eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️ارتباط با خانواده همسر برای خانواده همسرتان فخرفروشی نکنید؛ نه با مدرک،نه با ثروت، نه با طلا، نه با لباس! 💢این کار بصورت غیرمستقیم شریک زندگی تان را تحقیر میکند! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
AUD-20210113-WA0014.mp3
15.29M
💖بخش دوم؛ «حفظ اقتدار مرد» ⛔️ مهمترین علت کشیده شدن مرد به روابط خارج از خونه، ←رفتارهای غلط خانم→هست. دکتر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت2 ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنید
دیگه نایی برام نمونده بود کلید انداختم و درو باز کردم نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم رفتم‌سمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم از درد زیادش صورتم جمع شد دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد خواستم بیخیالش شم ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم .... با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم یه نگا به ساعت انداختم ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم ولی ازش جوابی نشنیدم مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی. از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم . رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم +ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف _اولا که با دهن پر حرف نزن دوما صدبار صدات زدم خانم شما هوش نبودی دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم مامان با کنایه گف _نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم +خدایی من درس نمیخونم؟ ن خدایی نمیخونم؟ اخه چرا انقده نامردی؟؟؟ با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم دیگه اینجوری نگو دلم میگیره مامان با خنده گف _خب حالا توعم مواظب خودت باش براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم* 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ... کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم خیلی لحظات بدی بود اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود . وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم دریغ از یه خط ... وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم . عادت نداشتم با کسی حرف بزنم از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن . خب دیگه تک‌دختر قاضی بودن این مشکلاتم داره کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیم‌متوجه زخم روی صورتم شد زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بود چشاش و گرد کرد و گفت _وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟ خندیدم و سعی کردم بپیچونمش دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف +ای کلک!!! شیطون نگام کرد و گفت شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده با این حرفش باهم زدیم زیر خنده... 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔅آیه‌ ای از سوره اسراء 📖يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ ۖ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَٰئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا[سوره اسرا/آیه ۷۱] 🔸 روزى كه هر گروه از مردم را با امامشان فراخوانيم، كسانى كه كارنامه‏شان به دست راستشان داده شود، كارنامه خود را [شادمانه‏] می‏خوانند و به آنان به اندازه ذره ناچيزى هم ستم نرود. 🔹 فُضَيل بن يَسار می‌گوید : از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پرسيدم كه: «روزى كه هر گروهى را به پيشوايشان مى خوانيم»؛ فرمودند: «اى فضيل! امام خود را بشناس؛ زيرا اگر امام خود را شناختى ، ديگر پيش و پس افتادن اين امر (ظهور و قيام قائم عليه السلام ) ، به تو زيان نمى رساند. هر كس امام خود را بشناسد و آن گاه، پيش از آن كه صاحب اين امر قيام كند، از دنيا برود ، به سانِ كسى است كه در اردوگاه او نشسته باشد. نه! بلكه به سانِ كسى است كه زير پرچم او نشسته باشد.» 