هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت243 #فصل_هجدهم با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش. گفتم چیزی نم
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت245
#فصل_هجدهم
بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: «بابا جان! بلند شوید، برویم مدرسه.»
همین که صمد بچه ها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه اش را بخورد و آماده شود. صمد برگشت. گفتم: «اگر می خواهی بروی، تا بچه ها خواب اند برو. الان بچه ها بلند می شوند و بهانه می گیرند.»
صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد، بعد هم سمیه و زهرا. صمد کمی با بچه ها بازی کرد. بعد خداحافظی کرد. اما مهدی پشت سرش دوید. آن قدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت. مهدی را بوسید. بردش آن اتاق. اسباب بازی هایش را ریخت جلویش. همین که سرگرم شد، بلند شد که برود. این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید. پدرشوهرم توی کوچه بود. صمد گفت: «برو بابا را صدا کن، بیاید تو.»
پدرشوهرم آمد و روی پله ها نشست. حوصله اش سر رفته بود. کلافه بود. هی غر می زد و صمد را صدا می کرد.
صمد چهارپایه ای آورد. گفت: «کم مانده بود یادم برود. قدم! چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجره ها، دیشب خیلی سرد بود. برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است.»
سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند. انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمی رود. صمد، طوری که بچه ها نفهمند، به بهانه بردن چهارپایه به زیر راه پله، خداحافظی کرد و رفت.
ادامه دارد...✒️
#قسمت246
#فصل_هجدهم
اصلاً با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم می زد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یک دفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین.
از درد به خودم می پیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم. درد مثل سوزن به مغز استخوانم فرومی رفت. بچه ها به شیشه می زدند. نمی توانستم بلند شوم. همان طور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بی اختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم.
ناخن شست پایم سیاه شده بود. دلم ضعف می رفت. بچه ها که مرا با آن حال و روز دیدند، از ترس گریه می کردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس. نمی خواستم پیش بچه ها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز می گرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد می زدم: «صمد! صمد جان! پس تو کی می خواهی به داد زن و بچه هایت برسی. پس تو کی می خواهی مال ما باشی؟!»
هنوز پیشانی ام از داغی بوسه اش گرم بود. به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق.
بچه ها گریه می کردند. هیچ طوری نمی توانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان می سوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: «بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد می خندد.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهداصلوات🍃
💞 @zendegiasheghane_ma
🦋ظهور کن نگار ما بیا که از سر شعف
🌱فدای قامتت کنیم دو #چشم اشک بار را
💫تمام لحظه های ما #فدای یک نگاه تو
🌱بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
شبتون پر از نور و آرامش
💞 @zendegiasheghane_ma
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸
*🌻منتظر نباش زندگی به تو معنا بده
بلند شو و زندگی را
معنا کن......
🌻از قوی ترین بهونت قوی تر باش
برای اینکه تکیه گاه کسی باشی
برای اینکه با قدرت از جات بلند بشی
🌻برای اینکه به هدفت برسی
برای اینکه مفید باشی حداقل واسه خودت
🌻فردای تو نهفته در امروز تو است
پس امروز رو خوب بساز تا
فردایی عالی داشته باشی.🍃🌸*
سلام اول هفته تون بخیر و نیکی
💞 @zendegiasheghane_ma
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂
🍂🌹
#حدیث_عشق
حدیث از امیر المومنین علیه السلام:
زن خوب و زنی که وجودش برای همسرش آرامش بخش است پنج ویژگی دارد
۱- آسان گیر
۲- نرم خو
۳- سازگار
۴-در هنگام خشم همسر خاموش میشود.
۵-موجبات خشنودی همسر را فراهم میکند.
💞 @zendegiasheghane_ma
#خانمها_بخوانند
#مهار_خشم_همسر
🔅اسلام به ما نمیگوید ظلم پذیر باشیم بلکه اسلام میگوید بلد باشیم فضا را عوض کنیم.
