eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
✨سلام مولای ما،مهدی جان 🍁هر چند عرصه،تنگ است... 🍁هر چند جان به لب شده ایم... 🍁هر چند طعم زندگی از یادمان رفته است... 🍁هر چند شادی،دیرگاهی است به ما سر نزده... 🍁هر چند لب هایمان مدتهاست رنگ لبخند ندیده است... اما در اعماق قلب هایمان نقطه ی روشن و گرمی است که خبر از آمدنت می دهد...✨ 🌱تو می آیی و جان می گیریم،می خندیم،شادی می کنیم،امیدوار می شویم... به همین زودی،به همین نزدیکی، ان شاء الله 🌷🌷 🌾🌷 🌾✨🌸🌾✨🌸🌾✨🌸🌾✨🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔دلم گرفتہ از این روزگار یا مهدے از این زمانہ‌ے بے اعتبار یا مهدے 💔دوبارہ ڪردہ هوایت،مدد اباصالح دلے ڪہ بے تو ندارد قرار یا مهدے سلام قرار دل بے قرار من ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا Worry_box گفتم : من هر روز با استرس بیدار میشم و هر لحظه انتظار اتفاق بد دارم! 🍃گفت : واقعا اذیت کننده ست 😔 گفتم : درسته خیلی زیاد.. برای هر اتفاقی بدترین نوع اون رو پیش بینی میکنم! 🍃گفت : مغزتون بد تربیت شده باید ادبش کنید 😄 گفتم : واقعا؟ چطوری؟! 🍃گفت : یکی از تکنیک ها یا مهارتهای‌کنترل‌استرس و اضطراب اینه که "جعبه ای" درست کنید و استرس های روزانه تون رو و درونش آ بندازید 📬 🌸 بعد از گذشت ،، جعبه رو باز کنید. وقتی استرس های قبلی تون رو بینید، میکنید! براتون خنده آور هست! گفتم : چه جالب 😍 🍃گفت : عامل اصلی بسیاری از استرس ها، 👈اتفاقاتی ست که فکر می‌کنید خیلی ناگوار خواهد بود ❎ اما گذر زمان ثابت می‌کنه که 👈یا این اتفاق اصلا نیافتاده یا 👈اگر هم افتاده اینقدر ناگوار نبوده که فکر میکردید! با این روش تعلیم می بینه که بخاطر مسائل‌کوچک استرس نگیره و نگرانی بوجود نیآد✅ بعداز مدتی اصلا به worry box نیازی ندارید. خداحافظ استرس 😁😁 بای بای ✋ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم چندین ساله شوهرم با خانوادم لج میکنه میگه پدرت برادرت رو حمایت میکنه برا اموال و تو براش مهم نیستی بسیار حساس ریزبین بهانه میگیره. چند ماهه پیش ساعت ۱۲ و نیم شب منو تو کوچه پدرم پیاده کرد و گفت برو .تا زمانی که برات ارزش قایل نشدند برام ارزش نداری خلاصه اومدم منزل. بسیار پرخاشگر عصبی تند البته از اول همینطور بوده .انتظار داره با پدرم دعوا بیفتم برا مال..البته بد خانواده خودش دعوا داره.بسیار فحش و ناسزا به مادرم.. داره میگه با تو مشکر ندارم ازت راضیم. هر چه اصرار دارم یا بریم مشاوره یا دکتر اعصاب. اصلا قبول نمیکنه و خودش رو بسیار خوب میدونه.خیلی احترام میزارم محبت میکنم به خانوادش خیلی احترام میزارم که شرمنده بشه هیچ تاثیری نداره..بهم گفت تا آخر عمر یا منو انتخاب کن یا خانوادت الان چند ماهه نه پدر مادرم برادرام.. میبینم نه میزنگم. به هر طریق رفتم نتیجه نگرفتم اطرافیان میگن طلاق بگیر این هیچوقت تغییر نمیکنه.