eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🔵 رفـتارهایی کـه مـردان را عـصبی می‌کند: - شکاک بودن - مدام زنگ زدن - بدگویی از او در جمع - قـهر کردن و حرف نزدن - مـقایسه مرد با مردان دیگر 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت23 برگرفته از صحبتهای استاد #پناهیان 🔹اخلاق یعنی چه؟ 🔸شما به چه آدمی میگ
"اولین نیاز" 🔶 یادتون باشه همسری انتخاب کنید که مایۀ آرامشتون باشه. 😌 ✅ راه آرامش دادن به شما رو بلد باشه. شما هم باید تلاش کنید تا استعداد آرامش دادن رو در خودتون تقویت کنید. ✔️✅🌺 این مهم ترین پیش نیاز برای ازدواج هست. خداوند متعال خیلی قشنگ جملات رو به ترتیب بیان فرمودن: لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّهََ وَ رَحمَه... ✅ اول آرامش بدید به همدیگه بعدش قربون صدقۀ همدیگه برید! 😊 ⭕️ تا آرامش توی خونه فراهم نشه، محبت های بین زن و شوهر هم خیلی لحظه ای و موقت خواهد بود. مثلا الان با هم خوبن، ده دقیقه دیگه با هم دعوا میکنن! 😒💢 خب معلومه که هنوز نتونستن زمینۀ محبت و ثبات رو به وجود بیارن. پس یادتون باشه که اول آرامش....😊 💞 @zendegiasheghane_ma
تسلیت باد تهران پر ازطراوت عطر و شمیم توست چشمان نا امید به دست کریم توست جانی دوباره می دهد این جا به زائران کرب و بلای کشور ایران حریم توست سالروز وفات حضرت سیدالکریم و شهادت حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر گرامی باد🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد ویژگی بهترین زنان 😍✅ 👌 پیشنهاد دانلود 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ خانم مشاور ارشد خانواده 💕💍💔💍💔💍💔💍💔💍💔💕 شوهرم مشکوکانه شب که همه خوابن چت می‌کنه نمی دونن باکی وقتی بیدار میشم سریع گوشی رو قطع میکنه تامیخوام باهاش حرف بزنم سریع عصبانی میشه دادوبیدامیکنه تا من ساکت بشم دوست داره من کاری به کارش نداشته باشم 💍❤💍 🍀سلام ،، لطف کنید کاری نکنید! ریشه های ارتباط با همسرتون رو اصلاح کنید. به هر دلیلی کارکرد زندگی زناشویی تون کاهش پیدا کرده،، با تفتیش و کارآگاه بازی خراب ترش نکنید. میدونم که کنجکاوی و نگرانی باعث میشه برای وارسی گوشی شوهرتون تحریک بشین،، اما هر گونه چک کردن گوشی،، حرمت های بین تون رو از بین میبره،، شما قوی هستید،، با قدرت زنانه، قدرت مادری و جذابیت های همسرانه و شناختی که از همسرتون دارید، همسرتون رو به راه برگردانید. ✍ سلامتی و تعجیل در فرج 5 صلوات بفرستید 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت163 #دختر_شینا #فصل_پانزدهم قول دادم و گفتم: «چشم.» از سر راهش
صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر کاری می کرد، مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد. صمد گفت: «چرا اینجا نشسته اید؟!» گفتم: «مگر نمی بینی وضعیت قرمز است.» با خنده گفت: «مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید؛ اتفاقاً اینجا خطرناک ترین جای خانه است. بروید توی حیاط بنشینید، از اینجا امن تر است.» دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم مهدی را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت. لباسی عوض کرد. چای خورد و رفت بیرون و یکی دو ساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت. همان روز جلوی آشپزخانه، توی حیاط با دوستش برایمان یک سنگر ساختند. چند روز که پیش ما بود، همه اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می کرد. برایش یک استکان چای می بردم و جلوی در سنگر می نشستم. او کار می کرد و من نگاهش می کردم. یک بار گفت: «قدم! خوش به حال آن سالی که تابستان با هم، خانه خودمان را ساختیم. چی می شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با آن دل خوشی زندگی می کردیم.» گفتم: «مثل اینکه یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی.» ادامه دارد... گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم.» چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.» به خنده گفتم: «با این همه بچه.» گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.» گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.» گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.» سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.» استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!» بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!» گفتم: «سه ماهه ام.» گفت: «مطمئنی؟!» گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.» ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma