eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💫💕💫💕💫💕💫💕 سلام من دیشب به مادرهمسرم زنگ زدم قراره زانوشو عمل کنن خیلی نگرانه واسترس داره منم از زن داداشم که مادرش زانوشو عمل کرده ،راجع به این عمل پرسیدم وبه مادر همسرم مواردو گفتم خیلی خیلی دعام کرد وخوشحال شد من به خاطر مشغله م و یه سری مسائل که جای شرحش نیست ؛خیلی کمتر زنگ میزنم به پدرومادرهمسرم اما با این ایده خوب خانم یاس کبود،دیشب به نیت شهید بزرگوارهمت،زنگ زدم واحوالپرسی کردم ✍خدا خیرتون بده بانو ان شاءالله خدا هم دل شما رو شاد کنه این مورد زنگ زدن یا پیام دادن به خانواده همسر مربوط به تکلیف دیروز گروه تجربه خانه ماست😊👌 💞 @zendegiasheghane_ma
#خانمها_بخوانند #عادتهای_بد ⛔️بمب روابط عاطفی در چیست؟👇 ❌ مدام نگرانید که همسرتان در حال انجام چه کاری است. ❌ به شدت حسود و همسرتان را تحت مالکیت کامل خود قرار می دهید. ❌ وابستگی شدید به همسرتان دارید. ❌ با فاصله گرفتن و قهر کردن می خواهید همسرتان را تنبیه کنید. 💞 @zendegiasheghane_ma
#هردوبخوانیم 🔰 فضای عاطفی خانواده باید چنان مطلوب و دوست داشتنی باشد که همسرمان درآن احساس رضایت خاطر کند و از امنیت روانی برخوردار باشد. 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
رمان معجزاتی از امام زمان (عج) نویسنده : زهرا قزلباشی 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 #دل_آرام این داستان : دل آرام من... #قسمت8 رسیدیم به دو راهی معروف دیگر به نام راه سلط
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 این داستان: دل آرام من.... گفتی: جدّم حسین علیه السلام را زیارت می‌کنی؟ غم روی صورتت نشست. به یاد حرف‌هایی که بین ما ردّ و بدل شده بود افتادم. - بله امشب شب جمعه است. و شروع کردی به خواندن زیارت وارث. اذان گفته شده بود. مردم فوج فوج برای نماز جماعت به مسجد پشت حرم می‌رفتند. گفتی: به جماعت ملحق شو. نور صورتت خیره کننده شده بود. بی آنکه حرفی بزنم، پشت سرت به راه افتادم. تو از من جدا شدی و جلو رفتی. از تمام صف‌ها گذشتی و نزدیک امام جماعت ایستادی. هنوز امام جماعت شروع نکرده بود که تو نمازت را شروع کردی. من به امید دیدار دوباره تو بعد از نماز، جایی میان صف‌های به هم پیوسته پیدا و به امام جماعت اقتدا کردم. نماز که تمام شد دیگر تو را ندیدم. آشوب به دلم افتاد. از مسجد بیرون زدم و به دنبالت گشتم. آرامش چشم هایت به یادم آمد، خودم را به حرم انداختم. ناگهان زنگی در حافظه‌ام زده شد و صدایت در گوش هایم پیچید: پیروان من. وکلای من! قلبم در سینه مچاله و صدا در گلویم خفه شد. تو را باید چه صدا می‌زدم؟ چرا حتی نامت را نپرسیده بودم؟ حرم دور سرم می‌چرخید. عکس صورتت در آینه کاری‌های صحن و سرا افتاده بود. عطر پیراهنت هنوز در سینه‌ام پیچیده بود و دست هایم... چشم‌های خیس ات در آسمان حرم نقش بسته بود. ناگهان به یادم آمد که کفش هایمان را به کفشدار داده بودیم. به سراغش رفتم. پرسیدم: تو همراه من را ندیدی؟ - بیرون رفت، مگر آن سید دوست تو بود؟ فقط نگاهش کردم. دوباره پرسید: آن آقا دوست شما بود؟ هق هق زدم. فریاد کشیدم و از کفشداری بیرون زدم. کالبد نیمه جانم را بین مردم می‌کشیدم و تو را جستجو می‌کردم. کاش هزاران جان دیگر داشتم و آن را در گستره زمین به دنبال تو می‌کشاندم. تو داشتی نگاهم می‌کردی و می‌دیدی که چه طور در آن هیاهو به دنبالت می‌گردم. بعد از آن هر جا می‌رفتم، می‌دانستم تو داری نگاهم می‌کنی و خوب می‌دانم حالا هم در دایره چشم‌های تو جایی برای من هست که اگر این طور نبود پس آن غروب نباید من زنده بمانم. همسفر خوب من! آه که چه قدر خسته ام، مدت هاست اندوه ممتدّی به سراغم می‌آید که زود خسته‌ام می‌کند. از مردم بریده ام. بغداد را با کارخانه و همه دم و دستگاهش رها کرده‌ام و آمده‌ام اینجا. غروب‌ها به حرم می‌آیم، به یاد آن غروب، همه جا را لمس می‌کنم، وجب به وجب این حرم را جستجو می‌کنم و می‌بویم. هنوز اینجا آکنده از عطر پیراهن توست. به آنجاهایی که با هم بوده ایم سر می‌زنم و آن غروب را در خیال تکرار می‌کنم. تو از دور دست‌ها می‌آیی، از بیابان رو به رو. با همان عمّامه سبز و خال روی گونه ات که زیبایی معصومانه ای به چهره ات داده است. از دور سلام می‌کنی. دست هایت را از هم می‌گشایی و مرا درآغوش می‌فشاری. من ندیده و نشناخته محو جمالت می‌شوم. جواب سلامت را می‌دهم، در آغوش می‌گیرمت و می‌بوسمت، تو چشم در چشم هایم می‌دوزی در اعماق نگاهت زمین و زمان و آنچه در آن است چرخ می‌زند. می پرسی: خیر باشد حاج علی کجا می‌روی؟ و من جواب می‌دهم، تو آن وقت پلک هایت را فرو می‌بندی و می‌گشایی. چشم هایت آینه ای شده است که جهان را با تمام وسعتش در خود جا داده است. من خود را در اعماق نگاهت می‌یابم. غوطه ور میان زمین و آسمان. نجم الثاقب، حکایت ۳۱، ص ۴۸۴ 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 💎 آموزنده وقتی " عزت نفس " داری کینه نمی ورزی، همه را به یک اندازه دوست داری، خجالت نمی کشی، خود را باور داری، خشمگین نمی شوی، و همیشه مهربان هستی ... " انسان صاحب عزت نفس " حرص نمی خورد، همه چیز را کافی می داند، حسد نمی ورزد، و خود را لایق می داند ... کسی که " عزت نفس" دارد، نیازی به رقص و پایکوبی و تظاهر به خوشی ندارد، زیرا شادکامی را در درون خویش می خوید و می یابد ... "عزت نفس" باعث می شود، برای بزرگداشت خود احتیاج به تحقیر دیگران نداشته باشید، زیرا خوب می دانید هر انسان تحفه الهی است ... " انسان صاحب عزت نفس" همه را دوست خواهد داشت و به همه مهر خواهد ورزید ... 💞 @zendegiasheghane_ma
#مهدی_جان_مولای_من 🌼💫🌼 امشب دلم از آمدنت سرشار است 💐 فانوس به دست کوچه ديدار است 🌼 آنگونه تو را در انتظـارم که اگر💕 اين چشم بخوابد،آن يکی بيداراست 🌺 شب بخیر عزیزتر از جانم ❤💚❤ شـبــ🌙‌تــــون مــهــدوے✋ #التماس_دعای_فرج 🤲 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸 مهربان باش مهربانی زبان مشترک همه دلهاست مهربان که باشی صبحت زیباست آسمانت رنگ دیگری دارد روزت زیباست و این گونه دنیایت زیبا می شود سلام روزتون زیبا عزیزان همراه 💞 @zendegiasheghane_ma
#ميان_وعده_زندگی_عاشقانه_چيست⁉️ 🌸بوسه اي کوچک از گونه هاي همسرتان هنگامي که از کنار او عبور مي کنيد. 🌸يک تلفن کوتاه که فقط بگوييد:«دوستت دارم» 🌸تعريف، تمجيد يا تحسيني کوچک.براي نمونه: «خيلي خوشگل شدي.»امروز چقدر زيبا به نظر مي رسي» 🌸نگاه يا لبخندي محبت آميز که حاوي تمام عشق تان باشد. 🌸يک پيغام يا يادداشت کوتاه و مختصر که بر روي تلفن همراه يا کيف پول او مي گذاريد #هردوبخوانیم 💞 @zendegiasheghane_ma