🔅باید بتوانی خشم همسرت را به آرامی به خشنودی تبدیل کنی.
حضرت ابراهیم آتش را به گلستان تبدیل کرد، ما هم باید بلد باشیم.
پروردگار عالم از ما انتظار دارد بلد باشیم آتشی که به زندگیمان افتاده را به گلستان تبدیل کنیم.
نه اینکه آتشی به آتش آن اضافه کنیم.
نه اینکه برویم بیرون کمک بیاوریم آتش را خاموش کنیم.
🔅ما باید بلد باشیم ماهیت آتش را عوض کنیم.
اگر آرامشت را حفظ کنی و نرم خو باشی مرد تو را یک موجود برتر میبیند نه موجود ظلم پذیر.
🔅 ما سکوت نمیکنیم که ظلم پذیر باشیم، بلکه محیط را تغییر میدهیم، چون این توانمندی را داریم که فضا را عوض کنیم.
💞 @zendegiasheghane_ma
#هردوبخوانیم 🧔🏻🧕🏻
🍃 ما معمولا چیزهایی که همسرمون ازمون دریغ میکنه را هیچوقت فراموش نمیکنیم و به خوبی یادمون میاد، ولی شده تا حالا از چیزی که بهتون داده و شما ازش قدردانی نکردید، یادتون بیاد؟!!!
❎ با خودتون میگید:
👈 زنمه، وظیفشه خونه را تمیز کنه!
❎ با خودتون میگید:
👈 شوهرمه، وظیفشه که خرجی خونه رو بده!
❎ با خودتون میگید:
👈 تولدم بوده، شقالقمر نکرده که کادو خریده!
✅ حتی اگر همه چیزهایی که شما میگید درست باشه که نیست، باز هم قدردانی رابطه شما را با همسرتون بهتر میکنه، سلامت روان خودتون را بالا نگه میداره و اصلا حال و هوای زندگیتون رنگ و بوی دیگهای به خودش میگیره و از همه مهمتر این روابط و به فرزندانتون یاد میدهید...*
💞 @zendegiasheghane_ma
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂🌹🍂
🍂🌹🍂
🍂🌹
#خانمها_بخوانند 🧕🏻🧝🏻♀
❤️ خانم محترم اگر توانستی #سنگ_صبور همسرت باشی زندگی شما از آفات و بلاهایی که محیط اجتماع فراهم کرده در امان می ماند.
✍ خانمهای گل لطفا به نقش و اهمیت بالای خودتون در زندگی مشترک و حفظ کیان خانواده توجه کنید.
💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایان_بخوانند 🧔🏻👨🏻
#همسرت را تحسين كن.
👈‼️هرگز با فرض اين كه خودش اين چيزها را میداند
از تحسين كردن غافل مشو.
👈 مشكلی پيش نخواهد آمد اگر بارها با خلوص نيت به او بگویی:
💜دوستت دارم💜*
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه103ازقرآن🌹
#جز_شش🌹
#سوره_نساء 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_حسین_مشتاقی
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت245 #فصل_هجدهم بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: «بابا جان! ب
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت247
#فصل_هجدهم
بچه ها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز می کرد و با شیرین زبانی بابا بابا می گفت. به من نگاه می کرد و غش غش می خندید. جای دست و دهان بچه ها روی قاب عکس لکه می انداخت.
با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار می دادم. به سمیه گفتم: «برای مامان یک لیوان آب بیاور.»
آب را خوردم و همان جا کنار بچه ها دراز کشیدم؛ اما باید بلند می شدم. بچه ها ناهار می خواستند. باید کهنه های زهرا را می شستم. سفره صبحانه را جمع می کردم.
نزدیک ظهر بود. باید می رفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه می آوردم. چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم. همین که بچه ها سرگرم پوست کندن نارنگی ها شدند، پنهان از چشم آن ها بلند شدم. چادر سرکردم و لنگ لنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه.
