eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.1هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولین روز هفته را باسلام و درود تازه‌‌ای بشما عزیزانم آغاز میکنم و از خدای مهربان میخواهم برکت نگاهش را در نگاهتان بریزد تا هرکجا می‌نگرید خیر باشد و نیکی و مهر🌺 @zendegiasheghane_ma
امروز دعامیکنم ازهمون لحظه که دوباره برای زندگی چشم گشودی خداوند گره از کارت بگشاید و به تو قلبی آرام ارزانی دارد آمین @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی میشه با مهربونی ، کسی رو متوجه خطاهاش کرد ، وقتی میشه با محبت دلیل شکستش رو بهش یاد آور شد ، وقتی میشه با یه لبخند کاری رو ازش خواست ، وقتی میشه ..... چرا با طعنه ، سرزنش ، تحقیر و ..... ؟ به نظر میرسه اولین زبانی که باید یاد بگیریم ، زبان خوشه . @zendegiasheghane_ma ─┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👸 😉😉😉😉 تعریف کردن از خود 😍🌹👇 خانوماي گل همون اندازه كه از همسرتون تعريف ميكنيد يادتون باشه كه گاهی از خودتونم تعريف كنيد ... چجوری ؟؟ میگم براتون ؛😉🌹 👈زيباييهاتونو به چشم همسرتون بيارين و بذارين بدونه كه چقدر اعتماد به نفس دارين(متاسفانه خیلی خانما اعتماد به نفس اصلاااا ندارن ) 🌸🌸🌸 👈یا مثلا به جاي اينكه بگين تو از همه جذاب تري بگين خداييش خوشتيپ ترين زوج جمعيما... 👈يا هر از چند گاهي بگين آره مثلا فلانی ميگفت هيچ دست پختي دست پخت تو نميشه ماشالا تو هر زمينه ای كدبانويی 👈یا اینکه تو آرایشگاهی که امروز رفته بودم همه میگفتن موهات چقدر پرپشت و خوشگلن ... خانما اينا باعث میشه که شوهرتونم اين نكات مثبتتون بيشتر به چشمش بياد 💚💚💚💚💚💚 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕زندگی عاشقانه💕
#همسرداری #جلسه3_قسمت13 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 🔔 #رسیدگی_ب
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 2⃣ دومین زوجیت، زوجیت_سکونت 👈در زوجیت سکونت، اخلاقیات اولین حرف رو می زنه، وقتی که شما برای بخواین کار کنید و یه الگوی جامع و کامل داشته باشین، رمزش🔑رو من به شما یاد میدم همون کار را انجام بدین، در بحث زوجیت سکونت هم به هرجایی که بخواین برسید می رسید👇 💐در سوره فجر آمده؛ ای انسان تو با اینکه خودتو با کارهایی که انجام دادی خودت را به اسفل السافلین هدایت کردی به پست ترین پست ترین جاها دنیا، اما لیاقت داری دوباره برگردی به ملکوت، با اجرای دو کار؛ 1⃣ اکرام_یتیم 2⃣ اطعام_مسکین 🔴یتیم یعنی چی❓❓❓ وقتی من به شما می گم فلانی یتیمه شما به این فکر می افتی که فلانی پدر نداره. درسته❓❓ ✅ یتیم اولین معنیش اینه که کسی ولی نداره. 👈یتیم انواع و اقسام معنی داره مثلا؛ ❌ما الان نسبت به امام زمان عج یتیمم ❌فردی که مجرده نسبت به همسر یتیمه ❌ خانومی که داد می زنه در همسایگی شما، نسبت به آرامش یتیمه ❌فردی که الان اومده اینجا، بعد از سیزده سال با گریه، می گه کاش من اینا رو زودتر می فهمیدم، نسبت به آگاهی و اطلاعات حول موضوع خانواده، یتیمه 🔑🔑🔑 پس قرآن می گه یتیمها رو اکرام کنید، ⬅️ نه فقط یتیم هایی که پدر ندارند، ❌الان یکیو می بینیم تو خیابان تفرش همینجور داره راه می ره، این یتیم به چیه؟ آدرس✅ 👌یعنی از امروز بگردید دیگران رو توی اون چیزی که نسبت بهش فقر دارند نسبت بهش اطلاعات ندارند اکرام کنید. 🌺 به این می گن اکرام یتیم.🌺 ✌️در این مسیر؛ 1⃣ نه_توقع_تشکر داشته باشید 2⃣ نه_توقع_جبران ✅ باید بدون توقع جبران و تشکر کار انجام بدین. یعنی سیم توقع را از پشت سرتون در بیارید. 👈خدا می گه اگر یک نفری راه بیفته توی این مسیر اکرام یتیم کنه، یعنی من الان بلند شم بیام این کلاس چندین نفره، چه یک نفر خوب بشه چه ده نفر خوب بشه، چه دور از جون همه طلاق بگیرند چه یه نفر طلاق بگیره، می گن به تو ربطی نداره. 💡💡به این کسی که راه افتاده داره به دیگران آدرس می ده، داره به همسایه ش اطلاعات می ده داره به فلانی کمک می ده و سختی هاشو به جون می خره اجر شب قدر🌙 می دهند. ✅ ⭐️یعنی کسی که راه بیفته توی این مسیر برای اکرام یتیم، چه طرف مقابلش به مقصد برسه، چه نرسه به شما ربطی نداره، به شما اجر شب قدر 🌙می دهند 🌈البته اگر واسه رضای خدا باشه و بس محاله افسردگی بگیرید محاله کم بیارید محاله خسته شید محاله‌ بی اجر بمونی هم دنیات آباده هم آخرتت @zendegiasheghane_ma
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 🚫 توی این مسیر، حالا که دارید و را صفر می کنید خواهشا خواهشا نه دلتون بگیره نه شک کنید. ❌ ❌مثلا نگید خانوم پررو نمی شن؟ 👹 جمله پررو می شن یا عادت می شه یا مثلا براشون نهادینه می شه و توقع توشون ایجاد می شه ⬅️ سبک تفکر است 👹یهود با سیستم مقابله به مثل کاملا موافقه👹 ❌ الان برخی مشاورها و همکاران خودم مشاوره هایی که می دهند سبک تفکر یهوده.😱 ❓ چه جوری❓ ❌دختره می گه من رفتم پیش فلان همکارت گفتم شوهرم زنا کرده، همکارت برگشته گفته تو هم زنا کن بِچِشه😱😱 ببین سبک تفکر یهود مقابله به مثل رو تزریق می کنه به خانواده. 💐ولی اسلام می گه صد تا سیئه دیدی، صد تا بدی شنیدی، حقِ یه دونه بَدی جواب دادن را نداری چون خدا داره می بینه. ✅ سوره فجر آیه ۱۴ 👈 چهل روز روی سر رسول اکرم( صلی الله علیه) آشغال ریختند یه روز نریختند 🌺رسول اکرم( صلی الله علیه وآله ) چی کار کردند❓❓❓ 👈 رفتند در زدند امروز چرا نریختی⁉️ مریضی⁉️ حمدشفا ❌ اگر سر ما چهل روز بریزند یه روز نریزند، می گیم چی⁉️⁉️ 👈می گیم بالاخره خسته شد، بالاخره فهمید من پیامبرم بالاخره فهمید من کی ام خودشو جمع کرد. ⬅️ نشسته روی سینه حضرت می خواد سر مبارک را ببره. حسین بن علی( علیه السلام ) می فرمایند همین الان هم بلند شی شفاعتت می کنم. 😔 ⬅️ اومد توی کوچه های مدینه، حضرت را گرفت به فحش😔 حضرت امام حسن مجتبی( علیه السلام ) فرمودند خونه نداری، خونه بهت میدم، جای خواب نداری خونه ما هست، پول نداری، جیب من هست، غذا نداری سفره ما هست، اگر اسباب سفر نداری، اسباب سفرت با من. که همونجا خجالت کشید. گفت در مورد شما به من بدی گفتند شما اصلا اون چیزی نبودی که به من گفته بودند 🔔 طرف مقابلت را کاملا مرده بدون یعنی اصلا بگو این لاله، این کره، نه می شنوه نه حرف می زنه🙉🙈🙊 ❌ کاری با اون نداشته باش ❌ ✅خودتو با اون بالا ببر ✅ خوب شو @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
اینک شوکران ماجرای یک عشق بی پایان زندگینامه شهید منوچهر مدق و همسرش به روایت همسرش این داستان رو حتما بخونید... @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#اینک_شوکران #قسمت_16 ✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت شـانـزدهــم از دو ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ زﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎش ﺷﺮوع ﺷﺪ. ﺑﻪ
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت هـفـدهــم رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺧﺎﻧﻪ ي ﭘﺪرم. ﮔﻮﺷﯽ را ﮔﺬاﺷﺘﻢ، ﻋﻠﯽ را ﺑﺮداﺷﺘﻢ و رﻓﺘﻢ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رو ي ﭘﻠﻪ ي ﻣﺮﻣﺮي ﮐﻨﺎر ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﺳﯿﮕﺎر ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. رﻧﮕﺶ زرد ﺑﻮد. ﺳﯿﮕﺎر را ﮔﺬاﺷﺖ ﮔﻮﺷﻪ ي ﻟﺒﺶ و ﻋﻠﯽ را ﺑﺎ دﺳﺖ راﺳﺖ ﺑﻐﻞ ﮐﺮد. ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎرش رو ي ﭘﻠﻪ و ﺳﯿﮕﺎر را از ﻟﺒﺶ ﺑﺮداﺷﺘﻢ اﻧﺪاﺧﺘﻢ دم ﺣﻮض. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ آﻣﺪﯾﻢ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﯿﻢ ﭘﺪرم ﺑﺎ ﭘﺪر و ﻣﺎدر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﻋﻤﻮش، ﻫﻤﻪ آﻣﺪﻧﺪ و رﯾﺨﺘﻨﺪ دورش . ﻋﻤﻮ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺑﻐﻞ ﮐﺮد و زد روي ﺑﺎزوﯾﺶ. ﻣﻦ ﻓﻘﻂ دﯾﺪم ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻧﮓ ﺑﻪ روش ﻧﻤﺎﻧﺪ .