eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.1هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
متن پیام:با سلام .از اینکه اولین رمان خانم مهدی یار ، با اینهمه ایراد در کانالتون قرار میدید ،تعجب میکنم ، جالب اینجاست که هر نقدی رو هم رد میکنید و هیچ صحبتی از مخاطبینتون رو نمیپذیرید، واقعا بدترین رمانی بود که وقتم رو صرفش کردم، نویسنده با ظاهر مثلا مذهبی عقاید خودش رو بیان کرده، و یه جاهایی مثل قسمت 83 هم به شهدا و هم به همسران صبور و با ایمانشون توهین شده. همسران شهدا ، که زندگی عاشقانه ای هم داشتند هیچوقت برخوردی مانند ،مثلا قهرمان داستان شما_ زهرا_ ندارند که بعد مدت کوتاه 2 سال ،که از شهید شدن امین گذشته رفته سر مزارش و با پر رویی میگه تو دیگه خاطره ای و بگه خواستگار جدیدش رو حتی از همسر شهیدش بیشتر دوست داره و یه شکلک 😒، هم بذارید این فقط یه نمونه از ایراد این رمان هست که کاملا معلومه ناپخته هست و این دفاعیاتتون هم که میگید رمان فرع کانال هست مشخص میکنه که ارزشی که باید برای وقت و احترامی که باید برای اعضا قائل نیستید ، قسمت پلیسی ماجرا هم تماما آبکی هست . ببخشید که صراحتا میگم، چون در کانال قرار نمیدید گفتم بدونید ✍ سلام قضاوت با خوانندگان و همراهان کانال فقط یه سوال اگر همسر شهیدی ازدواج مجدد کنه توهین به ساحت همسران شهداست؟ یعنی همسر شهید حججی و خیلی از همسران محترم دیگه شهدا به شوهرانشون توهین کردند ؟؟ 🌸 اینکه میگیم هدف و نگاه ما و مبنای اصلی مطالب کانال ارتقای سطح کیفی روابط خانواده ها و همسران در مسیر رضای الهی هست و رمان یک بخش فرعی ؛ یعنی برای مخاطبمون ارزش قائل نیستیم؟؟🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت107 🌷 قسمت #صد_وهفت وحید گفت: _اون پرونده دیگه دست من نیست.تحویل دادم. شهرام اخ
خانمه گفت: _بالاخره شناختی جناب سرگرد موحد. وحید گفت: _تو چی میخوای؟ خانمه به شهرام اشاره کرد و گفت: _گفتش که. -تو هم با اینایی؟ -آره.ولی من بیشتر از اون چیزی که اونا ازت خواستن میخوام. -چی میخوای؟ خانمه به من نگاه کرد و گفت: _جون عزیزت. من با خونسردی به خانمه نگاه میکردم.به وحید گفتم: _زنده بودنش به دردت میخوره یا بزنم تو مغزش؟ خانمه پوزخند زد.😏منم لبخند زدم.زینب🙂 سادات آروم شد.خانمه گفت: _حیفه که تو خودتو اسیر یه مرد و دو تا بچه کردی.تو میتونی خیلی موفق زندگی کنی.😕 بالبخند گفتم: _من الانم تو زندگیم خیلی موفقم.😌 سؤالی نگاهم کرد.گفتم: _آدمی که موفقیتی تو زندگیش نداشته باشه بقیه بهش نمیکنن.وقتی من اطرافم کسانی رو دارم که بهم حسادت میکنن،یعنی موفقم.😎☝️ -ولی با وجود این بچه ها خیلی ضعیفی.😈 - .😏 با خونسردی به خانمه نگاه میکردم و به وحید گفتم: _وحیدجان برنامه چیه؟چکار کنیم؟😏 وحید گفت: _زهرا آروم باش.اون یه حیوونه.😠 لبخند زدم و گفتم: _وحیدجان مؤدب باش.