eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
خواستگار 🌸 اگر او در فاصله يک متري و بيشتر از شما دور مي‌ايستد، يا به شما بي‌علاقه است يا آنقدر خجالتي است که هنوز نمی تواند شمارا به عنوان يکي از عزيزان خود بداند. چون اين فاصله، مناسب غريبه‌هايي است که در خيابان از کنار‌تان رد مي‌شوند يا فروشنده‌هايي که از آنها خريد مي‌کنيد. 🎼🎼🎼💕 اگر مدام پاهايش را تکان مي‌دهد، احتمالا از اين خواستگاري پشيمان شده و بعد از جداشدن از شما، ديگر سراغتان را نمي‌گيرد. 😳😸😸😿 اگر پاهايش را در کنار هم و محکم روي زمين قرارداده، روي راستگويي‌اش حساب کنيد، چون فردي صادق و متعادل است. 🙌😊😍😍 اگر يک پا را بالاتر از زانوي يک پاي ديگر قرارداده، احتمالا همه حقيقت را به شما نمي‌گويد يا از اينکه در شرايط امني قرار دارد مطمئن نيست. 😅😒😅😒 اگر او در حالتي ايستاده که پاهايش کنار هم هستند، احتمالا حالت دفاعي به‌خود گرفته و چندان با گفته‌ها يا کارهاي شما موافق نيست. 🏋🍹 اگر نمي‌خواهد به شما نگاه کند، موضوعي را از شما پنهان مي‌کند. اگر او مدام به پايين نگاه مي‌کند، احتمالا به شما دروغ مي‌گويد. اگر او چشم‌ در چشم شما مي‌دوزد، دوست دارد با شما صميمي‌تر شود. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوهر رفیق باز ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
تاحالا از خودت سوال کردی چرا مردا با دوست صمیمیشون خیلی شادن و زیاد میخندن؟ اما تو خونه با زنشون نه؟🤔🤔👇👇👇👇 🍃تو اکثر زندگیا همچین چیزی پیدا میشه که خانم ناراحته و میگه همسرم بیشتر وقتش رو با دوستش میگذرونه و .... خب چرا ؟؟ 🤔🤔 تنها دلیلش اینه 👇👇 مردای دیگه مدام بهشون غررر نمی زنن😠 و از نکات منفی نمیگن بلکه کمتر نکته سنجن و بیشتر دوس دارن شاد باشن و از زندگی لذت ببرن. ❗️مردا کلا" بی خیال تر از زنا هستن❗️ 👈خانما غررررررر نزنیدددد، نکات منفی رو هی نگید ❌ خب خانمی که توخونه غر بزنه باید انتظار دور شدن همسرش از خودش رو داشته باشه ❤ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃❤️️‍ ‍ ☑️زنان باید بدانند که هر وقت مردی کم حرف و به لاک خود فرو می رود زیر فشار روحی است.  و مساله ای دارد بادر خود فرو رفتن دنبال راه حل است ❌هرگز در این حالت به درون لاک ذهنی مرد سرک نکشد و سکوت او را بر هم نزند. ❌زن نباید با آن روشی که خودش آرام می شود در صدد آرامش مرد برآید 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👸خانوم جذاب! نشه یه موقع قهراتون طولانی بشه ها.. با هم قرار بذارین که وقتی قهر کردین شب حتما باید همدیگه رو ببوسین حتی با ناراحتی یا دست همدیگه رو بیگیرین حتی واسه چند لحظه. بالاخره یه ارتباط لمسی باشه. عزیز دلم دوری سردی میاره.. نگو یه شبه.. نذار با قهر و دوری از هم بخوابین چون صبح وضع بدتر میشه. زندگیتون پابرجا😊🙏 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قلم فاطمه امیری ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت65 _کجایی تو مهیا کنار سارا نشست _رفتم وضو بگیرم مریم مُهری به طرفش گرفت _ن
