💕زندگی عاشقانه💕
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ #قسمت30 گناه همچنان وسط راه ایستاده بود و رفتار ما را زیر نظ
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
#قسمت31
از شدت خوشحالی نیک را محکم در آغوش کشیدم و تبریک گفتم.
سرانجام راه باز شد و ما به مسیر خود ادامه دادیم... در حالیکه فراموش کرده بودم که قول و قرارم با نیک برای رسیدن به بهشت این بود که هیچ زخم و آسیبی از گناه بر تنم بر جای نماند....
.
گاه گاهی از زخمهای سر و بدنم می نالیدم..
نیک گفت: وقت کم است باید هر طور شده حرکت کنیم.
گفتم نمیتوانم،مگر نمیبینی از پا افتاده ام؟
.
نیک مانند همیشه با دلسوزی گفت: ای کاش کمی تقوایت بیشتر بود،در این صورت زره تقوی آن ضربه را نیز مانند بقیه ضربه ها از بدنت دفع میکرد.چون یکسال از هنگام بالغ شدنت که اصلا روزه نگرفتی ⛔بقیه روزه هایی هم که میگرفتی با صفتهای ناپسند مثل دروغ و آزار و ... اثرشان را کم میکردی.
.
حسرت و پشیمانی و خجالت ،همه ی وجودم را فرا گرفت.نیک دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد و گفت: اگر بتوانی خود را به وادی شفاعت 💖برسانی امید هست که شفا بگیری و براحتی به راهت ادامه دهی.
.
️نام شفاعت برایم خیلی اشنا و همیشه در دنیا مایه ی امیدواری من بود. بهمین خاطر با عجله پرسیدم:این وادی کجاست؟
.
نیک به جلو اشاره کرد و گفت: کمی جلوتر از اینجاست، بعد ادامه داد:
البته شفاعت برای قیامت کبری است ولی در اینجا میتوانی بفهمی که اهل شفاعت هستی یا نه. .
️دست خود را بر گردن نیک آویختم و با سختی فراوان به راه ادامه دادیم. همان طور که میرفتیم به نیک گفتم: اگر میتوانستم به دنیا برگردم به اهل دنیا پیغام میدادم که: بهترین توشه برای اخرت تقوی است.
.
کمی جلوتر رفتیم ،دیگر قادر به راه رفتن نبودم. درد سراسر وجودم را ازار میداد.از نیک خواستم مرا بر کول بگیرد ،او قبول کرد و گفتم میشود من را تا دار السلام برسانی؟
.
نیک گفت: هرکسی که گناهش ضربه ای به او وارد کرده باشد و زخم گناه بر تنش نشسته باشد اجازه ورود به دار السلام را ندارد.
.
دریافتم که برای ورود به دار السلام فقط باید مژده ی شفاعت 🍀را بگیرم و بس!
با امید فراوان قدم به قدم به وادی شفاعت نزدیک میشدیم.
.
کم کم هوا بهتر و لطیفتر شد. از شدت گرما کاسته و از دود ضخیم آسمان تنها لایه ی نازکی به چشم میخورد.
سرانجام به تپه ای رسیدیم.
.
نیک ایستاد و مرا به زمین گذاشت و گفت: پشت این تپه ،وادی پرخیر و برکت شفاعت است.ما باید در اینجا در انتظار مژده ی شفاعت بنشینیم .
اگر مورد شفاعت کسی،مخصوصا اهل بیت علیه السلام، قرار بگیری، با دوایج شفاعت زخمهای تو شفا خواهند گرفت. 💐با خوشحالی منتظر شدم چون میدانستم پیرو دینی بودم که رهبرانش خود بهترین شفیع برای ما هستند.
ادامه دارد...
📚 سرگذشت ارواح در عالم برزخ؛ روح الله بهمنی
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت31
#پوشش_های_ناپسند
🔰🔰🔰
🍃 رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند؛ ای علی! هر مردی از همسرش اطاعت کند خدا او را به رو در جهنم افکند. علی علیهالسلام پرسید؛ این چه اطاعتی است؟ گفتند؛ در پوشیدن #لباس_نازک به او اجازه دهد.
همچنین فرمودند؛ از خصلت های که موجب هلاک قوم لوط شد، پوشیدن حریر ( ابریشم) بود.
🍃 امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند؛ شش چیز از اخلاق قوم لوط در این امت است؛ #پوشیدن_روپوش_بلند از روی تکبر که بر زمین کشیده می شود، گشودن و #باز_گذاشتن_دکمه های پیراهن و قبا و ...