خانوم ناراحت میشن اینطوری میگی.🙂 خانمه با پوزخند نگاهم میکرد.منم بالبخند نگاهش میکردم.گفت: _تا حالا میخواستم شوهرت عزادار تو باشه ولی الان میخوام تو عزادار شوهرت باشی.👿 بعد سریع اسلحه شو گرفت سمت وحید و شلیک کرد... من با نگرانی به وحید نگاه کردم.وحید نشسته بود.گفتم: _وحید😨😲 زینب سادات دوباره گریه کرد.وحید سرشو آورد بالا،به من نگاه کرد و گفت: _خوبم زهرا.به من نخورد.😠😏 واقعا شلیک کرده بود ولی چون وحید سریع نشست گلوله از بالا سرش رد شد. به خانمه نگاه کردم.عصبی بود.😡دوباره میخواست شلیک کنه یه تیر زدم تو دستش، اسلحه ش افتاد.خانمه عصبی به من نگاه کرد.صدای زینب سادات تغییر کرد.😭👶🏻😣نگاهش کردم،بچه کبود شده بود.داشت خفه ش میکرد.😰یه تیر زدم تو مغزش ولی قبل از اینکه تیرم بهش بخوره خانمه افتاد و تیرم خورد به دیوار. به وحید نگاه کردم.... اسلحه ش سمت خانمه بود و عصبی نگاهش میکرد.وحید قبل از من به مغز خانمه شلیک کرده بود. صدای زینب سادات قطع شد...😳😰😧 به زمین نگاه کردم.خانمه نقش زمین بود.زینب سادات کنارش افتاده بود... زیر سر زینب سادات پر خون بود،😰چشمهاش هم باز بود.روی زانوهام افتادم.😧چهار دست و پا رفتم نزدیک.سر زینب سادات خورده بود به لبه ی میز.... قلبم تیر کشید.چشمهام پر اشک شد.دیگه هیچی نمیخواستم ببینم.به سختی نفس میکشیدم. _زینب،زینبم،زینب ساداتم....😭😰 نمیدونم چقدر گذشت.... صدای گوشی وحید📲 اومد... یاد وحید افتادم.وحید کجاست؟ چشمهامو باز کردم.وحید همونجا نشسته بود و چشمش به زینب سادات بود.👀حتی پلک هم نمیزد... به زینب سادات نگاه کردم.جگرم آتیش گرفت. واقعا مرده بود.😭دخترم مرده بود.😭زینب پنج ماهه م مرده بود.😭اشکهام نمیذاشت خوب ببینم... دوباره گوشی وحید زنگ خورد... دوباره به وحید نگاه کردم.حالش خیلی بد بود.بلند شدم گوشی وحید رو برداشتم.حاجی بود.گوشی رو گرفتم سمت وحید.گفتم: _حاجیه.جواب بده.بگو بیان اینا رو ببرن.😭📲 وحید به من نگاه نمیکرد.گفتم: _خودم جواب بدم؟😭 سرشو یه کم تکان داد یعنی آره ولی چشمش فقط به زینب سادات بود.👀👶🏻 گفتم: _سلام😢 حاجی با مهربانی گفت: _سلام دخترم.خوبین؟😊 نمیدونستم خوبیم یا نه،ولی خداروشکر سالم بودیم.با بغض گفتم: _خداروشکر😢 حاجی گفت: _وحید با من تماس گرفته بود کاری داشت؟😊 -بله😢 -کجاست؟😊 به وحید نگاه کردم. -همینجاست ولی نمیتونه صحبت کنه.😢 صدام هم بغض داشت.حاجی نگران شد.گفت: _دخترم چیزی شده؟😧 دیگه با اشک حرف میزدم. -سه نفر اومدن اینجا،با سه تا اسلحه.دو تا خانم، یه آقا.😭 حاجی ساکت بود ولی معلوم بود تعجب کرده.😨😳 گفتم: _میخواستن با ما وحید رو زیر فشار بذارن که کاری براشون انجام بده.😭 حاجی گفت: _الان کجان؟😳😧 -همینجا...😭 به بهار نگاه کردم.به هوش اومده بود و داشت به من نگاه میکرد.گفتم: _یکی از خانمها رو به صندلی بستیم.😢 به شهرام نگاه کردم،هنوز بیهوش بود.گفتم: _آقاهه هم وحید بیهوشش کرده.