📚الكافی ، ج ۱ ، ص ۳۷۱ ، ح ۲ 🍀🌹 🌾🌿🍀🌸🌾🌿☘🌸🌾🌿☘🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ 🍃لحظه لحظه بوى ظهور مى آید 🍃عطر ناب گل حضور مى آید 🍃سبز مردى از قبیله عشق 🍃ساده و سبز و صبور مى آید ☀️تعجیل در ظهورو سلامتی مولاعج پنج ☀️ 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 التماس دعای فرج🙏 سلام صبحتون بخیر ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 آقایون محترم! میدونستید وقتی شما، انرژی مثبتی به همسرتون منتقل میکنید؛ ← همسرتون هم این انرژی رو به فرزندانتون منتقل میکنه!!😌 🍒 درواقع بخش بزرگی از خوب تربیت شدن فرزندان برمیگرده به آقای خونه که چقد هوای خانمشو داره☺️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺رسول خدا"ص"فرمودند: قسم به خدایی که مرا به رسالت برگزید و بشیر و نذیر قرار داد، هر زنی که از شوهرش حامله شود، در سایه عنایت خداوند است تا درد زایمان او را فراگیرد. 💥زمانی که درد زایمان شروع شد، خداوند برای هر دردی، ثواب آزادی یک عَبد مومن را به وی می دهد، ✨وقتی فارغ شد و شیردادن به طفل را شروع کرد، خداوند متعال به ازای هر بار مکیدن سینه مادر توسط طفل، نوری را در پیش رویش در روز قیامت ایجاد می کند که تمام افراد را در روز قیامت به تعجب وا می دارد و به این زن ثواب روزه دار و نمازگزار داده می شود، 🌼و هنگامی که فرزندش را از شیر گرفت، خطاب خداوند بزرگ به آن زن می رسد که ای زن؛ تمام گناهان گذشته تو را مورد بخشش قرار دادم، پس از امروز اعمالت را از نُو شروع نما. 📚مستدرک الوسائل، ج۲ ص۵۵۰ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماههای جنینی عبارتند از : - ماه اول : ماه قلب هست که اولویت‌ با مصرف غذاهای خونساز و تنفس هوای پاک و ...می باشد - ماه دوم : ماه چهره خوب هست اگر مادر همیشه با وضو باشه و تلاش کنه از تمام گناهان پرهیز کنه، آرامش خودش رو حفظ کنه و عصبانی نشه و از خوردن غذاهای حرام پرهیز داشته باشه ان‌شاءالله فرزند زیبایی بدنیا خواهد اورد🌸 - ماه سوم : ماه تارهای صوتی - ماه چهارم : ماه رویش مو - ماه پنجم : ماه حرکت - ماه ششم : ماه عضلات - ماه هفتم : ماه اعصاب - ماه هشتم : ماه زیبایی - ماه نهم : ماه تولد 🔸سه ماه اول و سه ماه آخر بارداری دوره خیلی مهمی هست.سه ماه اول آغاز فعالیت قلب، شکل گیری چهره و اعضای حسی و... هست.لذا مصرف غذاهای خون ساز و کلسیم دار خیلی اهمیت دارن مثل گوشت گوسفند، انار، خرما و سبزیجات، بادام، سویق کامل و استخوان ساز وانجیر،عسل و...که هم در زیبایی چهره جنین و هم در استخوان بندیش تاثیر بسیار زیادی دارن. 🔹سه ماه آخر هم خیلی‌ مهمه چون ماه شکل گیری سیستم اعصاب و کامل شدن‌ جنین از هر جهت‌ می باشد.لذا داشتن تغذیه خوب و مراقبت های رفتاری خیلی اهمیت داره. ✅ان شاالله جلسه بعد یک سری توصیه های رفتاری و معنوی برای دوره بارداری خواهیم داشت. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
4_5933629166330054083.mp3
973.2K
⛔️ ولایت هیچ وقت نفرموده که فقط اگه همسرتون آدم خوبی بود فرزند بیشتر بیارید! رعایت برخی نکات ساده باعث با تربیت شدن فرزندان میشه👌 حاج آقا حسینی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕🔫🔫🔫🎯🔫🔫🔫💕 سلام استاد عزیز، کهربا جان ببخشید برا بچه یک ساله که از روی بازی و هیجان تو صورت مامان و... می زنه چه عکس العملی نشون بدیم که با این کوچیکی متوجه بشه که این کار رو نکنه؟؟! وقتی با مهربونی میگیم نه، و از گیرش در میریم به خاطر هیجان زیادش تو صورت خودش می زنه. در ضمن بازی رو خیلی دوست داره. ولی به خاطر کرونا، کم رفت و آمد می کنند و بیرون میرن. 🔫🎯🔫 🍀 سلام عزیزم،، آخی 😄😄 با این اوصاف گویا هیجانات کودک زیاد تلنبار میشه،، اینقدر که براش قابل کنترل نیست.‼ ✅ممکنه از دیگران هم یاد گرفته باشه،، این مورد رو هم بررسی کنید. 👈بازی روزانه و مقطعی اما مداوم،، باعث تخلیه هیجانات منفی و مثبت کودک میشه... بازی های داخل خونه زیاده،، توی فضای مجازی هم هست سرچ کنید. مامان خوب،، 🚴‍♂🎨کودک هر چقدر بیشتر بازی کنه باهوش تر، خلاق تر و پخته تر میشه ان شا الله.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
مگه میشه یا عقد کرده باشی و تو کانال عاشقانه های حلال عضو نشده باشی ؟؟؟👆👆👆