❌همچنین فرمودند؛ #لباس_سیاه نپوشید چرا که آن لباس فرعون است
🍃 امام صادق علیه السلام فرمودند؛ کفش باریک و #نوک_دراز نپوشید؛ چرا که آن کفش فرعون است و نخستین بار او آن را پوشید
🍃 امام صادق علیه السلام فرمودند؛ برای زن مسلمان روا نیست به گونه ای لباس بپوشد که لباس او، پاره ای از سر و گردن و پیکر او را پوشش ندهد و نیز فرمود؛ در لباس نازک و مُصَقَّل ( #تنگ ) نماز نخوانید
🍃 امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیوسته می فرمود؛ امور این امت همواره به خیر و صلاح خواهد بود مادامی که به سان عجم ها ( #بیگانگان ) غذا نخورند و لباس نپوشند، پس هر گاه چنین کنند خدا خوارشان می کند
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة #قسمت31 #پوشش_های_ناپسند 🔰🔰🔰 🍃 رسول خدا صلیالله علیه و آله فرم
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت31
#پوشش_های_ناپسند
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دوست خوبم😍
#یادمون_باشه لباس بلند بدون دکمه و جلو باز، لباس قوم لوطه که موجب هلاکتشون شد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند لباس زنان امتم وقتی اینطور می شه باعث هلاکتشون میشه
💡 #یادمون_باشه مانتوهای حریر نازک و شیشه ای، بدون دکمه و بلند که الان مد شده دقیقا همون چیزهایی است که ۱۴۰۰ سال پیش ما رو ازش نهی کردند
💡 #یادمون_باشه اگه مثل بیگانگان لباس پوشیدیم منتظر عزت نباشیم
❤️خانوم #عزیز خونه ❤️
👌 حواست به لباسهای ناپسندی که مد شده باشه. هر چیزی نپوش
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت31
#فصل_پنجم
در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.
دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.»
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.
عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت30 آهای خانم و آقای عزیز! 🔶 توی خانواده سعی کن که به همه آرامش بدی، برای
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت31
👈 لطفا حتما این مبحث رو دنبال کنید
💢 یه اشتباه بزرگ 💢
🔶 کسی که توی زندگی زناشوییش به همه آرامش میده اما کسی به اون آرامش نمیده،
باید آرامش خودش رو از در خونۀ خدا به دست بیاره...
💖 از دستان پر مهر اهل بیت (ع)...
یه موقع شیطان فریبش نده که بخواد آرامش خودش رو از نامحرمان بگیره...
😈🔞🔞🔞
⛔️ این اشتباه بزرگی هست که آدم برای کسب آرامش سراغ روابط حرام بیرون از خونه بره.😒🔞
⭕️ اتفاقا زندگی دنیا و آخرتش سیاه و تلخ خواهد شد.
هوای نفس همیشه آدم رو فریب میده و براش "حق بیجا" قائل میشه.
💢 مثلاً به آدم میگه: بابا تو این همه به همسرت محبت میکنی و آرامش میدی اما اون قدر تو رو نمیدونه! 😈
⭕️ بعد میگه: تو هم باید آرامش داشته باشی!
🔞 در کنار همسرت میتونی بیرون از خونه هم دوست و رفیق داشته باشی و باهاش درد و دل کنی!
😒
اینا فریب های هوای نفس و شیطان هست....
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #ماهواره #قسمت30 استاد #عباسی_ولدی 📡 پیامدهای ماهواره در خانواده ⁉️چه شد
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#قسمت31
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل2⃣: لذت گرایی و دور ماندن از فضاهای معنوی
⬅️چه کنیم که شیرینی محبّت خدا🕋 را بچشیم؟
6⃣ یاد مرگ
🔸رسول رحمت، پیامبر خداصلّی الله و علیه و آله و سلّم🌸 فرمود:
«هر کسی که بسیار، یاد مرگ کند، خداوند، او را دوست میدارد.»
🔹یکی از دلایل دل بستن به لذّتهای زودگذر❌، فراموش کردن مرگ☠ است. وقتی انسان باور میکند که روزی میمیرد و معلوم نیست این روز، کِی باشد، نمیتواند به چیزهایی که به حال او سودی ندارد، دل ببندد.
🔸شاید یکی از حکمتهای توصیۀ دین به شرکت در تشییع جنازه و زیارت اهل قبور، یادآوری مرگ باشد. بد نیست هر اَز گاهی به قبرستان شهرتان بروید و در طول زندگی هم اوقاتی را به تأمّل و تفکّر دربارۀ مرگ، اختصاص دهید.
🔹وقتی پای ماهواره📡 مینشینید، به این پرسش فکر کنید که اگر الآن، مرگ شما فرا برسد. چه خواهید کرد؟ شاید در ابتدا این فکر، ساده و بیتأثیر به نظر برسد؛ امّا وقتی تبدیل به یک فکر دائمی میشود، اثر خود را میگذارد.
🔸هیچ کدام از ما نمیدانیم کی میمیریم. همه دیدهایم کسانی را که بدون آن که منتظر مرگشان باشند، بسیار ناگهانی از دنیا رفتهاند.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 134 - 136
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
استاد #عباسی_ولدی
@abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت30 💠 سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و ا
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت31
💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده #مقاوم باشی تا برگردم!»