😢 به جنازه زنه نگاه کردم و گفتم: _یکی دیگه از خانمها هم مرده.😢 حاجی با نگرانی گفت: _شما سالمین؟😨😳 به زینب سادات نگاه کردم.گریه م گرفته بود.گفتم: _زینب ساداتم...مرده. 😭 بعد چند لحظه نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _ولی فاطمه ساداتم سالمه...☝️منم سالمم.☝️ به وحید نگاه کردم و گفتم: _خداروشکر وحید هم سالمه.☝️ وحید به من نگاه کرد.گوشی رو قطع کردم.گفتم: _منو بچه هام فدای وحید... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
گفتم: _منو بچه هام فدای وحید...😢💓 با اشک عاشقانه نگاهش میکردم.وحید سرشو انداخت پایین😞 بعد دوباره به زینب سادات نگاه کرد.👀👶🏻حالش خیلی بد بود.خودشو مقصر میدونست.😓😖 حال خودم و زینب سادات که مرده بود یادم رفت.فقط به وحید فکر میکردم. بلند شدم،رفتم تو اتاق.یه پتو برداشتم،آوردم و انداختم روی زینب سادات.... نشستم جلوی وحید.وحید شرمنده سرشو انداخت پایین.بابغض😓😣 صداش کردم: _وحید😢💓 نگاهم نکرد. -وحیدجانم😢❤️ نگاهم نکرد.گفتم: _وحیدم...من داغ زینب رو میتونم تحمل کنم ولی این حال شما رو نمیتونم...وحید💞😢 دوباره اشکهام جاری شد.... فقط نگاهش میکردم.گفتم: _وحید،شما مقصر نیستی.کاری رو کردی که فکر میکردی درسته.👌به نظر منم کارت درست بود.اگه شما صدم ثانیه دیرتر میزدی،من زده بودمش..☝️ تو دلم گفتم.. ✨خدایا من میزدم تحملش برای وحید راحت تر بود.من راحت تر قبول میکردم کارم درست بوده.اینکه الان وحید خودشو مقصر میدونه برای منم سخت تره. ها..ولی ✨*هرچی تو بخوای*✨ صدای گریه ی فاطمه سادات اومد.... به وحید نگاه کردم.بلند شدم،رفتم تو اتاق.فاطمه سادات رو بغل کردم و رفتم تو هال.شهرام داشت به هوش میومد.به وحید گفتم: _این داره به هوش میاد.بیا ببندش.😥 وحید بدون اینکه به من نگاه کنه به شهرام نگاه کرد.بلند شد،طناب آورد.دست و پاهاشو محکم بست.... بعد همونجا به دیوار تکیه داد.نشست و زانوهاشو گرفت تو بغلش و سرشو گذاشت رو زانوش...😞😓😖 واقعا طاقت دیدن این حال وحید رو نداشتم.با فاطمه سادات جلو پاش نشستم و گفتم: _وحید،به مامانم زنگ بزنم بیاد فاطمه سادات رو ببره خونه شون؟😒👶🏻 وحید سرشو آورد بالا،به فاطمه سادات نگاه کرد و با تکان سر گفت آره.... زنگ زدم خونه بابا.محمد گوشی رو برداشت.تا صدای محمد رو شنیدم دوباره اشکهام جاری شد.😢محمد نگران شد.گفتم: _بیا اینجا. سریع اومد.خونه ما و خونه بابا سه تا خیابان فاصله داشت... محمد وقتی متوجه قضیه شد،مبهوت به ما نگاه میکرد.فاطمه سادات رو دادم به محمد و گفتم: _ببرش.😢 محمد بچه رو گرفت.رفت سمت در.برگشت و گفت: _دوباره برمیگردم...😥 چند دقیقه بعد حاجی رسید... با چند نفر دیگه.وقتی وحید رو تو اون حال دید تعجب کرد.😳😒شهرام به هوش اومده بود.بهار هم شاهد لحظه های داغ دیدن ما بود.اونا رو بردن. وقتی حاجی پتو رو کنار زد اشکهاش جاری شد.😢به من نگاه کرد که با اشک نگاهش میکردم.