💕زندگی عاشقانه💕
دوباره نسیمی ز غربت/دوباره غم وسوز سینه دوباره هوای بقیع و/دوباره هوای مدینه دوباره غم مصطفی و/دوبا
سلام روزتون بخیر
دوستان از برکات #ختم_صلوات غافل نشید جا نمونید از شرکت در این #ختم_صلوات
متاسفانه حضورتون این بار کمرنگ بوده امام حسن (ع) خیلی غریبه شما هم تو ختم صلواتش کم میزارید؟؟؟😔
یا علی بگید و لطفا مثل همیشه با نفسهای گرمتون همراهمون باشید.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
#حدیث_عشق
صلوات خدا بر فرستنده صلوات
عَن الصَّادقِ علیه السلام عن النَّبی صَلَّی الله علیه وآله:
مَنْ صَلَّی عَلَی صَلَّی اللهُ علیهِ وَمَلائِكَتُهُ ، وَمَنْ شَاءَ فَلْیقِلَّ وَمَنْ شَاءَ فَلْیكْثِرْ .
حضرت صادق علیه السلام از رسول گرامی صلّی الله علیه وآله روایت کردهاند:
هر كسی كه بر من صلوات فرستد، خداوند متعال و ملائكه بر او درود و رحمت میفرستند (پس) هر كه میخواهد كم، و هر كه میخواهد بسیار صلوات بفرستد.
#صلوات
💞 @zendegiasheghane_ma
❤💎❤💎❤💎❤💎❤
🥀میگن امام حسن علیه السلام غریبه، تو روضه ها و مداحیا کمتر یادش میکنند، حتی روز شهادتش... 😔
💔جانم به قربانت آقا جان🌹
📜اطلاعاتی در رابطه با امام حسن علیه السلام:
نام: حسن
نام پدر: علی بن ابيطالب(ع)
نام مادر: فاطمه زهرا(س)
شهرت: مجتبی
كنيه: ابو محمد
محل تولد: مدينه
زمان تولد: نيمه رمضان سال سوم هجری
زمان شهادت: 28 صفر سال 50 هجری در 47 سالگی
محل شهادت: مدينه
دوران حيات: 47 سال
عصر پيامبر: حدود هشت سال
همراهی با پدر: حدود سی و هفت سال
عصر امامت: حدود ده سال
فرزندان آن حضرت: 8 پسر و 7 دختر
💞 @zendegiasheghane_ma
4_5882248927834539474.mp3
4.74M
مدینه ای شهر غربت وغم
میثم مطیعی
التماس دعا
💞 @zendegiasheghane_ma
*سخاوت و نیڪوڪاری*
پیامبر اڪرم (ص) :
*أنَا أديبُ اللّهِ وعَلِيٌّ أديبي، أمَرَني رَبّي بِالسَّخاءِ وَالبِرِّ ونَهاني عَنِ البُخلِ وَالجَفاءِ.
من ادب آموخته خدا هستم و على ، ادب آموخته من است . پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى كردن فرمان داد و از بخل و سختگيرى بازَم داشت .
مكارم الأخلاق: ج ۱ ص ۵۱ ح ۱۹
💞 @zendegiasheghane_ma
15993089_-210714.mp3
3.5M
🔊 روضه امام حسن مجبتی علیه السلام
▪️ ویژه شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
#صفر
#نمایه_صوتی
🌐 Lesansedgh.ir
🆔 @Lesansedgh_ir
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
رمان #دل_آرام
معجزاتی از امام زمان (عج)
نویسنده : زهرا قزلباشی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
رمان #دل_آرام
این داستان: دل آرام من
#قسمت3
راه آمده را باید باز میگشتم. عبور از دوزخ بیابان گریز ناپذیر بود. بازگشت من نباید به تعویق میافتاد. خمس مالم را داده و تنها مقدار کمی مانده بود که وعده آن را به بعد از فروش برخی از اجناس محوّل کرده بودم. تنها دغدغه باقی مانده، مزد هفتگی کارگران کارخانه ریسندگی بود و سپس، گرفتن دست نوشته ای که هیچ کس از آن چیزی نمی دانست. به رسم همیشگی غروب پنجشنبه مزد هفتگی کارگران را دادم و حالا صبح بود. تا چشم کار میکرد خاکستر بیابان بود که کم کم زیر سیطره آفتاب به سرخی میگرایید و آبی آسمان که داشت در برابر حکومت آفتاب رنگ میباخت. به تاخت میرفتم. سیاهی سواری از دور پیدا بود. رو به من و پشت به مقصد. وقتی نزدیک شد، تو را دیدم سلام کردی. دست هایت را از هم گشودی و مرا در آغوش فشرده و بوسیدی. عطر پیراهنت در من پیچید.
نشناختمت. سلامت را جواب دادم و خوب نگاهت کردم تا شاید به یاد بیاورمت. خال سیاهی روی گونه راستت بود و عمّامه سبزی بر سر داشتی. نگاهت روایت گر حدیثی بود که نمی توانستم بخوانمش. در اعماق چشم هایت زمین و زمان چرخ میزد.
💞 @zendegiasheghane_ma