انگار اخبار #آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
💠 با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :«بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
گوشم به #عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت #تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت30 با حرص نگاشون کردم _چتونه؟ شقایق_ تانی میدونی اگه گشت میومد مارو میبرد ماما
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت31
بعد از یک ساعت تو ترافیک بودن محمد رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم راه افتادم به سمت خونه. حوصله هیچ کس رو نداشتم . از طرفی فضای خونه دلگیر و کسل کننده بود و از طرفی بیرون بودن دردی رو دوا نمیکرد. پناه بردم به آرامش بخش ترین چیز ممکن ؛ زیارت عاشورا.
الذین بذلو مهجم دون الحسین علیه السلام.
با خوندن زیارت عاشورا آروم شده بودم. شنیدن صدای انرژی بخش پرنیان هم کار خودشو کرد و سعی کردم یکم فکرمو آزاد کنم. در اتاق باز بود و صداش از پذیرایی واضح به گوش میرسید
پرنیان_ امیرررر حسین کجاااایی؟
_ یه جایی زیر سقف آسمون
یه دفعه اومد سرشو آورد تو اتاق و گفت پرنیان_این آسمونتون برای خواهر گلت هم جا داره؟
_ بله بله اختیار دارید. بیفرمایید.
پرنیان_ خوووووب؟؟؟؟؟
_خوب به جماااااااالت.
پرنیان_عه. خوب دربند خوش گذشت منو نبردی؟
_ کمی تا حدودی شاید یه ذره
پرنیان_ پرووووو. امیرحسین به نظرت بابا میشه مثله قبلنا؟ میشه همون بابایی که عشقش امام حسین بود ؟
چی باید بهش میگفتم ؟ وقتی خودم هم نمیدونستم. توفکر بودم که پرنیان خودش رو انداخت تو بغلم و آغوش من شد جایگاهی برای هق هق خواهر کوچیکم. داشتم شاخ در میاوردم. این موضوع برای پرنیان تازگی نداشت الان دو سال بود که به همه تیکه و کنایه های بابا عادت کرده بودیم. منم به خاطر مخالفت بابا بود که الان بهم ریخته بودم وگرنه موضوع تنها این تغییر بابا نبود.
_ آبجی جان. درست میشه توکلت به خدا. مگه امروز بابا چیزی بهت گفته؟
پرنیان_ نه. امیر حسین پس کی درست میشه ؟ الان دوساله بابا اینجوری شده و روز به روز داره اعتقاداتش ضعیف تر میشه.
سکوت رو ترجیح دادم به هرجوابی که از صحتش مطمئن نبودم...... کم کم آروم تر شد ، سرش رو گذاشت روی پام و منم برادرانه موهاش رو نوازش کردم.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت31
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت30 چگونه آقا بشیم؟؟ 🔶🔷🔷 آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی نیمه شبها میآمد
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت31
استاد #پناهیان
چه چیز مانع درک عظمت خداست؟؟
❌⭕️❌
🔰اولین صفتی که از خدا باید در دل ما بنشیند
وما با اون انس پیدا کنیم
وعمیقا درک کنیم
💢کبریایی خداست
✅🔰
چون ذکر محوری نماز الله اکبر است
وهر جا چیز دیگری و ذکر دیگری بر زبان جاری شد
〽️〽️
هم از عظمت خداست✅
هم از علو خداست✅
سبحان ربی العظیم وبحمده
دوباره از عظمت خدا گفتیم
🌺🍀
سبحان ربی الاعلی وبحمده
دوباره از علو خدا گفتیم
🌺🍀
گویا نماز چیزی جز القاء کبریایی خدا در دل انسان نیست
♨️
🔰بناست من از تو حساب ببرم
ببین دستم رو تکون نمیدم
ببین مؤدب هستم
❎✅
مرحله اول نماز ،نماز مودبانه خوندن است
در نماز بی ادبی نکنیم
⭕️⭕️⭕️
بخدا عظمت خدا تو دلمون می نشینه
🔰♻️🔰
وقتی عظمتش نشست،
محبتشم چشمه هاش باز میشه
💢شما فکر میکنید که چی مانع درک عظمت خداست،،
🔴کبریایی ماست🔴
〰🌸〰〰🌸〰
عزیزان تا میتونن پخش کنن
یاعلی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ناحله
#قسمت31
حوصلم سر رفته بود
رفتم از تو کتابخونه یه کتاب که نخونده بودم و بردارم
چشمم خورد به کتاب فاطمه فاطمه است
راجع به حضرت زهرا بود
به زور از لای کتابا درش اوردم
ساعت ۵ بود
یهو یه چیزی یادم اومد وگل از گلم شکفت
از جام پاشدم و پریدم تو آشپزخونه
از تو کابینت کنار یخچال یه بسته چیپس فلفلی و پفک برداشتم
یه ظرف گنده گرفتم و هر دو بسته رو توش خالی کردم
کابینت بالایی و باز کردم
یه بسته شکلات داغ گرفتم و تو لیوان صورتی خوشگلم خالیش کردم
وقتی با ابجوش پر شد گذاشتمش تو سینی
از تویخچال شکلات تلخم و هم تو سینی اضافه کردم
با ذوق همه رو برداشتم و گذاشتم رو میز جلو کاناپه
دراز کشیدم رو کاناپه
