eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
شدم برادر شوهرم امسال روزه اولی بوده براش کادو گرفتم با این متن زیبا. تا ان شاءالله همیشه با ایمان باشه 💞 @zendegiasheghane_ma
عید است و دلم خانه ى ویرانه، بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا العجل العجل العجل یا صاحب الزمان... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• شبتون پر نور 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-تمام قطارھای دنیا چمدان بستہ، عازم تو اند ^-^ -مخاطبِ‌غائب‌؏ـج روزتون مهدوی💚🍃 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 آیا زنانی که در خانه می‌کنند و داد می‌زنند محبت شدید از طرف همسر دارند؟ برای همسرتان، محبت کنید! 💠 تنها انرژی و زن برای خانه و همسرداری و تربیت فرزند، شوهر است. 💠 با و ابراز محبت به همسرتان او را آرام کنید. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*جمله‌ی «دوستت دارم» برای زنان کولاک می‌کند. ولی برای مردان کلمات جادویی‌ای به نام: 🔹 چشم... 🔸 امنیتم... 🔹 آرامشم... 🔸 تکیه گاه من... 🔹 مرد قدرتمند من... 🔸 بهت افتخار می‌کنم... 💞 @zendegiasheghane_ma
🍀 🍀 🍀 پایان سوره مبارکه بقره😍😍 آغاز سوره مبارکه آل عمران😍😍😍 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید محمد حسین دالوند😍 @hefzequrankarim 💞 @zendegiasheghane_ma
حی شدم و برای عید فطر شیرینی پختم شیرینی پاپاتیا با اشکال متفاوت و دونات های خوشمزه و زیبام😊☺️ 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت144 #فصل_چهاردهم یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: «دیگر خیا
قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقیقه بلند می شد، می آمد دست روی پیشانی ام می گذاشت. سرم را می بوسید. جوشانده های جورواجور به خوردم می داد. یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زن برادرهایم. کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد. شینا دورم می چرخید. جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت: «نترس اگر قابله نیاید، خودم بچه ات را می گیرم. بعدازظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.» شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: «قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپل مپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود اما بی حسی و خواب آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی شنیدم. فردا صبح، حاج آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند. عصر بود که برگشت؛ بدون صمد. یکی از هم رزم هایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشم انتظار آمدنش شدم. فکر می کردم هر طور شده تا فردا خودش را می رساند. ادامه دارد...✒️ وقتی فردا و پس فردا آمد و صمد نیامد، طعنه و کنایه ها هم شروع شد: «طفلک قدم! مثلاً پسر آورده!» ـ عجب شوهر بی خیالی. ـ بیچاره قدم، حالا با سه تا بچه چطور برگردد سر خانه و زندگی اش. ـ آخر به این هم می گویند شوهر! این حرف ها را شینا هم می شنید و بیشتر به من محبت می کرد. شاید به همین خاطر بود که گفت: «اگر آقا صمد خودش آمد که چه بهتر؛ وگرنه خودم برای نوه ام هفتم می گیرم و مهمانی می دهم.» از بس به در نگاه کرده و انتظار کشیده بودم، کم طاقت شده بودم. تا کسی حرفی می زد، زود می رنجیدم و می زدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود. مادرم گفت: «من دیگر صبر نمی کنم. می روم و مهمان ها را دعوت می کنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد!» صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زن داداش هایم مشغول پخت و پز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود. یکی از بچه ها از توی کوچه فریاد زد: «آقا صمد آمد.» داشتم بچه را شیر می دادم. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
باید ، که دست از گنه برداریم مایی ، که ادعای یاری داریم .. از خوب و بد امور ما معلوم است سرباز امام عصر یا سرباریم ..   🌸🍃 🍃🍀🌺🍃🍀🌺🍃🍀🌺 شبتون مهدوی یاعلی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸در روایات آمده است هر کس برای امر فرج حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دعا کند : 👈 به نور قرآن مجید هدایت می شود. 👈 نزد اصحاب اعراف معروف می گردد. 👈به ثواب طالب علم نائل می شود ان شاء الله. 👈 از عقوبت های اخروی ان شاء الله در امان می ماند. 👈در هنگام مرگ به او مژده می رسد و با او به نرمی رفتار می شود. 🌼سلامتی و فرج حضرتش 5 صلوات..