به وحید نگاه کرد.سرشو انداخت پایین وچشمهاشو بست.😞بعد مدتی چشمهاشو باز کرد.زینب سادات رو بغل کرد.بلند شد بره؛.. با زینب سادات.قلبم داشت می ایستاد😥😭صداش کردم:_حاجی😭 به من نگاه کرد. -بذارید یه بار دیگه ببینمش.😭👶🏻 بلند شدم رفتم نزدیک.خواستم زینبمو بغل کنم، حاجی بچه مو بهم نداد.به وحید نگاه کردم.👀 داشت به من نگاه میکرد.دوباره به زینب سادات نگاه کردم.از سر راه حاجی رفتم کنار تا بچه رو ببره.😭به وحید نگاه کردم.دوباره سرشو انداخت پایین.😣😓رفتم جلوی پاش نشستم و نگاهش میکردم. بقیه داشتن از صحنه عکس میگرفتن و کارهای دیگه.خونه شلوغ بود... بلند شدم دست وحید رو گرفتم.به من نگاه کرد. گفتم: _پاشو بریم تو اتاق.😒😢 بلند شد.به رد خون زینب سادات خیره شده بود.😞👀 دستشو با مهربانی فشار دادم،نگاهم کرد.گفتم: _بیا.😢❤️ رفتیم تو اتاق و درو بستم.وحید اصلا گریه نکرده بود. ... گوشیمو📱 آوردم.✨روضه حضرت علی اصغر(ع)✨ با صدای خودش براش گذاشتم. کنارش نشستم... وحید گریه میکرد.😭منم با اشک نگاهش میکردم.😭دلم خون بود ولی حال وحید برام مهمتر بود.روضه تموم شده بود ولی وحید گریه میکرد.😭😫نگرانش شدم.با التماس گفتم: _وحید...آروم باش.😨😢 ولی آروم نمیشد.گفتم: _وحید..جان زهرا آروم باش.😢🙏 باغصه نگاهم کرد.داشتم دق میکردم.گفتم: _وحید،من طاقت این حال شما رو ندارم، اینجوری میکنی دق میکنم.😭😣 سرمو گذاشتم روی پاش.سعی میکرد منو از خودش جدا کنه.گفت: _من بچه تو کشتم.😫😭 گفتم: _شما داری منو میکشی.😭💞 دیگه بلند گریه میکردم.حالم خیلی بد بود.با ناراحتی گفت: _دلم میخواد بمیرم.😣😫😭 با اخم😠 نگاهش کردم.سرشو انداخت پایین. گفتم: _اون میخواست منو بکشه.من با رفتارم کاری کردم که عصبی شد و...😣😭 وحید پرید وسط حرفم و گفت: _خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
🌺 🌺 🌺 ثواب تلاوت این صفحه هدیه ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - السلام علیک یابن رئوف - میثم مطیعی.mp3
15.12M
🔳 (ع) 🌴دل من را اسیر تو کرده 🌴چله هایی که دم به دم داری 🎤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از درِ باب المرادٺ هر ڪہ داخل مےشود رحمتے بےواسطہ از عرش نازل مےشود هر گداے بےنوایے ڪہ نشستہ گوشہ ای با سخاوتهاے بےحدٺ مقابل مےشود 🥀 (ع)🕯🥀 .🕯🥀 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
امام مهدي از ديدگاه امام رضا «لايکون ماتمدن اليه اعناقکم حتي تميزوا و تمحصوا، فلا يبقي منکم الا القليل». «آنچه انتظار مي کشيد واقع نمي شود جز هنگامي که در بوته ي آزمايش قرار بگيريد و شناخته شويد و از شما جز تعدادي اندک بر اعتقاد خود باقي نباشد. آنگاه اين آيه ي شريفه را تلاوت فرمود:«الم احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون».«آيا مردم خيال مي کنند که اگر بگويند: ايمان آورده ايم، فرو گذارده مي شوند و در معرض امتحان قرار نمي گيرند». ارشاد مفيد/ ص360 ... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭﻣﯿﮑﻨﻢ! ﺍﮔﺮ ﺍﻣﯿﺪ يك ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﺩﺭﯾﺎ را ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ! ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖ سلام روزتون زیبا ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕 🌸بعضی خانوما میگن چرا شوهر ما تو خونه حرف نمیزنه ولی با دیگران این همه میگه و میخنده... چرا واسه ما خرج نمیکنه ولی به دیگران که میرسه این همه دست و دلباز میشه.... و خیلی مثال های دیگه... ⁉️میدونید یکی از دلایلش چی میتونه باشه؟؟ اینکه اون "دیگران" همسر شما را همیشه "تایید" میکنن.. ولی شما فقط کارت اینه که همسرت رو "تخریبش" کنی...!!!ه 👈یه خانوم نمیذاره تو تایید کردن همسرش کسی ازش سبقت بگیره... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 💠 پیامبر اڪرم(ص): «برای هرچیزی جوازی لازم است و جوازِ گذشتن از پلِ صراط، محبت وعشق به "علی ابن ابیطالب" است»❤️ 📚بحارالانوار، ج39 ص202 🌴 🌱 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
استاد برعکسش هم بررسی کردن ،خیلی دچار اعتیاد و بدبختی شدن!!! ««حالا هی ایمان رو بیار وسط»»‼️‼️ یدونه " قیامت" رو میاری جلو ،بعد «قدرت عمل» نداره بچه ،ضعیفه!!! بعد مومنانه رفتار نمی کنه،هی متهمش میکنی به « بی ایمانی» ‼️ ❌ خب این بَده دیگه!!! بله ؟؟؟ 🌀 خیلی از این کسانی که حجابشون ضعیفه!!! 👇👇👇 ««ایمانشون که ضعیف نیست »»» یعنی ایمانشون در حد خودشون قویه!!! تو میخوای ایمان حضرت آیت الله بهجت رو داشته باشه؟؟ نه نداره‼️ ولی اینقدر ایمانی که داره،کافیه❗️ ✅ اتفاقا قدرت کنترل رفتار و تنظیم رفتار ،اگه داشته باشه 👇 ،ایمان اندک خودش رو هم زیاد میکنه!!!و بعد ده برابربهره برداری می کنه 🌀 نود درصد جوونهایی که نماز نمیخونن،بی ایمان که نیستن!!! تنبلی شون میاد‼️ که یه نوع بیماری رفتاریه❗️ بیماری رفتاری داره ،اونوقت تو از جهنم براش حرف میزنی؟؟ از خدا براش میگی‼️‼️ بابا ❗️ اون خدا رو قبول داره!!! چی میگی براش آخه ؟؟ مشکل یه جای دیگست ✅ 🔹🔹🔹سبک زندگی چی میشه؟؟؟ 🔸فرم رفتار های ما👈رفتارهایی که به طور مستمر بایدانجام بدیم✔️ ✅ اینه که مهمه !!!! رفتار کردن 👈بر اساس همان اندک آگاهی .. «««مداومت »»». ادامه دارد... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد ، 🙏💐 🌀 سبک خیابونهای ما،👈سبک رفتارهای ما و رفت و آمد های ما رو درست میکنه!! 💠فرم خونه های ما روی ما تاثیر داره،روی حیات ما تاثیر میگذاره❗️ 👈 مثلا سقف خونه ها چقدر باید باشه؟؟ ✅هر آدم حسابی میدونه که معماری در روحیات ما تاثیر داره،👇 👈بعد من معماری رو ول کنم،بگم من با اون کار ندارم ،تو ایمانت رو زیاد کن‼️😱 ✅ بابا داری زور میگی به آدم!!! آخه من چقدر با ایمان خودم، مقابل همه ی آثار شوم شهر سازی،معماری ،خونه سازی وایسم‼️ 🌀تو که با غذای من کاری نداری‼️ 🌀به ساعت رفت و آمد من کاری نداری‼️ 🌀به هزار تا جزییات زندگی من کار نداری! ❌ فقط یقه منو گرفتی،میگی ایمانت رو به خدا و قیامت زیاد کن‼️👇 تا همه ی نواقصی که در اثر سبک زندگی برای من پیش میاد ،جبران بشه ‼️‼️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد 🌀 بدتر از همه اینکه ،به شغل من و سبک درآمد و کسب و کار من ،کاری نداری!!!! 👈جز چهارتا حکم حلال و حرام که اون وسط به من میگی، ❌ بعد به من میگی مسلمون ، مومن و متقی و متعهد باش❌ ✅ ««« زوره دیگه!! »»» نمیشه که!! 👈گرفتی چی شد ؟؟ اهمیت سبک زندگی رو گرفتی ؟ شهرسازی که دست ما نیست. ✅اونقدری که دست خودته میزونه؟؟ ✔️ درستش کردی یا هنوز نگاه می‌کنی ☺️ 🔹 علمای ژنتیک در ارتباط با «عادتهای رفتاری» حرف دارن،،، میگن یه نفر متوسط یک سال،یا دوسال یه رفتاری رو تغییر بده👇 ✔️ بیانه ژنتیکی بدنش تغییر میکنه!! ✅و این حرفا برای مادرانی که میخوان باردار بشن ،فرزندانی رو داشته باشن! 👈 که این صفات ژنتیک رو میخوان به فرزند منتقل بشه ، قبل از یکی دوسال یه رفتارهایی رو شروع کنن ،تغییر دادن✅ امان از سبک زندگی غلط!!!! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٻڪ زن 🌷با حٻــا و عفٻف🌷 به اٻن👇 معنــا نٻست ڪه؛ او لبــاس ⭐️زٻبــا پوشٻدن⭐️ و 💄آراٻش ڪردن 💄 را بلــد نٻست...! 👈 بلڪه او مٻــداند؛ ❣️چــه بپوشــد ❣️ڪجــا بپوشــد ❣️و بــراى ڪـه بپوشــد...!!! بله زن باحیا اینگونه‌ست😇 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد 📺 🔶 در مشکلات، یکدیگر را تنها نگذاریم. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت109 گفتم: _منو بچه هام فدای وحید...😢💓 با اشک عاشقانه نگاهش میکردم.وحید سرشو اند
گفت: _خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد من مرده بودم.😢❤️ عاشقانه نگاهش کردم و گفتم: _اگه تیرش بهت میخورد...😨😭 حتی نمیتونستم بهش فکر کنم.دوباره سرمو گذاشتم روی پاش و گریه میکردم.هر دو مون آروم گریه میکردیم. خیلی گذشت... در اتاق رو میزدن.صدای مادروحید اومد گفت: _وحید،زهرا،حالتون خوبه؟😢 صداش بغض داشت... سرمو آوردم بالا،به وحید نگاه کردم.به من نگاه میکرد.خیلی خوشحال شدم.لبخند روی لبم نشست.گفتم: _مامان نگران ماست.جواب بده.😊😢 وحید گفت: _زهرا خیلی دوست دارم..خیلی.😍😢 لبخند عمیقی زدم و گفتم: _ما بیشتر.☺️😢 وحید هم لبخند زد.مامان دوباره صدامون کرد. صدامو صاف کردم و گفتم: _مامان جان، ما خوبیم.☺️ به وحید نگاه کردم و گفتم: _ که ما خوبیم،سالمیم.☺️✨ وحید گفت: _ .☺️😢 گفتم: _شما واقعا خیلی مردی.مهربان، عاقل،عاشق، وظیفه شناس، مسئول،باغیرت،قوی،محکم هرچی بگم کمه....😇 بعد با شیطنت گفتم: _ولی دو تا عیب بزرگ داری.😌✌️ وحید سؤالی نگاهم کرد.گفتم: _خوش قیافه و خوش تیپی.😎 وحید فقط نگاهم کرد.گفتم: _آخ..