کتاب و باز کردم و مشغول خوندن شدم
+فاطمه جون بد نگذره بهت
با صدای مامان از خوندن کتابم دل کندم
سرم و چرخوندم سمت ساعت
۸ شده بود
با تعجب گفتم
_کی هشت شدددد؟
مامان جوابم وبا سوال داد
+چی داری میخونی که اینطور مدهوشِت کرده؟
کلافه گفتم
_هرچی هست کتاب درسی نیست همینش مهمه
دست بردم و آخرین دونه چیپس و از ظرف خالی رو میز ورداشتم
کتاب و بستم
لیوان و ظرف و برداشتم و بردم آشپزخونه
چون حوصلم نمیکشید تا دستشویی برم
تو آشپزخونه وضوم و گرفتم
نمازم و که خوندم دوباره رفتم سراغ خوندن کتابم
خلاصه انقدر تو همون حالت موندم که صدای مامانم بلند شد
+ فاطمهههه همسن و سالای تو دارن ازدواج میکنن فردا عقدِ دوستته خجالت نمیکشی دست ب سیاه سفید نمیزنیی؟
امشب شام با توعهه و تمام
اینو گفت و رفت تو اتاقش
پَکَر ب کتابم نگاه کردم
چند صفحه مونده بود تا تموم شه
محکم بستمش و رفتم آشپزخونه
در کابینتا و هی باز و بسته میکردم
آخرشم به این نتیجه رسیدم حالا که دارم زحمت میکشم و شام درست میکنم یه چیزی درست کنم که دوسش داشته باشم
با شوق ورقای لازانیا و از تو جعبه اش در آوردم و مشغول شدم
تا کارم تموم شه دو ساعتی زمان برد
خسته و کوفته نشستم رو صندلی
لازانیام ۱۰ دیقه دیگه آماده میشد
رفتم بابا رو صدا کنم
از وقتی اومد تو اتاقش بود
در زدم و رفتم تو
مامانم تو اتاق بود
دوتا شون دنبالم اومدن .تا ظرفا و بزارم لازانیام اماده شد
از محدود غذاهایی بود ک وقتی میزاشتیم رو میز بزرگترا باهاش کاری نداشتن
شیرجه زدم و واسه خودم یه برش گنده برداشتم
با ولع شروع کردم ب خوردنش که متوجه شدم مامان اینا هنوز شروع نکردن و دارن نگام میکنن
چاقو وچنگال و ول کردم وگفتم
_ببخشید بسم الله شروع کنین
دوتاشون خندیدن و مشغول شدن
منم با خیال راحت افتادم ب جون بشقابم
کلا امروزم به بخور بخور گذشت
ظرفا و سپردم به مامانم و جیم زدم تو اتاقم
اون چند صفحه ایم که مونده بود و خوندم
پلکم سنگین شده بود و زود خوابم
برای دومین بار با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
کلافه قطع اش کردم و دست و صورتم و شستم
مستقیم رفتم آشپزخونه
با دیدن میز صبحانه خوشحال نشستم و یه لیوان شیر کاکائو واسه خودم ریختمهمینطور مشغول لقمه گرفتن بودم که نگام به یادداشت رو یخچال افتاد
رفتم جلو برش داشتم
شیر کاکائوم زهرمارم شد
مامانم گفته بود شیفته و من باید واسه خودم و بابا غذا درست میکردم
امروزم کلی کارداشتم
پریدم تو حموم
دوش آب گرم تو این هوای سرد برامدلچسب بود
۱ ساعت بعد اومدم بیرون
تند تند ناهار و آماده کردم ونمازم و خوندم
۲۰ تا تست فیزیک زدم که بابام اومد
رفتم استقبالش ودوباره برگشتم تو آشپزخونه
خسته شدم بس که وول خوردم
ظرفا و رو میز چیدم ومنتظر بابا موندم چند دیقه بعد باباهم اومد
داشتیم غذامونومیخوردیم که یهو گفتم
_راستیی بابا منو میبرین امروز؟
+کجا؟
_مگه نگفت مامان بهتون؟عقد کنون دوستمه دیگه
+آها کجاست؟
_خونشون
+ساعت چنده؟
_هفت
دیگه چیزی تا تموم شدن غذاش نگفت
بلندشد
+۵ونیم بیدارم کن
_چشمم
پاشدم ظرفا وجمع کردم و شستم یه نگاه ب ساعت انداختم که عقربه کوچیکش و رو عدد۳دیدم
رفتم تواتاقم پیراهنی که میخواستم بپوشم وانداختم رو تخت
شلوار ولوله تفنگی سفیدمم کنارش گذاشتم
البته بخاطربلندیه پیراهنم مشخص نمیشد
شال آبیم که طول خیلی بلندی داشت و هم کنارشون گذاشتم
خب خداروشکرچیزی نیاز به اتو نداشت
رفتم وضو گرفتم و بعدش
یکی از لاکام که رنگش چند درجه از پیراهنم روشن تر و مات تر بود وبرداشتم و نشستم و بادقت ب ناخنام کشیدم
بعدشم منتطر موندم تاکاملاخشک شه و گندنزنه ب لباسام
بعد لاکام میخواستم برم موهامو درست کنم که به سرم زد از مامانم بپرسم کی برمیگرده خونه
یه کدبانو بوداز همه حرفه ها یه چیزی یاد گرفته بود موهامم همیشه خودش درست میکرد
زنگ زدم بهش خوشبختانه تا ۶ خونه بود
وقتی دیدم زمان دارم خیالم راحت شد
دراز کشیدم روتخت و چشمامو بستم*
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت31
#دوست
#حاج_باقر_شیرازی
حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتیم. اما رفاقت من با هادی، حتی همین حالا که شهید شده بسیار زیاد است! روزی نیست که من و خانواده ام برای هادی فاتحه نخوانیم. از بس که این جوان در حق ما و بیشتر خانواده های این محل احسان کرد.