*⚘﷽⚘ .جانَم.میرَوَد * به قلم خانم فاطمه امیری زاده * .شصت.وشش مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت سارا ونرجس با دیدن مریم که نگران به طرف شهاب می رفت به سمتش دویدند مریم کنار مهیا ایستاد چند بار شهاب را صدا کرد اما شهاب صدایش را نشنید به طرف مهیا برگشت _مهیا این دیوونه داره چیکار میکنه برا چی رفته اونجا نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند... مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست کتک خوردنش حتمی هست شانه های را به نشانه ی نمیدانم بالا برد محسن به طرف دخترها آمد _چیزی شده خانم مهدوی _آقای مرادی شهاب رفته قسمتی که مین هست محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد.... مریم نالید _تلاش نکنید صداتونو نمیشنوه مریم روی زمین نشست _الان چیکار کنیم مهیا از کارش پشیمان شده بود خودش هم نگران شده بود باورش نمی شد شهاب به خاطرش قبول کرده باشه که وسط مین ها برود به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد اگر اتفاقی برایش بیفتد چی؟؟ مهیا از استرس و نگرانی ناخن هایش را می جوید شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد _این چه کاریه برا چی رفتی میدونی چقدر خطرناکه _حالا که چیزی نشده شهاب می خواست دوربین را به مهیا بدهد که مهیا با چشم به مریم اشاره کرد شهاب که متوجه منظورش نشد چشمانش را باریک کرد مهیا به مریم بعد خودش اشاره کرد و دستش را به علامت سر بریدن بر روی گردنش کشید شهاب خنده اش را جمع کرد محسن به طرفش رفت _مرد مومن تو دیگه چرا؟؟ اینهمه تو گوش این دانش آموزا خوندی که نرن اونور الان خودت رفتی _چندجا شناسایی کردم ازشون عکس گرفتم... بعد بیایم پاکسازی کنیم دوربین را به طرف مهیا گرفت _خیلی ممنون خانم رضایی مریم به طرف مهیا برگشت _تو میدونستی می خواد بره اونور تا مهیا می خواست جواب بدهد شهاب گفت _نه نمی دونستن من فقط ازشون دوربینشونو خواستم ایشونم هم لطف کردن به من دادن شهاب در دلش گفت _بفرما دروغگو هم که شدی کم کم همه سوار اتوبوس شدند شهاب مکان بعدی را پادگان محلاتی در جاده ی حمیدیه اعلام کرد که امشب آنجا مستقر می شوند مهیا نگاهی به اطرافش انداخت محسن کنار راننده در حال هماهنگی برنامه فردا بودند مریم هم خواب بود مهیا سرش را به صندلی جلو نزدیک کرد شهاب چشمانش را بسته بود مهیا آرام صدایش کرد _سید سید شهاب چشمانش را باز کرد و سرجایش نشست _بله بفرمایید _خیلی ممنون هم بابت عکسا هم بابت اینکه به مریم نگفتید اگه مریم میفهمید کشتنم حتمی بود _خواهش میکنم ولی لطفا دیگه از این کارای خطرناڪ نڪنید مهیا سرجایش برگشت نگاهش را به بیرون دوخت... شخصیت شهاب برایش جالب بود دوست داشت بیشتر در موردش بداند احساس عجیبی نسبت به شهاب داشت از اولین برخورشان تا آخرین اتفاق که چند ساعت پیش بود مانند فیلمی از جلوی چشمانش گذشت نگاهی به شهاب انداخت که مشغول بیسیم زدن بود کرد هوا تاریک شده بود به خاطر اینکه دیر از شلمچه حرکت کرده بودند... دیرتر به پادگان رسیدند موقع رسیدن همه خواب بودند با ایستادن ماشین مهیا نگاهی به اطرافش انداخت _سید رسیدیم _بیدارید شما؟؟ _بله _بله رسیدیم بی زحمت همه رو بیدار کنید _حتما مهیا خودش نمی دانست چرا اینقدر مودب شده بود همه دختر ها رو بیدار کرد پیاده شدند خادم ها برایشان اسپند دود کرده بودند بعد اینکه به صف شدند مریم همه خوابگاه ها را بین دانش آموزان تقسیم کرد دخترها به سمت خوابگاه شهید جهان آرا رفتن خوابگاه بزرگی بود... و همه دانش آموزان در حال ورجه ورجه کردن بودند نرجس و سارا تخت های بالا را انتخاب کردند مهیا و مریم هم وسایلشان را روی تخت های پایین گذاشتند... .دارد... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
مداحی آنلاین - وصیت - کرمانشاهی.mp3
6.74M
🍃امسال بدون من میری به کربلا 🍃یادت نره رفیق منو بین موکبا 🎤 👌بسیار دلنشین شب زیارتی ارباب ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══