یادم رفت.😇 -چی رو؟😳 -باید برای بهار یه کم کاراته بازی میکردم.☺️👊 به خودم اشاره کردم و گفتم: _قبلنا خوش سلیقه تر بودی.😌 وحید لبخند زد.😊😒بالبخند گفتم: _حالا این دفعه چون خیلی پشیمونی میبخشمت. ولی اگه یه بار دیگه تکرار کنی حسابتو میرسم. فهمیدی؟😠😇 گفت: _از قبل میدونستی؟😒 -آره.😊 -از کی؟😒😳 -یه هفته ای هست.😊 -چرا تا حالا نگفتی؟😔 -وحید به من نگاه کن.☺️ با مکث سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد.😓👀 -من بهت اعتماد داشتم و دارم.مطمئنم اگه مجبور نبودی اینکارو نمیکردی.☺️☝️ خیلی جدی گفت: _زهرا،من هیچ وقت به هیچ زنی جز تو فکر نکردم،نمیکنم و نخواهم کرد.😐✋ منم جدی گفتم: _دروغ نشه.😕😁 -باور نمیکنی؟😳 -پس مامان و خواهرات چی؟ به اونا فکر نمیکنی یا زن نیستن؟😉😁 خندید.😁دلم خیلی آروم شد.ولی خنده ش زود تموم شد.سرشو انداخت پایین.گفت: _زهرا،من شرمنده م...😞😓 -من بهت افتخار میکنم..خیلی..☺️😍وحید وقتی کارت رو درست انجام بدی بعضی ها دشمنت میشن.چون بعضی ها دشمنی میکنن پس نباید کارت رو درست انجام بدی؟ یا از اینکه کارت رو درست انجام دادی باید شرمنده باشی؟..اونی که باید شرمنده باشه شما نیستی.😌شما باید سرتو بالا بگیری که جلوی نامردها کوتاه نمیای. -....زینب...😓😣 -زینب سادات برای ما.ما کنار هم میتونیم سختی ها رو تحمل کنیم..وحید وقتی شما کنارم باشی نبودن همه رو میتونم تحمل کنم.😊❤️ -زهرا تو همه ی زندگی من هستی.خداروشکر تو سالمی.❤️😔 یک ساعت به اذان صبح بود.... با هم ✨نمازشب🌌✨ خوندیم و از خدا کردیم و ازش خواستیم... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
با هم ✨نمازشب🌌✨ خوندیم و از خدا کردیم و ازش خواستیم بهمون بده.👌 یک هفته بعد از اون روز وحید گفت: _بهار اطلاعات مهمی داره ولی با شرط حاضر به همکاری شده.😑 منتظر بود من چیزی بگم.گفتم: _به من مربوط میشه که داری میگی؟🙁 -گفته اول میخواد با تو صحبت کنه.😐 -با من چکار داره؟😟 -نمیدونم.😕 -مجبورم؟😟 -نه،اگه نمیخوای یه جور دیگه ازش حرف میکشم.😠✋ -باشه.هروقت بگی میام.😊 -پس آماده شو.😊 تو راهرو کنار وحید راه میرفتم... پشت دری ایستاد و گفت: _شاید بخواد از نظر روحی اذیتت کنه.میتونی مثل همیشه صبور باشی؟😊 -خیالت راحت.😍 میخواست درو باز کنه گفتم: _وحید☺️ نگاهم کرد. -میشه کسی حرفهای ما رو نشنوه؟😅 -نه،شاید چیز مهمی بگه.😎☝️ -اگه چیز مهمی گفت خودم بهت میگم،باشه؟😅🙈 یه کم نگاهم کرد بعد گفت: _یه کاریش میکنم.😉 بهار روی صندلی پشت میز نشسته بود.وقتی منو دید به احترام من بلند شد... تعجب کردم.😟یه کم ایستاده نگاهش کردم.خودشم از حرکت خودش تعجب کرده بود.😅لبخند زدم و گفتم: _بفرمایید.😊 لبخندی زد و نشست... دقیقا به چشمهاش نگاه میکردم.اونم همینطور. گفت: _تو شخصیتی داری که آدم ناخواسته بهت احترام میذاره.😕 بالبخند گفتم: _برای اینکه بهم احترام بذاری خواستی بیام اینجا؟