من کنار مسجد هندی مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد که می دیدم یک جوان در انتهای مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفیه ای روی سرش می کشد! موقعی که نماز آغاز می شد، این جوان بلند می شد و به صف جماعت ملحق می شد. نمازهای این جوان هم بسیار عارفانه بود.
چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبه های بااخلاص نجف است. یکبار موقعی که می خواست مُهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم.
این جوان خیلی باادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و علیک کردیم.
یکی دو روز بعد ایشان را دوباره دیدم. فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چکار می کنید؟
نگاهی به چهره من انداخت و گفت: یک بنده خدا هستم که می خوام در کنار امیرالمومنین(ع)درس بخوانم.
کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، می خواستم با شما که هموطن من هستی آشنا بشم.
لبخندی زد و گفت: من رو ابراهیم صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.
این اولین دیدار ما بود. شاید خیلی برخورد جالبی نبود اما بعدها اینقدر رابطه ما نزدیک شد که آقا هادی رازهایش را به من می گفت.
مدتی بعد به مغازه ما رفت و آمد پیدا کرد. دوستانش می گفتند این جوان طلبه سخت کوشی است، اما شهریه نمی گیرد.
یکبار گفتم: آخه برای چی شهریه نمی گیری؟
گفت: من هنوز به اون درجه نرسیدم که از پول امام زمان عج استفاده کنم. گفتم: خُب خرجی چیکار می کنی؟ خندید و گفت: می گذرونیم...
یک روز هادی آمد و گفت: اگه کسی کار لوله کشی داشت بگو من انجام می دم، بدون هزینه. فقط تو روزهای آخر هفته.
گفتم: مگه بلدی!؟ گفت: یاد گرفتم، وسایل لازم برای این کار رو هم تهیه کردم. فقط پول لوله را باید بپردازند.
گفتم: خیلی خوبه، برای اولین کار بیا خونه ما!
ساعتی بعد هادی با یک گاری آمد! وسایل لوله کشی را با خودش آورده بود.
خوب یادم هست که چهار شب در منزل ما کار کرد و کار لوله کشی برای آشپزخانه و حمام را به پایان رساند. در این مدت جز چند لیوان آب هیچ چیزی نخورد.
هرچه به او اصرار کردیم بی فایده بود. البته بیشتر مواقع روزه بود. اما هادی یا همان که ما به اسم ابراهیم می شناختیم هیچ مزدی برای لوله کشی خانه مردم نجف نمی گرفت و هیچ چیزی هم در منزل آنها نمی خورد! رفاقت ما با ایشان بعد از ماجرای لوله کشی بیشتر شد ...
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه وخاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت30 مشغول سالاد درست کردن بودم که گوشیم📲 زنگ خورد... حانیه بود.حتما اونم حال من
#هرچی_توبخوای
#قسمت31
محمد گفت:چی نه؟🤔
گفتم:
_قبلنا نورانی تر بودی.😄دلتو خوش نکن،لامپ هات خراب شدن.😝
محمد لبخند زد.☺️
-بادمجونی دیگه،😁اونم از نوع بم.. نوچ..آفت نداری.🙁😁
همه لبخند زدن.😊😊😊
-مال مرغوبی نیستی داداش.😐☝️(به مریم اشاره کردم)بیخ ریش صاحبت میمونی داداش.😁😉
همه خندیدن...😁😃😄😀
محمد هم که فضا رو مناسب دید شوخی میکرد.
ساعت سه و نیم🕞 بود و لحظه به لحظه به رفتن محمد نزدیکتر میشد و قلب همه مون فشرده تر...
دیگه نتونستم تحمل کنم.رفتم توی اتاقم تا نماز بخونم.😞😣✨
بعد نماز میخواستم برم سجده که محمد گفت:
_قبول باشه..برای منم دعا کن.
اومد جلوم نشست.ازدیدن اشکهام جا خورد.😭
ابروهاش رفت تو هم.سریع اشکهامو پاک کردم.گفت:
_حواسم بهت بود...بزرگ شدی.😊
نگاهش نمیکردم...