🌼 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ ✍ لطفا با دقت بخوانید ❤️🍃❤️ هیچوقت تو یه زندگی زن و شوهری، یه طرف قضیه همیشه نیست! این واقعا که یکی بگه من هیچ مشکلی ندارم،تو برو خودتو درست کن.. مگه میشه همچین چیزی! مگه ماها علیه السلام به دنیا اومدیم که بدون هیچ خطایی باشیم🤔 بعد از اینکه مشکل ایجاد شده و بحثی هم با همسرتون کردید موقعی که آروم شدین واقعا فکر کنید عقل و منطق رو بیارید رو کار. خودتون نتونستید به نتیجه ای برسید با یه آدم درست و منطقی صحبت کنید مثل یه مشاور با خاله خان باجی و عمه درمانی و به دوستم گفتم، اونم به من حق داد و این جور چیزا حل که نمیشه بدتر هم میشه 👈وقتی شما سهمتون رو در ایجاد مشکل پیدا کردید به همسرتون بگید. نترسید، پررو نمیشه شاید همسرتون چیزی نگه اون لحظه ولی مطمئن باشید اونم سهم خودش رو میپذیره و بعد به مرور مشکل حل میشه ،البته همیشه میگم نوع دیالوگ و ادبیاتی که به کار میبریم خیلی تاثیر میزاره مثلا خانم متوجه اشتباهش شده به شوهرش میگه ❌اینجوری نگیم😕:« من اینجا اشتباه کردم،درسته ولی تو چی.یکم مرد باش غیرت داشته باش، منطقی باش، اقرار کن که تو هم اشتباه داری»😑 ✅اینجوری بگیم😍:« عزیزم الان که دارم فکر میکنم، متوجه شدم تو این جای قضیه تند رفتم. ولی سعی میکنم که دیگه این اشتباه ازم سر نزنه» اینجاست که به همسرتون وارد میشه مردها به خاطر ذات وجودیشون شاید به زبون نیارن ولی باشید همیشه تو فکرش هستند دنبال اعتراف گرفتن از شوهرتون نباشید 💞 @zendegiasheghane_ma
❤️🍃❤️ ✅همسرتونو موقع دعوا شوکه کنید! این هنرو داشته باشید که نه تنها موقع دعوا جر و بحث نمیکنید 🎀بلکه یهو یه حرفی یا یه عکس العملی نشون بدین که خیلی خوشش میاد! 👈مثلا وسط دعوا برید بغلش کنید و بگید تو هرچقدرم منو دعوا کنی من دوست دارم❤️ یا مثلا برید یه لیوان آب خنک یا یه بشقاب میوه بیارید و با روی خوش با هم میل کنید و بگید تا تو نخوری منم نمیخورم 😊 حالا بیا این میوه رو بخور بعد باهم صحبت میکنیم.😇 👈اگر هم نمیتونید اینکارهارو انجام بدین ✅فقط سکوت کنید و از جواب دادن به شدت پرهیز کنید. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماشینت که جوش میاورد حرکت نمی کنی کنار زده و مي ایستی! وگرنه ممکن است ماشینت آتش بگیرد خودت هم همینطوری وقتی جوش می آوری عصبی میشوی تخته گاز نرو! بزن کنار! ساکت باش! و هيچ نگو.. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم کارشناس ارشد خانواده 💕💫💫💫💘💫💫💫💕 سلام خدا قوت.. ببخشید من یه راهنمایی میخواستم ازتون‌. همسر من گوشیش رو رمز میزاره و دوس نداره من رمزشو بفهمم یا اگه خودش بخاطر یک شرایطی رمزشو به من بگه، بعد عوضش میکنه. این موضوع واسه من حساسیت ایجاد کرده و ذهنم رو خیلی درگیر میکنه. خیلی سعی کردم که با این موضوع کنار بیام اما نمیتونم بازم ناراحتم. میخواستم که کمکم کنید 💫💕💫 🍀سلام عزیزم. درسته،، " اعتماد و اطمینان به هم" یکی از ارکان اصلی زندگی زوجین هست. زن و شوهر ضمن اینکه باید به حریم شخصی هم احترام بگذارند،، نباید چیز پنهانی یا رفتار مشکوک داشته باشند. چون باعث کاهش اعتماد طرف مقابل و افزایش اضطراب در هر دو طرف میشه.. ❓دلیل همسرتون برای این رمزگذاری مهمه... اینکه ایشون چه دلیلی براتون میارن رو بررسی کنید. شاید حساسیت ها،، سوال پیچ کردن ها،، یا وارسی های احتمالی باعث این رفتار هست. آگه علت رو متوجه شدید،، بدون تعصب اون رو برطرف کنید تا ذهن تون به آرامش برسه ان شا الله.. ✍ سلامتی و تعجیل در ظهور 5 صلوات 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفتار عاشقانه زن را بایــد از دلتنگـیش فهمید از شـــوق و بی‌تابیـش برای دیدار از حس کودکانه‌اش برای آغــــــــوش از خجالتش برای بوسـه گرفتن زن بـی دلیل بهانه نمی‌گیرد شاید بهانه دستان گرمـت را دارد که دستانش را بگیری …..! 💞 @zendegiasheghane_ma
🌾 🌾 🌾 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید علی جوکار 😍😍😍😍 @hefzequrankarim 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت145 #فصل_چهاردهم قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقی
گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: «دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی.» بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه می آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت: «خوب است. فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم. پیغام داده اند حالش خیلی بد است. فردا برمی گردم.» انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می لرزید. شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم. ادامه دارد...✒️ می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند. زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مرداد ماه بود و فصل کشت و کار. اما زن ها تا عصر ماندند. زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظة آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد. 🔸فصل پانزدهم مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند. با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همة ما نگران صمد بودیم. برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
بیا ڪہ بی تو نہ سحـر را طاقتی اسٺ و نہ صبـح را صداقتی؛ ڪہ سحـربہ شبنم لطف تو بیدار میشـود وصبح، بہ سلام تو ازجا برمی‌خیزد... 💗 💗 .....★♥️★..... 🍃🍃🍃🍃 شبتون مهدوی 💞 @zendegiasheghane_ma