😊 لبخندی زد و گفت: _جواب سؤالمو میخوام.😐 تمام مدت بالبخند نگاهش میکردم. -سؤالت چی بود؟😟 -تو هم عاقلی،هم عاشق،هم اعتماد به نفس بالایی داری،هم زیبایی،هم حجاب داری، هم خیلی مهربانی،هم قاطع و سرسخت،هم صبوری،هم سریع... چه جوری؟😧🙁 دقیق تر نگاهش کردم.واقعا براش سؤال بود. گفتم: _چرا پیدا کردن این جواب اینقدر برات مهمه؟🤔 -خیلی دلم میخواست منم مثل تو باشم ولی نتونستم همه اینارو باهم جمع کنم.🙁 -تو خدا رو قبول داری؟😊💖 -نه.😕 - برای من خیلی پر رنگه.مهمترین کسی که تو زندگیم دارم خداست.👌هرکاری میکنم تا ازم باشه.هرکاری بهم میگه سعی میکنم انجام بدم.مثلا خدا به من گفته با کسی که بهت زور میگه محکم و قاطع برخورد کن.بهار اون روز زورگو بود،منم و برخورد کردم.خدا به من گفته با کسی که ازت سؤال داره با مهربانی جواب بده.بهار الان سؤال داره.تا وقتی فقط سؤال داره جواب میدم. -از کجا میدونی الان خدا ازت چی میخواد؟🙄 -وقتی کسی رو خیلی راحت میتونی از نگاهش بفهمی الان چی میخواد بگه،چکار میخواد بکنه.درسته؟😊 با اشاره سر تأیید کرد.😔 -برای اینکه خدا رو خوب بشناسی باید اخلاق خدا دستت باشه.مثلا بدونی خدا گفته با هر آدمی که باهات برخورد کرد با شرایطی که داره چطور باهاش رفتار کنی.یا تو موقعیتی که برات پیش میاد چکار کنی.😊 با شیطنت نگاهم کرد و گفت: _مهمترین فرد زندگیت خدائه یا وحید؟😏 بالبخند نگاهش کردم و گفتم: _بهار الان دیگه سؤال نداره، شیطنت داره.😊☝️ لبخندی زد که یعنی مچمو گرفتی.😅به چشمهاش نگاه کردم و جدی گفتم: _مهمترین فرد زندگی من . رو هم چون خداست دوست دارم.وگرنه وحید با تمام خصوصیات اخلاقی و ظاهری خوبی که داره اگه خدا نداشته باشه من عاشقش نمیشم.😊 -چرا وقتی فهمیدی من و وحید ازدواج کردیم ناراحت نشدی؟😟😕 بالبخند نگاهش کردم. -اولش ناراحت شدم... مکث کردم و بعد گفتم: _هیچ وقت از وحید نپرسیدم چرا اینکارو کردی.ولی چون میشناسمش میدونم چرا اینکارو کرده.😏 -چرا؟😟 -وحید بخاطر منافعی که یقینا مجبور شده تو محیطی باشه که خوشایندش نبوده.احتمال داده گناهی مرتکب بشه،هر چند کوچیک، مثلا حتی نگاه،ترجیح داده با تو محرم بشه که انجام نده.😎☝️ -خب میتونسته تو اون فضا نباشه.😕 -گفتم که حتما بوده.👌 -میتونسته نگاه نکنه.🙄 -بعضی گناه ها .☝️ -یعنی برات مهم نیست شوهرت بهت خیانت کرده؟😧😳 -خیانت یعنی اینکه چیزی برات مهم باشه،طرف مقابلت هم بدونه برات مهمه ولی عمدا خلاف چیزی که برات مهمه رفتار کنه.تو رابطه ی من و وحید مهمه.اگه میکرد کرده بود.اینکه هر کاری،هر چند خلاف میلش، که مطمئنم خلاف میلش بوده، انجام داده تا به چیزی که برای منم مهمه خیانت نکنه،برام ارزش داره.من کاری با مردهای ندارم.من درمورد وحید خودم حرف میزنم..اتفاقا بعد اون قضیه وحید برای من هم شده.👌 -یعنی اگه دوباره اینکارو انجام..😳 نذاشتم حرفشو ادامه بده.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══