اگه نگاهش میکردم اشکهام😭 سرازیر میشد و محمد ناراحت میشد.ولی دلم میخواست این ساعت های آخر نگاهش کنم.گفت:
_چرا به من نگاه نمیکنی؟😊
-آخه...اشکهام..😔😢
زیر چونه مو و گرفت و سرمو آورد بالا
-به من نگاه کن.اشکهاتم اومد اشکالی نداره.😊
نگاهش میکردم و اشکهام بی اختیار میریخت.😭
-فکر کنم اونقدر بزرگ شدی که بتونم روت حساب کنم....حواست به مریم وضحی باشه.بیشتر ازقبل.مخصوصا مریم...بارداره.☺️
ازتعجب چشمهام گرد شد.گفتم:
_زن باردارتو میذاری و میری؟ اون به تو نیاز داره نه من.😳😥
-خوش گذرانی که نمیرم.😊
از حرفم شرمنده شدم.چند ثانیه سکوت کرد.بلند شد و رفت سمت در...
برگشتم سمتش.اونم برگشت و گفت:
_ممنون.امروز باشوخی های تو خداحافظی بهتر از دفعات قبل بود.😊
-محمد
-جانم؟
با بغض گفتم:برمیگردی دیگه؟😢
-آره بابا.بادمجون بم آفت نداره.😁 چراغهامم خاموش کردم،نور بالا نزنم تا حوریه ها اغفالم نکنن. 😂😜
بعد بلند خندید.
اومد نزدیک.سرمو گذاشتم رو شونه ش و آروم گریه میکردم.😣😢
مریم در زد...
از بغل محمد رفتم کنار و اشکهامو پاک کردم.محمد گفت:
_بفرمایید
مریم درو بازکرد و گفت:
_محمد،مامان کارت داره.😒
-باشه.الان میام.☺️
به مریم نگاه کردم....
چقدر خودشو کنترل میکرد تا گریه نکنه. محمد کلا به گریه کردن همه حساس بود و به گریه های مریم حساس تر،اصلا طاقت دیدن اشکهاشو نداشت.
مریم هم خیلی خوب محمد رو درک میکرد و پیش اون گریه نمیکرد.باهم رفتن بیرون.
محمد برگشت سمت من و گفت:
_یادت نره چی گفتم.
گفتم:_باشه
-راستی تا برنگشتم به کسی نگو مریم بارداره.😊
-چشم😞
-ولی خودت حواست بهش باشه ها.حالش زیاد خوب نیست.حتی خانواده ش هم نمیدونن.
-چشم داداش.اصلا تا شما بیای میرم خونه ی شما میمونم، خوبه؟😕😒
لبخندی زد و رفت بیرون...☺️
دیگه پاهام تحمل ایستادن نداشتن.روی صندلی نشستم و به مریم فکر میکردم.
ساعت نزدیک پنج بود... 😧🕔
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت31
لب غرید
ـــ لعنت بهت
مهیا گوشه ای ایستاد
پاهایش را تند تند تڪان مے داد و خیره به دو ماموری بود ڪه مشغول نوشتن چیزهایے در پرونده
آبی رنگ بودند
ــــ حالتوڹ خوبہ؟؟
مهیا سرش را بلند ڪرد و به شهاب ڪه این سوال را پرسیده بود نگاهے ڪرد
ــ آره خوبم فقط یڪم شوڪه شدم
شهاب با تعجب پرسید
ـــ شوڪه برا چے؟
ـــ آخه ایڹ همہ بسیجے اوڹ هم یہ جا تا الاڹ ندیده بودم
شهاب سرش را پایین انداخت و ریز ریز خندید ڪه درد زخمش باعث شد اخم ڪنه
ــــ خب آقای مهدوی لطفا برامون توضیح بدید دقیقا اون شب چه اتفاقی افتاد
با صدای مامو ر سرشان را طرف سروان برگرداندند
مهیا بر اتیکت روی فرم لباس مامور زوم کرد آرام زمزمه ڪرد
ــــ سروان اشکان اصغری
ـــ اون شب من بعد مراسم موندم تا وسایل هیئت رو بزارم تو پایگاه ها ڪه دیدم یڪی صدام میڪنه
سرمو ڪه بلند ڪردم دیدم خانم رضایی هستن ڪه چند پسر دنبالشون می دویدند با پسرا درگیر شدم
یڪشونو یه مشت زدم زود بیهوش شد مطمئنم مست بود چون ضربه ی من اونقدرا محڪم نبود من
با دو نفر دیگه درگیر بودم ڪه اون یڪی بهوش اومد و با چاقو زخمیم ڪرد
ـــ خانم رضایی گفتن ڪه شما قبل از اینڪه زخمی بشید به ایشون گفتید برن تو پایگاه خواهران؟؟
ـــ بله درسته
سروان سری تکون داد
ـــ گفتید رفتید تو پایگاه خواهران
*از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
* ادامه.دارد... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_31.mp3
11.36M
#ارتباط_موفق
#قسمت31
💥روح قهر ، از جمله خُلقهایی است که ؛
بشدت خطرناک بوده و در انسان دافعهای شدید ایجاد میکند.