ولی دوست ندارم کانون زندگی بهم بخوره. فعلا در راه خدا دارم صبر میکنم و توکل کردم. پدر مادرم مریضند و خیلی بهم ابراز علاقه میکنن و ناراحتی میکنند ببخشید طولانی شد بهترین روش من در حال حاضر چیه متشکرم 💫💎💫 🍀 سلام ،، ماشاءالله به شما که اینقدر خانومانه دارید زندگی می کنید. ✅ ان شا الله با همین متانت و صبر،، زندگی تون رو ادامه بدین، و مُهر تایید وقبولی رو از حضرت زهرا سلام الله علیها دریافت کنید. همونطور که خودتون فرمودین،، احتمالا این مشکل مربوط به گذشته و خانواده همسرتون هست. ایشون خودشون نسبت به خانواده خودشون،، خشم پنهان و سرکوب شده دارند و حالا دارند این احساسات رو برای خانواده شما فرافکنی میکنند!⚠ 💯برای اینکه از دعواها پیشگیری کنید؛ 👈ببینید این حرص و جوش های شوهرتون برای اینه که،، فکر می کنند شما دارید راحت از حق تون میگذرید و خانواده تون به شما ظلم می کنند. آگه اینطور نیست،، به پدر یا برادرتون بگین با ایشون صحبت کنند و مسئله رو برای ایشون شفاف سازی کنند. 👈سعی کنید از خانواده تون حمایت کلامی مستقیم نداشته باشید. 👈هر بار که احساس می کنید دارید وارد بحث میشید،، مسیر صحبت رو تغییر بدین. یا محیط رو ترک کنید. 👈گاهی بهشون حق بدین و به حرف شون گوش کنید و تایید شون کنید. 👈گاهی عصبانی بشین و ایست بدین. در هر صورت سعی کنید آرامش زندگی تون رو حفظ کنید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
پيامبر صلى الله عليه و آله به يكديگر هديه بدهيد، زيرا كينه ها را از بين مى برد. تَهادَوا فَإِنَّها تَذهَبُ بِالضَّغائِنِ؛ (كافى، ج5، ص 144، ح14) ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
AUD-20210113-WA0016.mp3
15.29M
📝بخش چهارم؛ « حفظ اقتدار مرد» ⛔️ نیازتون رو بدون اثر اضافی و با←غلظت زیاد→ مطرح کنید! یعنی اگه شوهرمون نداشت بازم ازش بخوایم؟🤔 دکتر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#نــاحله #قسمت13 چسبیدم ب صندلیم از اینکارم خندش گرفت زد زیرخنده و شیطون گفت +آخییی خم شده بود ک
اون‌ پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده گف +عه بچه هآ!!! زشته!! بی توجه بهش ب خندیدنشون ادامه دادن یخورده نزدیک تر شدم ببینم چی میگن همون پسره که از سمتم رد شده بود با خنده میگفت : +حاجی؟به حق چیزای ندیده و نشنیده. من فکرشم نمیکردم یه دختر اینجوری بیاد و بگه با شما کار داره... (مگه چجوری بودم؟ طاعون دارم مگه!! دلم خیلی گرفت.) هی بش تیکه مینداختن واز رفتاراش معلوم بود ک از شوخی و حرفای دوستاش ناراحت شده . صورتش سرخ شد اخماش رفت توهم سرشو انداخت سمت زمین و رفت. با تعجب ب رفتارش خیره موندم یعنی چی اینکارا؟ کجا گذاشت رفت؟ کلافه ایستادم همونجا ک ببینم کجا داره میره ... یخورده که رفت یهو اون دوستش که فرشته نجات من شده بود جلوش سبز شد . وقتی محمد دیدتش با همون ابروهای گره خورده محکم بازوشو گرفت و کشیدش این فضا دیگه آزارم میداد . چرا فرار میکردن ؟ بابا دو دیقه صب کنید من حرفمو بزنم برم! چرا بین اینهمه پسر نگهم میدارین . وقتی دیدم نیومدن مسیری و که رفته بودن دنبال کردم ب یه کوچه ی تقریبا خلوت رسیدم داشتم اطرافم و نگاه میکردم ببینم کجان ک متوجه صدایی شدم . اروم قدم برداشتم و رفتم سمت صدا وقتی واضح شد ایستادم . صدای محمد بود +برادر من آقا محسن آخه چرا همچین کاری کردی؟ مگهه نگفتم برامون شر میشه ! بفرماا دیدی دختره اومد دنبالمون؟ الان چیکار کنمم من ها؟ مگه بودی ببینی بچه ها چقدر چرت و پرت میگفتن!!!! از حرفاش سر در نمیاوردم من باعث اینهمه خشمش شدم ؟؟ پسری که فهمیدم اسمش محسنه جواب داد +چرا بیخودی شلوغش میکنی بنده ی خدا که هنوز چیزی نگفت نمیدونی واسه چی اینجاس !! شاید مثه بقیه اومدنش اینجا یهویی شد و مارم یهویی دید !! بزار بریم ببینیم واسه چی اومده بعدشممم تو دلت رضا میداد ول کنیم بیچاره و تو اون وضعیت بریم ؟ خو هر کی جای ما بود کمک میکرد کار بدی نکردیم ک محمد: یعنی چی که بیخودی شلوغش میکنیی ؟ یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد +پناه میبرم ب خدا از دستِ شیطان و قضاوت! اقا من نمیدونم تو خودت برو ببین چیکار داره. من واقعا نمیتونم باهاش حرف بزنم!!! الان دیگه جایی ایستاده بودم ک قیافه هاشونو میدیدم نبضم تند میزد محمد همونطور بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت دیگه محسن بوسش کرد و خیلی شیطون گفت +نگران نباش خدارو چ دیدی شاید سنگ خورده تو سرش! اینو گفت وبلند بلند خندید. چشام زده بود بیرون. اینا داشتن راجب من حرف میزدن ؟ محمد تا اینو شنید اطرافش دنبال چیزی گشت ک پرت کنه طرف محسن محسن گفت :عه عه عه باشه باباا شوخی کردم چرا جوش میاری حاجی واسه قلبت ضرر داره اینهمه استرس قرمز شدیی . محمد:بخدا محسن من موندم تو خلقت تو! محسن فقط خندید دیگه صبر نکردم چیزی بگن و جلو تر رفتم محسن پشتش ب من بود. محمد رو به روم بود،تا دهنش و وا کرد چیزی بگه متوجه حضور من شد . از جاش تکون نخورد و سرشو انداخت پایین. جلوتر که رفتم محسنم منو دید . سلام کردم‌. محسن با خوشرویی و محمد همونطور که سرش پایین بود جوابم و داد . نمیدونم چی رو زمین اینهمه جذاب بود ک هر وقت دیدمش سرش پایین بود دلم شکسته بودوچشام هوای گریه داشت. صدام و صاف کردم که محکم تر حرفم و بزنم _من واقعا نمیدونم شماها راجع ب دخترای هم شکل من چی فکر میکنین نمیدونم چجوری میتونید با دوتا بر خورد و یه نگاه ب تیپ و قیافه اینجور ماهارو قضاوت کنین شناخت زیادی ازتون نداشتم ولی امشب خیلی خوب شناختم جماعت هم ریختِ شما رو !!! چرا فکر میکنید فقط شما خوبین و همه بد!!چ گناهیی کردم که همچین برخورد زشتی دارید باهام ؟ خودتون خجالت نمیکشید ازاین رفتار؟ مگه دنبالتون کردم که فرار میکنید ؟ مطمئن باشید عاشق ریختتونم نشدم. ولی گفتم وقتی اومدم اینجا و شماها هم هستین بابت اون روز ازتون تشکر کنم فقط همین!! دستام از عصبانیت میلرزید!! مات و مبهوت مونده بودن تو صدام بغض داشتم و تمام سعیمو کردم که کنترلش کنم . قدمای بلند ورداشتم سمت محمد تو فاصله خیلی کم باهاش ایستادم انگشت اشاره ام‌و گرفتم سمتش _دیگه هیچ وقت بخاطر اینکه افکار و عقاید بقیه باهاتون فرق داره اینطوری باهاش رفتار نکنین. از همون حضرت زهرایی که فکر میکنی فقط خودت میشناسیش میخوام خودش جوابت و بده! بغضم شکست و دوباره گریم گرفت...* 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