ﺳﺴﺖ ﺷﺪ .ﻧﺸﺴﺖ . ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﯽ ﺷﺪ. زﯾﺮ ﺑﻐﻠﺶ را ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ، ﺑﺮدﯾﻢ ﺗﻮ . زﺧﻤ ﯽ ﺷﺪه ﺑﻮد. از ﺟﺎ ي ﺗﺮﮐﺶ ﺑﺎزوش ﺧﻮن ﻣﯽ آﻣﺪ و آﺳﺘﯿﻨﺶ را ﺧﻮنی می کرد. ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﻔﻬﻤﺪ. ﮐﺎﭘﺸﻨﺶ را اﻧﺪاﺧﺘﻢ روي دوﺷﺶ. ﻋﻠﯽ را گذاشتیم آﻧﺠﺎ و رﻓﺘﯿﻢ دﮐﺘﺮ . ﮐﺘﻔﺶ را ﻣﻮج ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد. دﺳﺘﺶ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد. دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ:"دوﺗﺎ ﻣﺮد ﻣﯿﺨﻮاﻫﺪﮐﻪ ﻧﮕﻪ ات دارﻧﺪ." آمپول های بزرگی بود که باید می زد به کتفش. منوچهر گفت " نه، هیچ کس نباشد. فقط فرشته بماند، کافی است." ﭘﯿﺮاﻫﻨﺶ را درآورد وﮔﻔﺖ ﺷﺮوع ﮐﻨﺪ. دﺳﺘﺶ ﺗﻮي دﺳﺘﻢ ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ آﻣﭙﻮل ﯽ زد و ﻣﻦ و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﺸﻢ دوﺧﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎي ﻫﻢ . ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﯾﮏ ﺗﺐ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ دﯾﺪم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﯾﮏ آخ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺖ . ﻓﻘﻂ ﺻﻮرﺗﺶ ﭘﺮ از داﻧﻪ ﻫﺎي رﯾﺰ ﻋﺮق ﺷﺪه ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ ﮐﺎرش ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. ﻧﺸﺴﺖ. ﮔﻔﺖ:"ﺗﻮ دﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ؟ ﯾﮏ داد ﺑﺰن ﻣﻦ آرام ﺑﺸﻮم. واﻗﻌﺎ دردت ﻧﯿﺎﻣﺪ؟" ﮔﻔﺖ: "ﭼﺮا،ﻓﻘﻂ اﻗﺮار ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺘﯿﺪ.ﻋﯿﻦ اﺗﺎق ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﻮد." دﺳﺘﺶ را ﺑﺴﺖ و آﻣﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ. ده روزي ﭘﯿﺶ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪ. { از آﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮك ﮐﺸﯿﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭘﺎي ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﮐﺘﺎب روي ﭘﺎﯾﺶ ﺑﺎز ﺑﻮد. ﻋﻠﯽ ﺑﻪ ﮔﺮدﻧﺶ آوﯾﺰان ﺷﺪ، اﻣﺎ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﯽ اﻋﺘﻨﺎ ﺑﻮد. ﭼﺮا اﯾﻨﻄﻮري ﺷﺪه ﺑﻮد؟ اﯾﻦ ﭼﻨﺪ روز، ﻋﻠﯽ را ﺑﻐﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد. ﺧﻮدش را ﺳﺮﮔﺮم ﻣﯽ ﮐﺮد . ﻋﻠﯽ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺖ راه ﺑﯿﻔﺘﺪ. دوﺳﺖ داﺷﺖ دﺳﺘﺶ را ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ و راه ﺑﺮود. اﮔﺮ دﺳﺖ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ول ﻣﯿﮑﺮد ﻣﯽ ﺧﻮرد زﻣﯿﻦ، منوچهر ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺘﺶ. ﺷﺒﻬﺎ ﭼﺮاغ ﻫﺎ را ﺧﺎﻣﻮش ﻣﯽ ﮐﺮد، زﯾﺮ ﻧﻮر ﭼﺮاغ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ دﻋﺎ و ﻗﺮآن ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﮑﺮ ﺑﻮد.ﺗﻮﻗﻊ اﯾﻦ ﺑﺮﺧﻮردﻫﺎ را ﻧﺪاﺷﺖ. ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ زﻫﺮا، ﻓﺮﺷﺘﻪ را ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد و داﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ. ﯾﺎدش رﻓﺘﻪ ﺑﻮد او را ﻫﻢ ﻫﻤﺮاش آورده. } اﯾﻦ ﺑﺎر ﮐﻪ رﻓﺖ، ﺑﺮاﯾﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﻔﺼﻞ ﻧﻮﺷﺘﻢ. ﻫﺮﭼﻪ دﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ،ﺗﻮي ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ. ﺗﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ دﺳﺘﺶ رﺳﯿﺪ، زﻧﮓ زد و ﺷﺮوع ﮐﺮد ﺑﻪ ﻋﺬر ﺧﻮاﻫﯽ ﮐﺮدن. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮدم: " ﻣﺤﻞ ﻧﻤﯽ ﮔﺬاري، ﻋﺸﻘﺖ ﺳﺮد ﺷﺪه. ﺣﺘﻤﺎ از ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮان را دﯾﺪه اي." ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: " ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺮا ي ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ از ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ در اﯾﻦ دﻧﯿﺎ، اﻣﺎ ﻣ ﯽ ﺧﻮاﻫﻢ اﯾﻦ ﻋﺸﻖ را ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺪا. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ. ﺳﺨﺖ اﺳﺖ. اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﺑﻨﺪ روي ﺳﯿﻢ ﺧﺎردارﻫﺎ، ﻣﯽ روﻧﺪ روي ﻣﯿﻦ. ﺗﺎ ﻣﯽ آﯾﻢ آرﭘﯽ ﺟﯽ ﺑﺰﻧﻢ، ﺗﻮ و ﻋﻠﯽ ﻣﯽ آﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ي ﭼﺸﻤﻢ." ﮔﻔﺘﻢ:" آﻫﺎن،ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯽ ﻣﺎ را از ﺳﺮ راﻫﺖ ﺑﺮداري." ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت هـجـدهــم ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﺮ ﺑﺎر ﻣﯽ آﻣﺪ و ﻣﯽ رﻓﺖ، ﻋﻠﯽ ﺷﺒﺶ ﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ راﻫﺶ ﻣﯽ ﺑﺮدﯾﻢ ﺗﺎ آرام ﺷﻮد. ﮔﻔﺘﻢ:"ﻣﯽ داﻧﻢ. ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﯽ واﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮي وﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﺑﮕﺬار ﻟﺬت ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ داﻧﯿﻢ ﭼﻪ ﻗﺪر ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ .اﯾﻦ راﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ روي، راﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮدي. ﺑﮕﺬار ﻓﺮدا ﺗﺎﺳﻒ ﻧﺨﻮرﯾﻢ. اﮔﺮ ﻃﻮرﯾﺖ ﺑﺸﻮد، ﻋﻠﯽ ﺻﺪﻣﻪ ﻣﯽ ﺧﻮرد. ﺑﮕﺬار ﺧﺎﻃﺮه ﺧﻮش ﺑﻤﺎﻧﺪ:" ﺑﻌﺪ از آن ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد، ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﮔﺮدش، ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺑﺎز ي ﻣ ﯽ ﮐﺮد. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻋﻠﯽ را ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ ﺗﻮ ي ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ و ﺑﺒﺮد ﺑﯿﺮون. ﻧﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ ﺣﺘﯽ دﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺑﺨﻮرد. { ﻧﺎن ﺳﻨﮕﮏ و ﮐﻠﻪ ﭘﺎﭼﻪ را ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪه ﺑﻮد، ﮔﺬاﺷﺖ روي ﻣﯿﺰ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪه ﺑﻮد. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ دوﺳﺖ دارد ﺑﺮاﯾﺶ آﻣﺎده ﮐﻨﺪ. ﺻﺪاي ﺧﻨﺪه ﻋﻠﯽ از ﺗﻮي اﺗﺎق ﻣﯽ آﻣﺪ. ﻻ ي در را ﺑﺎز ﮐﺮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دراز ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻮد و ﻋﻠﯽ را ﺑﺎ دو دﺳﺘﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده ﺑﻮد و ﺑﺎ او ﺑﺎز ي ﻣﯽ ﮐﺮد. دو اﻧﮕﺸﺘﺶ را در ﮔﻮدي ﮐﻤﺮ ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺖ و ﻋﻠﯽ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ. ﺑﺎز ﻫﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ. } ﺑﺪﻧﺶ ﭘﺮ از ﺗﺮﮐﺶ ﺷﺪه ﺑﻮد، اﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎر ي ﮐﺮد. ﺟﺎﻫﺎ ي ﺣﺴﺎس ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪارا ﻣﯽ ﮐﺮد. ﻋﮑﺲ ﻫﺎي ﺳﯿﻨﻪ اش را ﮐﻪ ﻧﮕﺎه ﻣﯽ ﮐﺮدي ﺳﻮراخ ﺳﻮراخ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎي ﻧﺰدﯾﮏ ﻗﻠﺒﺶ ﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽ ﺧﻮردم. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺧﺎﻧﻮم ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ي ﻗﻠﺐ ﻣﺎﯾﯿﺪ." دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ازش دور ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪم ﺧﯿﻠﯽ از ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎي ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ، ﺟﻨﻮب زﻧﺪﮔﯽ ﻣ ﯽ ﮐﻨﻨﺪ.