☜ از آنجا که ریشهی همهی انسانها مشترک است و هر عملی در حق دیگران، دقیقا چونان آینهای به خودمان برمیگردد؛
قهر با دیگران؛ بمعنای قهر با خودمان است !
با خود حقیقیمان..
🔥 به همین دلیل؛ قهر بیش از سه روز؛ مساوی است با خروج از دین !
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رحیمپور_ازغدی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت30 🎉بسم الله الرحمن الرحیم 🎉 🎀 الحمدالله رب العالمین🎀 سلام وعرض ادب واحترام💌
#خانواده_خوب
#قسمت31
⚡️بسم الله الرحمن الرحیم ⚡️
🌻 الحمدالله رب العالمین🌻
سلام وعرض ادب واحترام🌷
⭕️رضایتمندی کسانی که هوسرانانه زندگی میکنند از دنیا، افزایش پیدا نمیکند💯
💥واقعیت این است که خداوند این دنیا را طوری طراحی کرده است تا انسانها جز از طریق مبارزه با نفس، لذت نبرد.👌👏
🔻 لذا میزان رضایتمندی کسانی که هوسرانانه زندگی میکنند، از دنیا افزایش پیدا نمیکند.👌
🌐 طبق آماری که حدود ده سال پیش در اروپا
منتشر شده، علیرغم پیشرفت تکنولوژی و بالا رفتن سطح رفاه عمومی نسبت به هفتاد سال قبل، میزان رضایتمندی مردم اروپا حتی یک درصد هم افزایش پیدا نکرده است.💯
💢 این در حالی است که در این هفتاد سال امکانات بسیار زیادی برای راحت کردن زندگی مردم تولید شده است.✔️
📣فریب این رسانهها را نخورید💯
که در فیلمها و مصاحبههای خودشان، مردم غرب را خیلی شاد و خوشبخت نشان میدهند!❗️❗️
💢 البته کسی ادعا نمیکند که آدمهای هرزه و هوسران، از هوسرانی خود لذت نمیبرند؛ هرکس هرزگی کند بالاخره لذت هم میبرد
♨️ولی اگر هرزگی نمیکرد خداوند از راه حلال همان لذت را میداد، 👏
💥پس با هرزگی در واقع لذت حلال خود را حرام کردهاید.💯
💠برکت حلال کجا و نکبت و نحوست حرام کجا! ❗️❗️
⭕️مثل کسی که دزدی میکند و از راه حرام چیزی را میخورد❌
💢که اگر دزدی نمیکرد از راه حلال میخورد.✔️
🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
031.mp3
1.5M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد #رابطه_صحیح زن و شوهر در خانواده
"بخش سی و یکم"
#قسمت31
❇️ مهارت هایی که یک مرد برای اقتدار داشتن باید به دست بیاره چیه؟
+ چند مثال کاربردی 👌🏼
💥 دکتر حمید #حبشی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت30 💑هر زن و شوهری برای خانوادۀ خودشان باید مقرراتی بگذارند؛🔰 ⏰ مثلاً اینکه چه س
#خانواده_خوب
#قسمت31
🎊بسم الله الرحمن الرحیم 🎊
💫 الحمدالله رب العالمین💫
🌻سلام وعرض ادب واحترام💌
📝موضوع:#کلید_طلایی_زندگی_مشترک
💕_____💕_____💕
💑اولین نکتهای که زوجین باید به آن توجه کنند
💍 این است که بعد از عقد و تشکیل زندگی «هیچ وقت به همسری که انتخاب کردهاید شک نکنید.💯
💌 در روایت داریم یکی از مقدّرات الهی که به سادگی قابل تغییر نیست، بحث ازدواج است
💢 مشکلات زندگی نباید باعث تردید ما در انتخابمان شود.👌
⛔️ این خیال خامی است که انسان فکر کند، نباید مشکل داشته باشد.
❗️ اینکه بعضیها نادانی میکنند و در اثر کوچکترین مشکلی که در زندگی پیش میآید یا در اثر کوچکترین هوسی که به دلشان راه پیدا میکند، نسبت به اصل انتخاب تردید میکنند، 🔰
⭕️از ترفندها و زیرکیهای بسیار ناجوانمردانۀ شیطان است.♨️
ما میتوانیم از زندگی مشترمان «حداکثرِ بهرهوری» و یا «حداقلِ بهرهوری» را داشته باشیم.👏
بسیاری از ضعفهایی که مردان جامعه دارند، بسیاری از ضعفهایی که خانمها در زندگی فردی و اجتماعی خود دارند،🔰
به خاطر این است که زندگی خانوادگی آنها در اوج بهرهبرداری نیست.💯
💞 خانواده موفق، خانوادهای است که در اوج بهرهوری است و اوج بهرهوری به سادگی پدید نمیآید؛ 👌
🌷اوج بهرهوری با برنامهریزی به دست میآید.
