eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕زندگی عاشقانه💕
#سرزمین_زیبای_من ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے #قسمت7 🌹قــسـمـت هـفـتـــم (دســـت هـــاے کــ
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے (خـشـونـت دبـیـرسـتـانـے) با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد ... و نفس من بند اومد ... پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... گریه ام گرفته بود ... - غلط کردم آقای مدیر ... خواهش می کنم من رو ببخشید... قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم ... هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم ... . التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت... یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن ... با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ... سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ... اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ... علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ... پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ... من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد ... . با تمام وجود گریه می کردم ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم ... چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود ... درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم ... دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن ... و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن ... من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ... دیگه نمی گفتم بی گناهم ... فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن ... . بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ... با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ... یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن ... و دست هاشون رو توی هم گره کردن ... یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ... همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن ... . همه تعجب کرده بودن ... چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ... اول، تعدادشون زیاد نبود ... اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان ... یه عده دیگه هم اومدن جلو ... حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن ... صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ... هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد ... اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود ... احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود ... ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے (بـرگـرد کـویـن) توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد ... اما کسی برای شکایت نیومد ... و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن ... . پدرم جلوی در منتظرم بود ... بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم ... مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت... من رو در آغوش گرفته بود ... هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم ... شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست ... مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد ... . - کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه ... آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ ... محاله بتونی بری دانشگاه... محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی... برگرد کوین ... الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن ... حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی ... با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی ... . مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد ... و پدرم ساکت بود ... هیچی نمی گفت ... چشم ازش برنداشتم ... اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد ... تو دیگه شانزده سالت شده ... من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه... اینکه ادامه بدی یا ولش کنی ... اون شب تا صبح خوابم نبرد ... غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... جلوی چشم هام رژه می رفت ... بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم ... فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین ... مادرم خیلی خوشحال شده بود ... چند روز به همین منوال گذشت ...تا روز یکشنبه از راه رسید ... توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که ... یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ... . ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے (نـبــرد بـراے زنـدگـے) سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ... با خوشحالی اومدن سمتم ... . - وای کوین ... بالاخره پیدات کردیم ... باورت نمیشه چقدر گشتیم ... یه نگاهی به اطراف کرد ... عجب مزرعه زیبائیه... کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ... بچه ها دورم رو گرفتت ... یه نگاهی به سارا کردم ... . - دستت چطوره؟ ... خندید ... از حال و روز تو خیلی بهتره ... چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ ... . سرم رو انداختم پایین ... اگر برای این اومدید ... وقتتون رو تلفکردید ... برگردید ... . - درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم ... هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ... مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ... فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ... فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی ... و رفت ... چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت ... ما همه پشتت ایستادیم ... اینقدر تهدیدشون کردیم که نزاشتیم ازت شکایت کنن ... سارا هم همین طور ... تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ... ازشون شکایت می کنه ... دستش 3 تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ... خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه ... حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ... برگرد پسر... تو تا اینجا اومدی ... به این راحتی جا نزن ... بچه ها که رفتن ... هنوز کیفم توی دستم بود ... توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ... حرف هاشون درست بود ... من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم ... اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن ... حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت ... در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ... فقط کافی بود واسش تلاش کنن ... ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ... جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ... ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغاز ڪار عشق مگر نیسٺ یڪ سلام✋✋ زیباترین مثال سلام علےالحسین✋ بایڪ سلام روح تو پرواز مےڪند 😊😊 مےبخشدٺ دو بال سلام علےالحسین
سلام 😊✋ به آخرین یکشنبه ۹۶ خوش آمدید ☕🌸😊 چقدر زودهمه چیز به🌸🍃 آخرش میرسد🌸🍃 آخرین ماه سال🌸🍃 آخرین روز🌸🍃 وآخرین دقایق 🌸🍃 الهی🙏 در این واپسین لحظات سال بهترینها را داشته باشید 😊👌 @zendegiasheghane_ma
🍃🌸آخرین یکشنبه اسفند ماه شما 🍃🌸معطر به عطر خوش صلوات 🍃🌸بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌸🍃 🍃🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸🍃 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺 🍃 🌺 خدایا🙏 تنها دو روز مانده به سال نو 🌸🍃 مشتاقانه از تو میخواهم ...🙏 آنقدر بمن و دوستان و عزیزانم ایمان و توکل عطا کنی که در آغاز سال نو هر چه برایمان مقدر ساخته ای را با جان و دل بپذیریم ...🙏 و آنقدر به ما شجاعت و ایمان، عطا فرمائی ... تا نومیدی و رنج را از خود برانیم 🙏 پروردگارا🙏 در سال جدید 🌸🍃 به ما بردباری، فروتنی و تسلیم و رضا در برابر خواست خودت عطا فرما و بر ما منت گذار 🙏 و تمام گرفتاریها ،سختیها و غمها را از ما و همه بندگانت دور بگردان...🙏 آمیـــــــــــن یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏 ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#کلاس_نظم_برنامه_ریزی #جلسه4 قسمت ششم کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم ❌مرد نباید تنبل و
قسمت هفتم کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم 🌹تمام کارهای عملی به👀آقایان سپرده شده👇 معاش 🎀نفقه خمس 🎀مهریه عقیقه 🎀جهاد برای همین مرتب مردان میگویند همین که میرم سرکار یعنی دوستت دارم❤️ همین که میوه خریدم🍒 یعنی دوستت دارم همین که خودم لباس نمیخرم واسه تو گرفتم یعنی دوستت دارم❤️ زود اومدم خونه یعنی دوستت دارم💓 @zendegiasheghane_ma
قسمت هشتم کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم روز اوج تکاپو هست 👌 مرد باید فعال و پویا باشد💪 اگر مرد ان هرشب سوره🌙 مزمل و ذاریات 🌙بخونند گشایش مالی💳 براشون پیش میاد✅ همین که مردی از 🌞صبح به قصد معاش از 🏡خانه🏃 خارج میشود بهش ۸۰% عباداتش رو میدهند % ۲۰ نماز و روزه شون هست 🌹 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_ی_شاد ۳۵ ✴️شوکِ شَک مراقب آدمایِ حسود زندگی تون باشید. ❌ممکنه با منفی بافی ها، و منفی گو
۳۶ ✴️نگاه صحیح در خانواده روزی چندبار ذکر سبحان الله را تکرار کنید. تا یادتان نرود که جز خدا همه دارای عیب و نقصَند. 👈بااین نگاه از همسرتان توقع اشتباه نکردن ندارید @zendegiasheghane_ma