🔸فصل نوزدهم
اسفندماه بود. صمد که رفته بود، دو سه روزه برگردد؛ بعد از گذشت بیست روز هنوز برنگشته بود. از طرفی پدرشوهرم هم نیامده بود. عصر دلگیری بود. بچه ها داشتند برنامه کودک نگاه می کردند. بیرون هوا کمی گرم شده بود. برف ها کم کم داشت آب می شد. خیلی ها در تدارک خانه تکانی عید بودند، اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت.
ادامه دارد...✒️
#قسمت248
#فصل_نوزدهم
با خودم می گفتم: «همین امروز و فردا صمد می آید. او که بیاید، حوصله ام سر جایش می آید. آن وقت دوتایی خانه تکانی می کنیم و می رویم برای بچه ها رخت و لباس عید می خریم.» یاد دامنی افتادم که دیروز با برادرم خریدم. باز دلم شور افتاد. چرا این کار را کردم. چرا سر سال تازه، دامن مشکی خریدم. بیچاره برادرم دیروز صبح آمد، من و بچه ها را ببرد بازار و لباس عید برایمان بخرد. قبول نکردم. گفتم: «صمد خودش می آید و برای بچه ها خرید می کند.» خیلی اصرار کرد. دست آخر گفت: «پس اقلاً خودت بیا برویم یک چیزی بردار. ناسلامتی من برادر بزرگ ترت هستم.» هنوز هم توی روستا رسم است، نزدیک عید برادرها برای خواهرهایشان عیدی می خرند. نخواستم دلش را بشکنم؛ اما نمی دانم چطور شد از بین آن همه لباس رنگارنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم. انگار برادرم هم خوشش نیامد گفت: «خواهر جان! میل خودت است؛ اما پیراهنی، بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد.»
گفتم: «نه، همین خوب است.»
همین که به خانه آمدم، پشیمان شدم و فکر کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه، دامن مشکی نمی خریدم. دوباره به خودم دلداری دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش می کنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوش آب و رنگ می خرم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
💞 @zendegiasheghane_ma
بی تـ❤️ـو از غصه
تل انبار شدن هم دارد
این همه فاصله
بیمار شدن هم دارد
وقتی از جمعه ی
موعود نباشد خبری
شنبه ها مایه ی
آزار شدن هم دارد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
شبتون پر نور
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
*✨به نام خداوند نیکوسرشت
🌸که او در جهان بذرنیکی بکشت
✨خدایا...
🌸صبحمان را
✨با نام تو آغاز میكنیم
🌸نام تو آرامش
✨لحظههايمان است
🌸و میدانیم امروز بركت را
✨مهمان لحظههايمان خواهی كرد
🌸الهی به امیـد تو ...*
💞 @zendegiasheghane_ma
عزیزان همراه امروز یه کارگروه آموزشی داریم درباره اینکه چطور خواسته هاتون رو از همسرتون بخواین
خیلی از خانمها یا حتی آقایون بدلیل اینکه روش درست درخواست از همسرشون رو بلد نیستند در زندگی مشترک به مشکل برمیخورند
امروز با ما همراه باشید با مطالب بسیار مفید سرکار خانم #شاکری کارشناس ارشد مشاور خانواده و این مبحث رو با دقت مطالعه کنید😊👇👇👇
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#کارگاه_آموزشی
#قسمت1
موضوع : #چگونگی_بیان_خواسته_های_خودبه_همسر
مدرس : سرکار خانم #شاکری ،، کارشناس ارشد مشاور خانواده و ازدواج
✴ ارتباط زن و شوهر مثل رودخانه ست💦
❄رودخانه رو ببینید چقدر آرامش بخش و لذت بخش هست 😍
زن و شوهر هم وقتی با هم خوب هستند 👈 مثل" رودخانه" هستند ، 💞
همه چیزشون روان هست
زندگی شون قشنگ میگذره
نیازهاشون رو بهم میگند
و بچه ها خوب رشد میکنند
و.....