پلکام سنگین شده بود گوشیم و گذاشتم روی میز و تا چشمام و بستم خوابم برد ___ مثه همیشه با صدای مادرم بیدار شدم واسه نماز نمازم و که خوندم کتابام و ریختم‌تو‌کیفم لباسم و پوشیدم و یه صبحانه مفصلم خودمو مهمون کردم‌ انرژی روزای قبل و نداشتم ی چیزی رو قلبم سنگینی میکرد .... رسیدم مدرسه از زنگ اول تا اخر از کلاس بیرون نرفتم.حوصله حرف زدن با هیچکیم نداشتم به زوررر ۵ ساعت کلاس و تحمل کردم این ساعت لعنتیم بازیش گرفته بودد انگار عقربه هاش تکون نمیخورد خلاصه انقدری ب این ساعت نگاه کردم ک صدای زنگ و شنیدم مثه مرغ از قفس آزاد شده از مدرسه خارج شدم اولین تاکسی که دیدم و کرایه کردم‌و برگشتم خونه بوی خوش غذا مثه دفعه های قبل منو ب وجد نیاورد مسیرمم مستقیم ب اتاقم کشیده شد لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم رو تختم نمیدونستم دنبال چیم کلافه بودم و غرق افکار مختلف رشته افکارم با ورود مادرم ب اتاق گسسته شد مامان:دختر خوشگلم چرا غمبرک زده ؟ یه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و از جام بلند شدم بوسش کردم و گفتم :سلااام +سلام عزیزمم.چته چرا پکری ؟ بدو بیا ناهار بخوریم بعدش کمکم کن واسه امشب _امشب چ خبره؟ +مهمون داریم _مهمون ؟ +اره عمو رضا اینا میخوان بیان خونمون تا اینو شنیدم انگاری ی سطل اب رو سرم ریختن آخه الان ؟ حداقل خداکنه مصطفی نیاد همراهشون،حس میکردم دیگه حوصله اشو ندارم با مادرم رفتم و نشستم سر میز پدرم با لبخند بهمون سلام کرد بیشتر از دوتا قاشق غذا از گلوم پایین نرفت معذرت خواستم و برگشتم به اتاقم تا ساعت ۵ درس خوندم وقتی دیگه خیلی خسته شدم خوابیدم * 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 ✨امام مهدی علیه‌السلام؛ 🔸هریک از شما باید کاری کند که با آن به محبت ما نزدیک شود. 📚بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۶ 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣گاهی دلم یک جای دنج می خواهد 🌟صحن بین الحرمیـــن...😭 بنشینم و زل بزنم به گنبدت من باشم و بغضهای نشکسته.. 😞 تو باشی و آرااامش دلـم.. و رو به ضریحت سلامی دهم..😭 ✨ السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَیْنِ ...✨ ✨ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ...✨ ✨ وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَیْنِ ...✨ ✨ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ ...✨ ✨ وَ عَلَى الْعَبَّاس أَخِ الْحُسَیْنِ ...✨ ❣️حسين جانم.. درد بی درمان، شنيدی؟.. حالِ من يعنی همين.. بی تو بودن ،"درد" دارد... می زند من را ، زمين.. 🌼 اَمِيري حُسَيْن وَ نِعْمَ الْاَمِير 🌼 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ امام موسی كاظم علیه السلام منْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَى النَّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه‏ هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید. 📗 فقه الرضا(ع)، ص358 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
و 62 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت60 چرا نماز خوب نمی خوانیم؟ 🔷🔶🔶🔷 استاد پناهیان؛ یه آفتی هست تا م