ﺗﻮي ﺑﺎزدﯾﺪي ﮐﻪ از ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﮕﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ را ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ دﻋﻮت ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﺮﯾﻤﯽ،ﺧﺎﻧﻢ رﺑﺎﻧﯽ و ﺧﺎﻧﻢ ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺷﺪم. آﻧﻬﺎ ﺟﻨﻮب زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ. دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺗﻬﺮان. ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮدم از اﯾﻦ ﻫﻤﻪ دوري. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دو ﺳﻪ روز آﻣﺪه ﺑﻮد ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎ را ﺑﺎ ﺧﻮدت ﺑﺒﺮي. ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت نــوزدهــم ﻗﺮار ﺷﺪ ﺑﺮود ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺪا ﮐﻨﺪ و ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻣﺎ را ﺑﺒﺮد. ﺷﺮوع ﮐﺮدم اﺛﺎث ﻫﺎ را ﺟﻤﻊ و ﺟﻮر ﮐﺮدن. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ زﻧﮓ زد ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺪا ﮐﺮده، ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪي دو ﻃﺒﻘﻪ در دزﻓﻮل. ﯾﮑﯽ از ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻗﺮار ﺑﻮد ﺑﺎ ﻣﺎ زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ي وﺳﺎﯾﻞ را ﺟﻤﻊ ﮐﺮدم. ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰ ي ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺗﺎ دم رﻓﺘﻦ. ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ي ﻣﻦ،ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ راﺿﯽ ﻧﺒﻮد ﺑﻪ رﻓﺘﻦ ﻣﺎ. ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ"ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ي دﻧﯿﺎ ﺟﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد، زن و ﺑﭽﻪ را ﺑﺮ ﻣﯽ دارن و ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ي اﻣﻦ. ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯿﺪ ﺑﺮوﯾﺪ زﯾﺮ آﺗﺶ؟" ﻓﻘﻂ ﮔﻮش ﻣﯽ دادم. آﺧﺮ ﮔﻔﺘﻢ"ﻫﻤﻪ ﺣﺮف ﻫﺎﺗﺎن را زدﯾﺪ،وﻟﯽ ﻫﺮ ﮐﺲ راﻫﯽ را دارد. ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻢ ﺑﺮوم ﭘﯿﺶ ﺷﻮﻫﺮم." ﭘﺪر و ﻣﺎدرم ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﭘﺪرم. ﻣﻨﻮچهر ﮔﻔﺖ"ﻣﻦ اﯾﻦ ﻃﻮري ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﺷﻤﺎ را ﺑﺒﺮم. اﮔﺮ اﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﭼﻪ ﻃﻮر ي ﺗﻮ روي ﺑﺎﺑﺎ ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻢ؟ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮدت راﺿﯿﺸﺎن ﮐﻨﯽ." ﺑﺎ ﭘﺪرم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮدم. ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﯾﻦ ﻃﻮري ﻣ ﯽ ﮔﻮﯾﺪ. ﮔﻔﺘﻢ" اﮔﺮ ﻣﺎ را ﻧﺒﺮد ﺑﻌﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻮد، ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺳﻒ ﻧﻤﯽ ﺧﻮرﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺎش ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻢ زن و ﺑﭽﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻨﺎرش ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؟" ﭘﺪر ﻋﻠ ﯽ را ﺑﻐﻞ ﮐﺮد و ﭘﺮﺳ ﯿﺪ "ﻋﻠﯽ ﺟﺎن دوﺳﺖ داري ﭘﯿﺶ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ﺑﺎﺷﯽ؟" ﻋﻠﯽ ﮔﻔﺖ"آره،ﻣﻦ دﻟﻢ ﺑﺮاي ﺑﺎﺑﺎﺟﻮﻧﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻪ." ﻋﻠﯽ را ﺑﻮﺳﯿﺪ. ﮔﻔﺖ"ﺗﻮ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﺪر ﻣﺎ را در آورده اي، اﯾﻦ ﻫﻢ روش. ﺧﺪا ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻫﺘﺎن. ﺑﺮوﯾﺪ." ﺻﺒﺢ زود راه اﻓﺘﺎدﯾﻢ... { ﻫﻨﻮز ﻧرسیده، ﻗﺎﻟﺸﺎن ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﻫﻮا ي دو ﺳﻪ روز ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﻫﻨﻮز ﺑﺮ ﻧﮕﺸﺘﻪ ﺑﻮد. آﻗﺎ ي ﻣﻮﺳﻮي و ﺧﺎﻧﻤﺶ دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ از رﻓﺘﻦ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺘﻨﺪ ﺗﻬﺮان. ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد ﺗﻮي ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺐ. ﮐﺴﯽ را آﻧﺠﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﺧﯿﺎل ﮐﺮده ﺑﻮد دوري ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. اﮔﺮ ﻫﺮروز ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻧﺒﯿﻨﺪ، دو ﺳﻪ روز ﯾﮏ ﺑﺎر ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ. } ﺷﻬﺮ ﺧﻠﻮت ﺑﻮد . ﺧﻮد دزﻓﻮﻟﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪه ﺑﻮد. ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺗﻮ ي اﺗﺎق ﭘﺬﯾﺮاﯾﯽ ﺑﻮدﯾﻢ ﮐﻪ از ﺣﯿﺎط ﺻﺪاﯾﯽ آﻣﺪ. از ﭘﺸﺖ ﭘﺮده دﯾﺪم ﺳﻪ ﭼﻬﺎر ﺗﺎ ﻣﺮد ﺗﻮ ي ﺣﯿﺎط اﻧﺪ. از ﺑﺎﻻ ﻫﻢ ﺻﺪاي ﭘﺎ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﻋﻠﯽ را ﺑﺮدم ﺗﻮي اﺗﺎﻗﺶ، در را روﯾﺶ ﻗﻔﻞ ﮐﺮدم. ﺗﻠﻔﻦ زدم ﺑﻪ ﯾﮑﯽ از دوﺳﺘﺎن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﺟﺮﯾﺎن را ﮔﻔﺘﻢ. ﯾﮏ اﺳﻠﺤﻪ ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ ﻧﮕﻪ ﻣﯽ داﺷﺘﻢ. ﺑﺮش داﺷﺘﻢ. آﻣﺪم ﺑﺮوم اﺗﺎق ﭘﺬﯾﺮاﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ را دﯾﺪﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻨﺪ" اِ ﺣﺎج ﺧﺎﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﺪ؟در را ﺑﺎز ﮐﻨﯿﺪ." ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟" ﯾﮑﯿﺸﺎن ﮔﻔﺖ"ﻣﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ام." ﮔﻔﺘﻢ"ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎش. ﺑﻪ ﭼﻪ ﺣﻘﯽ آﻣﺪه اي اﯾﻨﺠﺎ؟" ﮔﻔﺖ"دﯾﺪم ﮐﺴﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ، آﻣﺪم ﺳﺮ ي ﺑﺰﻧﻢ." ﻣ ﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺗﻮ. داﺷﺖ ﺷﯿﺸﻪ را ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ. اﺳﻠﺤﻪ را ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻃﺮﻓﺶ. ﮔﻔﺘﻢ"اﮔﻪ ﯾﮑﯽ ﭘﺎ ﺑﮕﺬارد ﺗﻮ ﻣﯽ زﻧﻢ.... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســتـم ﺧﯿﻠﯽ زود دو ﺗﺎ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ از ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ آﻣﺪﻧﺪ. ﻫﺮ ﭘﻨﺞ ﺗﺎﺷﺎن را ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ و ﺑﺮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﺒﺮ رﺳﯿﺪه ﺑﻮد. وقتی ﻓﻬﻤﯿﺪه ﺑﻮد آﻣﺪه اﻧﺪ ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ، ﻗﺒﻞ از اﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺎﯾﺪ، رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﯾﮑﯽ زده ﺑﻮد ﺗﻮي ﮔﻮش ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ. ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد:ﻣﺎ ﺷﻬﺮ وزﻧﺪﮔﯽ و همه چیزﻣﺎن را ﮔﺬاﺷﺘﻪ اﯾﻢ، زن و ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎن را آورده اﯾﻢ اﯾﻨﺠﺎ، آن وﻗﺖ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ات را ﺑﺮده اي ﺟﺎي اﻣﻦ اﯾﻦ ﺟﻮري از ﻣﺎ ﭘﺬﯾﺮاﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟" ﺷﺎم ﻣﯽ ﺧﻮردﯾﻢ ﮐﻪ زﻧﮓ زد. اف اف را ﺑﺮداﺷﺘﻢ. ﮔﻔﺘﻢ:"ﮐﯿﻪ؟" ﮔﻔﺖ:"ﺑﺎز ﮐﻨﯿﺪ ﻟﻄﻔﺎ. " ﮔﻔﺘﻢ"ﺷﻤﺎ؟" ﮔﻔﺖ"ﺷﻤﺎ؟" ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮم ﻣﯿﮕﺬاﺷﺖ. ﯾﮏ ﺳﻄﻞ آب ﮐﺮدم، رﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻي ﭘﻠﻪ ﻫﺎ. ﮔﻔﺘﻢ"ﮐﯿﻪ؟ ﺗﺎ ﺳﺮش را ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﻨﻢ، آب را رﯾﺨﺘﻢ روي ﺳﺮش و ﺑﻪ دو ﺑﻪ دو آﻣﺪم ﭘﺎﯾﯿﻦ. ﺧﯿﺲ آب ﺷﺪه ﺑﻮد. ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﺮو ﻫﻤﺎن ﺟﺎ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺎه ﺑﻮدي." ﮔﻔﺖ"در را ﺑﺎز ﮐﻦ. ﺟﺎن ﻋﻠﯽ.ﺟﺎن ﻣﻦ. از ﺧﺪاﯾﻢ ﺑﻮد ﺑﺒﯿﻨﻤﺶ. در را ﺑﺎز ﮐﺮدم و آﻣﺪ ﺗﻮ. ﺳﺮش را ﺑﺎ ﺣﻮﻟﻪ ﺧﺸﮏ ﮐﺮدم. ﺑﺮاﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮدم ﮐﻪ ﺗﻮ رﻓﺘﯽ، دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ آقای موسوی و ﺧﺎﻧﻤﺶ رﻓﺘﻨﺪ و اﯾﻦ اﺗﻔﺎق اﻓﺘﺎد. دﯾﮕﺮ ﺗﺮﺳﯿﺪه ﺑﻮد. ﻫﺮ دو ﺳﻪ روز ﻣﯽ آﻣﺪ. اﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﯿﺎﯾﺪ زﻧﮓ ﻣﯽ زد. { ﺷﺎﯾﺪ اﯾﻦ اﺗﻔﺎق ﻫﻢ ﻟﻄﻒ ﺧﺪا ﺑﻮد. او ﮐﻪ ﺿﺮري ﻧﮑﺮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﻮد، ﭼﯿﺰي ﮐﻢ ﻧﺒﻮد. ﻓﮑﺮ ﮐﺮد اﮔﺮ ﺑﺨﻮاﻫﺪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﺪ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ. اﮔﺮ از دوﺳﺘﺎن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ"ﺧﺸﻦ وﺟﺪي اﺳﺖ." اﻣﺎ ﻣﺎدر ﺑﺰرگ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺷﻮﺧﯽ را از ﺣﺪ ﮔﺬراﻧﺪه."ﭼﻮن دﺳﺖ ﻣﯽ اﻧﺪاﺧﺖ دور ﮐﻤﺮش و ﻗﻠﻘﻠﮑﺶ ﻣﯽ داد و ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮش ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺖ. ﻣﺎدر ﺑﺰرگ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:"ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﭘﺎﺳﺪار ﻧﯿﺴﺘﯽ؟ ﭼﺮا اﯾﻨﻘﺪر ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ؟ ﭘﺎﺳﺪارﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﻨﮕﯿﻦ و رﻧﮕﯿﻨﻨﺪ." ﻣﺎدر ﺑﺰرگ ﺟﺬﺑﻪ ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻧﺪﯾﺪه ﺑﻮد و ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺘﺶ را، وﻗﺘ ﯽ ﺗﺎ ﮔﻮﺷﻬﺎش ﺳﺮخ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ ﭼﻪ ﻃﻮر ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ اﯾﻨﻘﺪر ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﻮد و ﺑﺎز ﺳﮑﻮت ﮐﻨﺪ و ﭼﯿﺰ ي ﻧﮕﻮﯾﺪ. ﺷﻨﯿﺪه ﺑﻮد ﺳﯿﺪ ﻫﺎ ي ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺟﻮﺷﯽ اﻧﺪ، اﻣﺎ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﯾﻦ ﻃﻮري ﻧﺒﻮد.} ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
🍁🌟🍁🌟🍁 🌟🍁🌟🍁 🍁🌟🍁 🌟🍁 🍁 ⚜ استاد مطهری : 🌷 "شب زنده" آن شبی است که انسان تمام یا لااقل پاسى از آن شب را با یاد خدا و با مناجات و راز و نیاز با ذات پروردگار به سر ببرد . 🍃 و شب مُرده آن شبی است که انسان تمام آن شب را با غفلت و فراموشی ذات مقدس پروردگار به سر ببرد . 🌷 ممکن است کسی خیال کند که این تعبیر یک تعبیر مجازی است ، شب که زنده و مُرده ندارد . 🍃 مقصود از شب را زنده نگه داشتن ، این نیست که این قطعه زمان را شما زنده نگه دارید ؛ مقصود زنده نگه داشتن خودِ شماست در این قطعه از زمان . @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹حسین جانم🌹 ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم فڪری بڪن برای من و آتش دلم دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم صبحت بخیر حضرت آرامش دلم سلام_اربابم @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يک سبـد عشـق يک دنيـا زیبـایی يک آسمان لطف خداوند یک لب خنـدان یک دل شـاد یه خونه ی دل پر از صفا آرزوی قلبی من برای شما یکشنبه تون شـاد شـاد در پنـاه خداونـد باشیـد 💐💐 @zendegiasheghane_ma
خدای مهربانم ... مشتاقانه از تو میخواهم ... آنقدر بمن و دوستان و عزیزانم ایمان و توکل عطا کنی که هر چه برایمان مقدر ساخته ای را با جان و دل بپذیریم ... و آنقدر به ما شجاعت و ایمان، عطا فرمائی ... تا نومیدی و رنج را از خود برانیم ! پروردگارا ! به ما بردباری، فروتنی و تسلیم و رضا در برابر خواست خودت عطا فرما و بر ما منت گذار ! و تمام گرفتاریها ،سختیها و غمها را از ما و همه بندگانت دور بگردان.... آمین🙏 ─┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅─ @zendegiasheghane_ma