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت4 کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم . مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه های خوشگل امتحانی وارد شد خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم.... ___ معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت _نگاه کن تو همیشه آخری... همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم در همین حین مدیر وارد کلاس شد و گف _چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن دفتر بیان‌ با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم و بزور چپوندم تو کیفم از ریحانه و بچه ها خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون یه دربست گرفتم تا دم خونه خودمم مشغول تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته و کثیف ماشین شدم یه مانتو تو یکی از مغازه ها نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیکِ قطره های بارون شدم یه خمیازه کشیدم و محکم زدم تو سرم با این کارم راننده از تو اینه با حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم و رومو کردم سمت پنجره اخه الان وقت بارون باریدنه؟ منم ک ماشالله به بارون حساس مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای بیرون شدم ماشین ایستاد یه نگاه به جلو انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ قرمز خورد پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد . دوسشم کنارش بود خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته... تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود سعی کردم بفهمم چی دارن میگن با خنده داد میزد و میگفت _از بنر نصب کردن بدم میاد از بالا داربست رفتن بدم میاد محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن ! چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه (ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم) سریع گوشیمو در اوردم زوم کردم و عکس گرفتم یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد ک با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد فکرم مشغول شده بود نفهمیدم کی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!! دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بش که اروم گفت معلوم نیست ملت حواسشون کجاست بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم تا بخوام کلید و تو قفل بچرخونم موش ابکشیده شدم ✍ # 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای ب لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم مستقیم رفتم آشپزخونه مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟ مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟ بدووو برو بیروووون به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم : چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟ یجوری نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم مامان:علیییککک،برووو فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد +فاااااااطمههههههههه _جانمممممممم +وایستا ببینم با تعجب نگاش میکردم اومد نزدیکم دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند یهو محکم زد تو صورتش چند لحظه ک گذشت تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده +صورتت چیشدهه؟؟ به مِن مِن افتادم و گفتم _ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟ چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟ نفسم حبس شد و برگشتم عقب با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه . واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام‌ وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟ اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم نشسته بودن سر میز یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه گفتم _بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟ چیزی نگفتم مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟ بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه خیره نگام کرد ک ادامه دادم _خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ی چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت +خب دیدی که حق با من بود ؟ چیزایی ک من میگم محدودیت نیست اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه روش و کرد سمت من و گفت +شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم. رو به مادرم گفتم : یعنی چی مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کی جور میاد ک با مامانم برم اینو اونور یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️…او تنهاست ! 🔸…امیرالمؤمنین علیه السلام تنها ۶۳ سال در این جهان زیست…؛ ۲۵ سال از عمر مبارکشان در فاصله شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا آغاز خلافت ظاهری ایشان در تنهایی و برکناری محض گذشت! …تنها ۲۵ سال ! 🔹اما حوادث این دوران چنان داغی به دل حضرتش نشاند که گوشه ای از آن را می توان در لابلای کلمات مولا دید: 🔅صَبَرتُ و فِي العَينِ قَذّي و فِي الحَلقِ شَجّي ، أري تراثي نَهباً ▪️شکیبایی ورزیدم چونان کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد ، و با چشم خود می دیدم که میراثم را به یغما می برند .(۱) 🔹…این غم چنان جانکاه بود که گفته اند گاهی از سر ناچاری و تنهایی سر در میان چاه می برد و قصهء دل پر غصه باز می گفت …😔 ♨️ ای وای ما... ای وای ما و امان از دل امام زمان ما که مضطرش نامیده اند ؛ 🔅 سَیّدی و مَولای ! وقتی بر این اضطرار ، تنهایی و رانده شدن را هم می افزایم ……که… 🔹"صاحبُ هذا الأمرِ الشَّريدُ الطَّريدُ الفَريدُ الوحيد." 🔹 "صاحب این امر (امام عصر علیه السلام) رانده شده , مطرود و تنهای تنهاست."(۲) ...و نگاه میکنم به بیش از هزار سال تنهایی و چشم انتظاری شما 🕙🕜🕞... و تصور غم جانکاه شما که وصف ناشدنی است …… و اینکه فرموده ای: ▪️ " لَيسَ الأمرُ بِيَدي " و دوستان را سپرده ای که دعا کنید ؛ ...فقط شرمنده می شوم از این همه غفلت😔 ما را ببخش😭 📚(۱) نهج البلاغه خطبه ۳ 📚(۲) کمال الدین ۳۰۳/۱ 🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیا نور چشمای دنیا.... بیا....🥺 بیا ای مسیحای دلها... بیا....🥺 هوای دلا بی تو بارونیه...‌😭 بیا ای دل آرام زهرا.... بیا....😭 💔 تو که نیستی حال ما خوب نیست مهدی جاااانم... _یدیه ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! لطفا از گفتن این کلمات به همسرتان به شدت پرهیز کنید❗️چون این کلمات چاقویی هستند که شخصیت لطیف او را پاره پاره میکند: واقعا فکر میکنی خیلی جذابی؟ برو شوهرداری را از زن فلانی یاد بگیر! تو تقصیر نداری همه زنها یک دنده شان کم است! راه بازه و جاده دراز،بفرمایید... تو باید یا من را انتخاب کنی یا خانواده ات را! جای تاسفه که چنین پدر و مادری داری! از قدیم گفتن:عقل زن کمتر از مردِ! دست پخت تو مرا یاد دوران سربازی ام می اندازه! چند بار باید در این باره حرف بزنیم؟ تو اگر خرج خانه را می دادی چی میشد؟ همه زن دارن ما هم زن داریم! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧔🏻🧕 گفتن جمله ی "معذرت ميخوام"هم درست مثل جمله ی "دوستت دارم" اندازه و جايی دارد! _ از به زبان آوردنش نه خيلی اجتناب كنيد و نه بيش از حد استفاده كنيد! اگر بيشتر از حد معمول، بابت كارهای نكرده عذر بخواهيم كاملا محسوس خودمان را به دست خودمان گناهكار كرده ايم _ اگر هم بابت كارهای خطايی كه كرده ايم عذر خواهی نكنيم قطعا آدم های زيادی را در راهِ اين خودخواهی و غرور از دست می دهيم! اشتباه از هركسی ممكن است سر بزند اما مهم اين است كه برای جبرانش چه كاری انجام دهيم! خيلی از اطرافيان ما تنها منتظر يك عذرخواهی از سوی ما هستند تا راه را برای برگشتمان بازكنند و دلشان صاف شود با همين يك جمله ی ساده و استفاده ی به موقع از آن می شود هزاران رابطه را زنده كرد پس از گفتن هراس نداشته باشيد! چراكه نگفتنش می تواند ضررهای بيشتری را بار آورد💗 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃مهارت گوش دادن و کاهش تنش های زناشویی: 🍃گوش دادن از مهارت های اساسی در بهبود ارتباطات بین فردی است. این مهارت جزء مهم ترین مهارت ارتباطی است که می تواند باعث ایجاد و تداوم احساس صمیمیت شود. گوش دادن باعث درک بهتر همسر، لذت بیشتر از زندگی زناشویی و هماهنگی بیشتر با همسرتان می شود. گوش دادن نوعی تعهد و تحسین است؛ تعهدی برای درک و همدلی، کنار گذاشتن علایق، نیازها و پیش داوری های خود، به منظور دیدن مسائل از نگاه همسرتان است. همچنین گوش دادن، نوعی تحسین کردن همسرتان نیز است، چون بیانگر این پیام است: "من به تو توجه دارم و می خواهم بدانم که فکر، احساس و خواسته تو چیست؟". ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══