چرا از نماز بهره کافی نمیبریم ؟ 🔶🔷🔶🔷 استاد پناهیان؛ چرا بعضی وقتها به قله نگاه میکنیم، نا امید می‌شیم ؟ جلوی پات رو نگاه کن یه قدم بردار. ✅🌺 برای نماز خوب خوندن راه بازه ،شروع کنیم به نماز خوب خوندن، 💠اول باید نگاهمون رو به نماز تغییر بدیم . نماز یه عبادت مودبانه هست . ✅ نماز در قدم اول رعایت ادب هست . نه ابراز محبت به خدا ، 🔴⭕🔴 ما دوست داریم خدا رو ... اما این دوستیمون باعث نمیشه روزی پنج بار بریم درخونه ی خدا نماز بخونیم. ❌💢 ما به هیچ وجه نمیتونیم سر نماز با خدا عشق بازی کنیم . نماز ما رو زود خسته میکنه . ❌💢⭕ موقع اذان گاهی اوقات حالمون گرفته میشه . 🔴 حوصله نداریم نماز بخونیم . 💠بریم سراغ نماز ، نمازخوب خوندن ، نماز مودبانه خوندن، وبهره کافی از نماز ببریم . ✅🌺 خداوند با وجود اینکه ما رابطه مون با نماز خوب نیست نماز رو واجب کرده . چرا؟ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
چرا نماز مودبانه مهمه ؟ 🔷🔶🔷🔶 استاد پناهیان؛ 🔴خدایا ، اگه بنده هات توجه کافی به نماز نمیکنند ، چرا پس نماز رو واجب کردی ، وقتی فایده ای براشون نداره ؟ ❌⭕ خدا میفرماید : معلومه که خیلی فایده داره . 💠 من که نخواستم اینها بیان عاشقانه نماز بخونند ... 🔹عشق کجاست؟🔹 من که نخواستم اینها از 14سالگی بیان عارفانه نماز بخونند ... 🔹معرفت کجاست ؟🔹 حالا اونها بنده هستند ... 🔷🔶🔷 خدایا ، من ودیگران که مبتلا هستیم ، چگونه یک نماز بخونیم؟ فلسفه نماز خوندن برای بنده هات چیه ؟ ✅🌺 خداوند متعال بنا به روایات میفرماید: من میخواستم اینها مودبانه نماز بخونند . ✅🌺 ادب میدونی چیه ؟ ادب یعنی اینکه آدم ممکنه حال عشق بازی با نماز و نداشته باشه . ولی بلند بشه خیلی مودبانه نمازش رو بخونه . 🔶✅ کسی که ادب نداشته باشه حال وحوصله هم نداشته باشه ،جلوی باباش بلند میشه می ایسته، 🌺🌺 ادب که داشته باشه به همسایش لبخند میزنه وسلام میکنه،،، و احوال پرسی میکنه . همانطور که با همسایت مودبانه رفتار میکنی ، 🔹🔶 سر نماز هم با خدا مودبانه رفتار کن . بعد بببن چه نتیجه خوبی میگیری . ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕 💎 نوع توقع و تصوراتمان در مناسبت ها را تغییر دهیم. ✖️بیشترین دغدغه خانم این هست اگر من کم توقع باشم همسرم به این روند عادت می‌کند.🙄 ❇️ قانون الهی : ✔️اگر شما تربیت شوید دیگران شما را می‌بینند. علی رغم اینکه خودتان رغبتی به دیده شدن ندارید.👏 چرا خدا این امتحان را از ما میگیرد؟🤔 چون دیده شدن دیگر برایم ضرر ندارد. پس به امضائ خدا، اطرافیان به من محبت می‌کنند و مورد توجه قرار میگیرم.💖 *زمانی که به اِذن خدا دیده میشوید و به شما هدیه میدهند، خوشحال و قدر شناس باشید* 🔷 بعضی ازخانم ها در این مورد دچار افراط شده اند. اگر از طرف عزیزی هدیه ای دریافت کنند به جای اینکه خوشحال شوند ⬅️ ناراحت می‌شوند و خود را مستحق آن هدیه نمی‌دانند.😒 تواضع بیش از حد می‌کنند و می گویند من ارزش این هدیه را ندارم. 😥😰 ✔️این باور و اعتقاد شما است. لزومی ندارد دیگران در جریان سیر تکاملی شما قرار بگیرند. پسری که تمکن مالی خوبی دارد در مناسبت های مختلف برای مادر هدیه های ارزشمندی می‌خرد. 🔺 ایشان به جای اینکه خوشحال شود و از پسرش تشکر کند، او را امر به معروف می‌کند ⬅️ به جای خریدن هدیه اگر روی اخلاقیاتت کار کنی من بیشتر خوشحال میشوم. 🤦‍♂ ✖️مادر با رفتار سرد و نادرست اشتیاق فرزندش را نسبت به خود و به دین کم کرده است. 💔 ⭐️ حدیثی از امام سجاد(ع) : *اشکرکم الله اشکرکم للناس* قدردان ترین شما از خدا، قدردان ترین شما از مردم است. ♨️کسی که نتواند از مخلوق خدا تشکر کند از خدا هم نمی‌تواند تشکر کند.🙁 🔹شما بلندگوی امیرالمومنین نباش. شاید خود آقا به دلش انداخته است تا برای شما هدیه بگیرد و به واسطه خوشحالی و دعا مادر به درجاتی برسد.🦋 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
1_307096349.mp3
15.3M
📝بخش پنجم؛«حفظ اقتدار مرد» ♨️ اگه مرد نتونه خواسته شما رو تامین کنه،حتما جایگزین میکنه...! دکتر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت15 پلکام سنگین شده بود گوشیم و گذاشتم روی میز و تا چشمام و بستم خوابم برد ___ مثه ه
انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم. بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبود با لحن آرومش گفت : + دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟ _نه این چ حرفیه +خب خداروشکر یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: +اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم‌: _عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم . تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم. شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالب و عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!! سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ساعت صفر عاشقی !! ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه ....* 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام و بستم یه حمد خوندم و خیلی سریع خوابم برد صبح با نوازش دست بابا رو صورتم پاشدم +فاطمه جان عزیزم پا نمیشی نمازت قضا شدا؟ تو رخت خواب یه غلتی زدم و از جام پا شدم ‌ بعد وضو جانمازمو باز کردمو ایستادم برا نماز ! بعد اینکه نمازم تموم شد از رو آویز فرم مدرسمو پوشیدم کولمو برداشتمو رفتم پایین . نگا به ساعت انداختم . یه ربع به هفت بود‌ نشستم پیش مامان و بابا رو میز واسه صبحانه ! یه سلام گرم بهشون کردم و شروع کردم به برداشتن لقمه برا خودم . متوجه نگاه سنگین مامان شدم . سعی کردم بهش بی توجه باشه که گفت : +این چه رفتاری بود دیشب از خودت نشون دادی دختر ؟ نمیگن دختره ادب نداره ؟ خانوادش بلد نبودن تربیتش کنن؟ سعی کردم مسئله رو خیلی عادی جلوه بدم _وا چیکار کردم مگه !! یکم سرم درد میکرد. تازشم خودتون باید درک کنین دیگه . امسال سالِ خیلی مهمیه برا من. الان که وقتِ فکر کردن به حواشی نیست . با این حرفم بابا روم زوم شد و +از کی مصطفی واسه شما شده حواشی؟ تا خواستم چیزی بگم مامان شروع کرد +خاک بر سرم نکنه این حرفا رو به خود پسره هم گفتی که اونجور یخ بود دیشب؟. لقممو تو گلوم فرو بردم و : _نه بابا ‌ پسره خودش ردیه !به من چه . خیلی مظلوم به مامان نگاه کردم و ادامه دادم _مامان من که گفتم ... خدایی نمیتونم اونو .... با شنیدن صدای بوق سرویسم حرفم نیمه کاره موند ‌ از جام پاشدم . لپ بابا رو ماچ کردمو ازشون خداحافظی کردم از خونه بیرون رفتم کفشمو از جا کفشی گرفتم و ‌‌.‌...* 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══