای کاش زن زندگيم اين رازها را مي دانست👇 💞 مرا تحسین کن. 💞 می دانم که همیشه با من موافق نیستی و برخی از تصمیم هایم را نمی پسندی، اما همیشه تاکید کن که عاشقم هستی 💞 سعی کن نیازهای مهم مرا با صداقت برطرف کنی. 💞مرا همین طور که هستم بپذیر و سعی نکن مرا تغییر دهی. 💞طوری با من رفتار کن که احساس کنم بی همتا هستم گاهی مردها مثل پسربچه ها میشوند ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🧕🏻 *آسان گیر* یعنی سخت گیر نیست خیلی خوبه که زن تمیز باشه و مواظب نظافت منزل باشد 🔴اما افراط کردن درست نیست، گاهی خانم ها مثل یک ناظم در خانه برخورد می‌کنند نریز، جمع کن، مرتب کن......... ✔️زندگی رو نه برای خود نه برای خانواده سخت نکنید. 🧔آقایونِ مرتب کم هستند که اون هم برمیگرده به تربیت خوانواده اولشون، مادران قدیمی بیشتر کارهارو به دختران می‌دادند، و حالا همون پسران، همسران ما شدند 👈 اونها دیگر قابل تغییر نیستند چون با این فرهنگ بزرگ شدند، مگر دسته ی محدودی از آقایون. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت58 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده
💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
متاهلی؛ عقد کرده ای یا نامزد 🤔 فرقی نمیکنه باید حتما در کانال عاشقانه های حلالمون هم باشی تا بتونی هر روز ایده های جذابی رو تو زندگیت پیاده کنی عجله کن👆👆
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فاطمیه 🍀بزرگترین آموزه‌ی حضرت زهرا "سلام الله علیها"، برای شیعیان این بود؛ اگر درخطر افتاد، و تو میان ولایت و حتی "یک صورت مقدس" "مخیّر شدی؛ باید دفاع از ولایت را برگزینی! 🍀دفاعی که، نه جنسیّت، نه بیماری، نه سن و سال و ... هــرگز مانع آن نیست! 🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