🎉اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎉
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت30 🍒#تربیت_فرزند 🔍 #جلسه_سی_ام موضوع ✍دوران ادب، دوران مقابله با راحتطلبی اس
#تربیت_فرزند
#قسمت31
🍎#تربیت_فرزند
🔍 #جلسه_سی_ویکم
موضوع ✍
💥مخالفت با راحتطلبی، مقدمۀ مخالفت با شهوات است👌👏
🍃____🌹_____🍃
🎀بسم الله الرحمن الرحیم🎀
💥مخالفت با راحتطلبی، مقدمۀ مخالفت با شهوات است😊🌹
😇بچهای که از👈 هفت تا چهارده سالگی👉 ادب نشده باشد و با راحتطلبی خودش مخالفت نکرده باشد،🔰
❗️ بلکه راحتطلبی بیشتر برایش جا افتاده باشد،❌
⭕️ الان یک دفعهای میخواهید به او بگویید✍
⚠️ «با شهوات خودت مخالفت کن!» خُب او طبیعتاً قبول نمیکند.💯
🌠 یا وقتی که به او میگویید✍
«بیا نماز بخوان» او قبول نمیکند.چرا؟🤔
آیا ایمان ندارد؟ ⁉️
نه؛ ایمان دارد. 💯
آیا محبّت به اهلبیت(ع) و اولیاء خدا ندارد❓
چرا، دارد.👌
🌟مثلاً میبینید که محرمها برای امام حسین(ع) کم نمیگذارد،✔️
اما کاهلنمازی میکند.🔺
یا به سوی گناه دستدرازی میکند.♨️
💥حالا این مسأله(لذتگرایی یا شهوتطلبی جوان) را چهطور باید کنترل کرد؟ ⁉️
الان دیگر برای خود جوان هم سخت شده است که با گناه و با شهوات مبارزه کند؛ 👌
💢یکی از دلایل اساسیاش این است 🔰
😇که از هفت تا چهارده سال، کسی او را ادب نکرده است.💯
💑احتمالاً پدر و مادرش گفتهاند✍
👴 «حالا بچۀ خوبی است، بگذار طبق میل خودش رفتار کند،❗️
💢فعلاً که کار بدی انجام نمیدهد، گناه یا جنایت خاصی که انجام نمیدهد...»❗️
باید قبل از اینکه در چهارده سالگی برای بچهها «جشن تکلیف» گرفته شود-که البته سنّت خوبی است-🔰
🎂 در هفت سالگی برای بچهها «جشن ادب» گرفته شود🎈🎊🎈🎊
💑و پدر و مادرها در این دوران(از 7 تا14 سالگی)🔰
مسئولیتها و دستوراتی را به بچه بدهند👌
و او را با منطق و محبّت، از آن راحتیِ قبل از هفت سالگی جدا کنند.💯👏
👦بچه در این دوران باید اهل مبارزۀ با راحتطلبی شود👌
🌐و بداند که دیگر زندگی به آن راحتیها نیست و الا حتی یک بچۀ خوب، در خانوادۀ خوب، با علائق خوب، با ایمان نسبتاً خوب و معمولی، 🔻
❗️بعد از چهارده سالگی دیگر نمیتواند جلوی شهوات خودش را بگیرد چون قبلاً با راحتطلبی خودش مقابله نکرده است.👌
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ
فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷
#تربیت_فرزند
4_5807597800615056587.mp3
11.65M
#انسان_شناسی
#قسمت31
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
#حاج_حسین_یکتا
✖️اینجوری، بعد از تولدت به برزخ، اصلاً تحویلت نمیگیرند!
✖️ کاری به کارت ندارن!
✖️ ارزش و وزنی برات قائل نیستند!
➖ چون اینجا خودت، خودتو تحویل نگرفتی،
➖ چون اینجا کاری به کار خودت نداشتی،
➖ چون اینجا وزنت رو سنگین نکردی!
🔴 کی گفته؟
اتفاقاً من خیـــلی هم حواسم به خودم هست!
✖️ اگر هست؛ پس چرا اینقدر متلاطم و ناآرومی؟
#مهندسی_معشوق
@Ostad_Shojae
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
031.mp3
1.5M
💞 #رابطه_صحیح_زن_و_شوهر
#قسمت31
✅مهارت هایی که یک مرد برای اقتدار داشتن باید به دست بیاره چیه؟
💯 چند مثال کاربردی 👌🏼
🎙دکتر حمید #حبشی
#سبک_زندگی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
036.mp3
14.67M
🟣خانواده موفق
#دکتر_سعید_عزیزی
💠قسمت سی و یکم
#خانواده_موفق
دکتر #عزیزی
#قسمت31
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
کارگاه خویشتن داری_31.mp3
12.66M
#کارگاه_خویشتن_داری
#قسمت31
✨نور خدا، نفخهی خدا، در درون همهی ما،
شبیه مرواریدی بینهایت ارزشمند در میان یک صندقچه است!
افکار و رفتار و انتخابات و ارتباطات ما میتوانند؛
۱ـ این #نور را تقویت کنند!
۲ـ این نور را خاموش کرده، و با #نار (آتش) جایگزینش کنند!
" |خویشتن داری یعنی ؛ مراقبت از این نور، در لابلای جریانات زندگی!| "
@ostad_shojae