💥 اما وقتی که یه مساله ای بین شون پیش میاد 👈 مثل این میمونه که یک سد جلوی رودخانه میگذارند 👈پس رودخانه ساکن میشه و دیگه روان و پویا نیست 👇👇
💥در نتیجه زن و شوهر نمیتونند با هم ارتباط خوبی داشته باشند و
به جای اینکه با هم گفتگو کنند ، توی ذهن خودشون دارند با هم دعوا می کنند 💔
👈وقتی به اینجا میرسه ،،
در حقیقت زن و شوهر گفتگو کردن با همدیگه رو کات میکنند
و به شدت از هم عصبانی میشند
💥یعنی پشت سد ، هی آب جمع میشه 💦💦
هر چقدر هم آب کم یا زیاد باشه بالاخره سرریز میکنه
و اون موقع ممکنه شدت آبی که جمع شده زیاد باشه که حتی اون سد رو هم تخریب کنه
💥در بحث زن و شوهر هم همینطور است 👇
وقتی زن و شوهر با هم یک مساله ای دارند و نمیتونند خواسته هاشون رو در یک گفتگوی ساده با هم بیان کنند
💥خواسته هاشون پشت اون سد گیر میکنه
👈یکدفعه هر دوتاشون با یه جرقه آتش میگیرند و 🔥
خواسته هاشون رو با حالت عصبانیت و ناراحتی بیان میکنند
انگار که سد میشکنه
همه ی اون کسانی که توی اون مسیر هستند یعنی زن و شوهر و بچه ها همه آسیب می بینندد 💘💘
💥 پس مواظب رودخانه ی زندگی تون باشید که
همیشه روی یک #روال_عادی ، #پویا و فعال حرکت کنه تا آرامش همه ی اعضای خانواده تضمین بشه 👌
✍ سلامتی و تعجیل در فرج مولا صلوات
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#کارگاه_آموزشی
#قسمت2
موضوع : #چگونگی_بیان_خواسته_های_خودبه_همسر
✴ شخصیتِ شوهر من ، در خانواده متفاوته !
گوینده ی تلویزیون
💐 یکی از چیزهایی که خیلی از خانم ها مطرح میکنند 👇
اینه که میگند همسر ما مثل آدم های دو شخصیتی میمونه 😳
👈 یعنی اینکه با خانواده ی خودش و ... گرم و صمیمی یه 💖
اما توی خانه ، با من و فرزندانم رابطه ی سردی داره مثلا یا دائم تلویزیون میبینه و ... 💎
🌳این رفتار 2 تا حالت داره :
🎋1. همسر شخصیت اش ، عصبی و تند مزاجه
و باید خیلی با احتیاط باهاش رفتار کرد و
باید بدونید که چطوری رفتار بکنید که شوهر بدون اینکه موضع بگیره و بین تون تنش ایجاد بشه ، راحت حرف تون رو قبول کنه و بشنوه
🎋2. خانم خواسته هاش رو بد مطرح میکنه
یعنی یا در زمان و موقعیت بدی مطرح میکنه
یا طوری مطرح میکنه که شوهر متهم میشه
💥اگر خانم ، همسرش رو مورد #سرزنش و #فشار قرار نده 👈 آقا تمایلش به شنیدن حرف های خانم بالا میره
مثلا تلویزیون رو روشن میکنید ،،📺
یک مجری تلویزیون رو تصور کنید که قیافه اش عصبانی و ناراحته و 😩
💥وقتی که میخواد صحبت کنه دائما شروع به شکایت میکنه که چرا شما برنامه ی ما رو نمی بینید و .... 😠
چند لحظه که میگذره ، سریع کانال رو عوض میکنید و میگید این دیگه چه برنامه ی مزخرفی یه و ... 🤨
گوینده ی بد 👈شنونده ای نداره ❌
گوینده ی خوب 👈 شنونده ی خوب هم داره✅
پس اگه میخواین شنونده داشته باشید و خواسته هاتون هم برآورده بشه 👈 گوینده ی خوبی باشید 😍
✍ سلامتی و تعجیل در فرج مولا صلوات
💞 @zendegiasheghane_ma