🌸😊🌸😊 ☄️بعضی از مردم اصرار دارند که خود را به دیگران بشناسانند. ثروت خود را به رخ آنها بکشند. اما این نوع آدمها در درون خود زجر می کشند؛ زیرا شادی آنها وابسته به تفکر دیگران است! "مهم بودن" را فراموش کنید تا آرامش نصیب تان شود. هرچه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید بیشتر تحسین می شوید.⚘🌹 @zendegiasheghane_ma 😊🌸😊🌸😊🌸😊🌸😊🌸😊🌸😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ امام سجّاد عليه السلام: انسان بزرگوار به بخشش خود مى بالد، و انسان پست به دارايى خويش مى نازد. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @zendegiasheghane_ma
خانمها محبتتون رو قطع نکنید😊😊😉😉😉👆
🚫نکاتی که باعث ایجاد سردی در همسران میشود👇 ✨ عیب جویی از هم ✨ نارضایتی از زندگی ✨ قهرهای طولانی مدت ✨ متهم کردن همدیگر ✨تهدیدبه جدایی ✨ابراز خستگی مداوم @zendegiasheghane_ma
🗣 دعوا بین زوجین اجتناب‌ناپذیر است اما قوانینش را رعایت کنید: ⇦در جمع دعوا نکنید. ⇦فقط روی مشکل تمرکز کنید. ⇦به گذشته بازنگردید. ⇦کنایه نزنید. ⇦توهین نکنید. ⇦خوب بشنوید @zendegiasheghane_ma
پروفایل دونفره😍😍😍👆👆
👈 تفاوت بین لوسیون و مرطوب_کننده چیست؟ اختلاف آشکار بین لوسیون و مرطوب کننده این است که لوسیون حاوی روغن هاییست که به عنوان روان کننده مورد استفاده قرار گرفته تا از ایجاد اصطکاک روی پوست جلوگیری کنند در حالیکه مرطوب کننده برای احیا رطوبت در زیر پوست مورد استفاده قرار می گیرد. مرطوب کننده ها به شکل قابل توجهی سبک تر از لوسیون ها هستند و به سادگی جذب پوست می شوند اما لوسیون ها مانع از ایجاد رطوبت در پوست می شوند! در انتخاب لوسیون یا مرطوب کننده باید در نظر بگیرید که چه تاثیراتی را برای پوست شما دارند و متناسب با نیاز خود یکی از محصولات را انتخاب نمایید. @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه4_قسمت2 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 🚫 توی
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 🎁 مثلا از امروز تا ماه بعدی که جلسه پنجممون هست هر هفته میرید خونه یا مامان خودتون اصلا دست خالی نرید حالا شده مثلا خوراکی ببرید، شده گلدون ببرید، شده روسری ببرید. 🍉🍈🍌🍰🍦🍬💐🌷 🔑تو یخچالم طالبی دارم، این هفته آب طالبی می برم مثلا این هفته تولد فلان فرد از خانواده همسرمه، من می تونم یه چیز کوچولو ببرم؟ بله. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🚫 در بحث ، اصلا طرف مقابل را در نظر نگیرید و در این مسیر و کارهایی که انجام می دین رو برای خودتون گنده نکنید. 🚫 👈ببین زینب کبری( سلام الله علیها) عصر عاشورا چی گفت؟ 🌺خدایا این کم را از ما بپذیر🌺 👌یعنی کم بدان کارهایی که داری انجام می دی، برای خودت بزرگش نکن. 🚫 ❌نه دلت بگیره، نه شک کنی، نه احساس کلفتی بهت دست بده، نه احساس سادگی کنی احساس اینکه روت سوار شدند. ❌ 😒اصلا اینا مهم نیست. ✅ زمان امیرالمومنین( علیه السلام )، محمدبن ابی بکر تونست در مصر کارهایی را انجام دهد، علی بن ابیطالب( علی علیه السلام ) براش نوشتند؛ 📝 ای محمد تو از اینجا عزلی، تو برو از مصر یه جای دیگه رو ، روپا کن. 😔 محمدبن ابی بکر دلش گرفت، شک کرد. گفت من که اینجا دارم کار خوب انجام می دم، من که صد در صد توانم رو گذاشتم چرا آقا امیرالمومنین( علیه السلام ) منو عزل کرد⁉️⁉️ 👈خبر دل گرفتنش به آقا امیرالمومنین( علیه السلام ) رسید. حضرت دوباره نامه نوشت؛ 📝محمد! من که تو را می شناسم، تو اینطوری بودی، اونطوری بودی، اقتضای مصر الان اینجوریه که تو اونجا نباشی. 🔑🔑اگر کسی به این سیستم برسه یعنی داشته باشه، به رسیده.🔓🔓😍😍 بلوغ عاطفی یعنی « فرمانِ ولی » در حکمِ نَفَس باشه برات. نه دلت بگیره نه شک کنی @zendegiasheghane_ma