💠 خانما حواسشون باشه هیچ وقت خانم باسیاست جلوي بچه به #پدر بچه بياحترامي نميکنه.
💠 اينجوري کمترين ضررش اينه که به خودش اجازه ميده که يه وقتي به باباش بياحترامي کنه.
💠ضرر اصليش اينه که همسرتون اون احساس #قدرتي که به عنوان پدر خانواده توي خونه بايد داشته باشه رو از دست ميده.
💠 هميشه مخصوصا جلو بچهها به شوهرتون بگید: "شما بهترین #بابای دنیایی"
🍃❤️
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
4.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همسرانه
🎥نجات زندگی زناشویی در 5دقیقه
زیرنویس فارسی
💎ازسری فیلمهای آموزشی جیمی اوانس که طرفداران زیادی پیداکرده
💟 @zendegiasheghaneh
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #همسرانه
❤️ حواس پنجگانه عشق
⬅️ آیا احساس می کنید گذر زمان شما رو نسبت به همسرتون سرد کرده؟!
ادامه کلیپهای آموزشی 🔰🔰
@zendegiasheghaneh
#همسرانه
💝ازدواج وقتی خوب پیش می رود که حداقل یک نفر بتواند معذرت خواهی کند.
🔴غرور داشتن در رابطه زناشویی چیز قابل قبولی نیست.
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی #عکس_نوشته👆
✅9 بیماری که میشود با 9 میوه خشک آن را درمان و یا از ابتلا به آن پیشگیری کرد
برای عزیزانتون ارسال کنید
join us 👌👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
94.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✅ده چیز
✅ده چیز دیگر را از بین میبرد
✨نیکی، بدی را
✨تکبر ،علم را
✨توبه ،گناه را
✨دروغ ،رزق و روزی را
✨عدل، ظلم را
✨غم ،عمر را
✨صدقه ،بلا را
✨خشم ،عقل را
✨پشیمانی، سخاوت را
✨غیبت ،کارهای خوبت را
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#آی_پارا
آی پارا یه اسم آذریه که معادل فارسی اون همون ماهپاره ست.
و اما خلاصه: در مورد یه خان زاده ی آذری به اسم آی پاراست که در اثر ناملایمات زندگی و خیانت های اطرافیانش از محل زندگی خودش یعنی روستای کندوان به اجبار به عنوان خدمتکار به خونه یه خان زورگو به نام میرزا تقی خان ، به شهر اسکو می یاد و اونجاست که آی پارا نشون می ده با وجود رده ی پایینی که تو اون خونه داره هنوز هم خون یوسف خان تو رگاش جاریه و کل حکومت اون خونه رو عوض می کنه وتو این راه ، زندگی خودش و تک پسر خان ، یعنی تایماز رو دستخوش تغییر می کنه و…. اسکو شهری از شهر های استان آذربایجان شرقیه که قدمت تاریخی داره.
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#آی_پارا
#قسمت_اول
خسته بودم از پیاده روی . مسافت روستای زادگاهم تا اُسکو با پای پیاده ، خیلی راه بود . خودشون سوار اسب و قاطربودن اما من بیچاره رو با کفشای پاره و پای پیاده راه می بردن .دلم واسه آقاجانم خیلی تنگ شده بود ، اگه بود اینطور به من بی حرمتی نمی کردن . از پچ پچ هاشون فهمیدم رسیدیم .مطمئن بودم جای خوبی نیست و برخورد گرمی در انتظارم نخواهد بود . اما باید مقاومت می کردم . من آی پارا بودم . دختر یوسف خان . نباید کم می آوردم . با وجود زخمی بودن پاهام و گرسنگی بی حدی که ضعیفم کرده بود ، سعی کردم افتاده راه نَرَم که دلشون خوش نشه که کمرم رو خم کردن . اسلان ( یا آسلان هردو هم معنی اصلان یا همون شیر هستن که در لهجه های مختلف ادا می شن )نوکر حلقه به گوش میرزا تقی خان ، اومد پیشم و سرش رو نزدیک صورتم آورد و گفت : هی دختر ! تند بیا رسیدیم . جلوی خان تعظیم کن و حرف اضافی هم نزن به نفع خودتِ فکّت رو ببندی . لبخند چندش آوری زد و ادامه داد : خان مثل من مهربون نیست ها . جلوی پاش تف کردم و گفتم: دفعه آخرت باشه اون دهن بو گندوت رو اینقدر به من نزدیک می کنی وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی. کثافت ، کشیده محکمی به صورتم زد که گوشم زوزه کشید. با نفرت نگاهش کردم که گفت : این رو زدم تا یاد بگیری با اسلان خان چطور باید حرف بزنی . پوزخندی زدم و گفت : هه اسلان خان ؟ تو سگ خان هم نیستی چه برسه به خان . این منم که دختر خانَم. قهقهه ی کریهی زد و در حالی که دندونهای زشت زرد رنگش حالم رو به هم می زد گفت : تموم شد دوران دختر یکی یکدانه ی خان بودنت . اینجا تو یه خدمتکار گ.و.ه جمع کنی . همین . بعد هم از پشت هولم داد طرف در آهنی بزرگ قرمز که می دونستم پشت اون در زندگی راحتی در انتظارم نیست. وارد حیاط که شدیم ، با منظره عجیبی رو به شدم . کلی آدم در رفت و آمد بودن ولی با سر و شکلی عجیب. اونایی که لباس مردانه داشتن ، همگی مو داشتن ، اما اونایی که لباس زنانه داشتن ، همگی کچل بودن و موهاشون تراشیده شده بود . درسته لچک بسته بودن و از زیر لچک ، سر طاسشون بدجور تو ذوق می زد .
یه لحظه یاد حرفهای دایه جانم افتادم . مادر من وقتی می خواست من رو دنیا بیاره ، از دنیا رفته بود و من رو دایه جان بزرگ کرده بود . یادم اومد دایه جان می گفت : بعضی خان های قدیم ، برای اینکه خان زاده های داخل خونه شون عاشق خدمتکارا نشن ، سر خدمتکارهای زن رو می تراشیدن که زشت دیده بشن . از اینکه این بلا سر گیس های بلند و ابریشمی من که پدرم عاشقشون بود هم خواهد اومد به خودم لرزیدم . از کنار اهالی خونه ، چه زن و چه مرد که رد می شدم ، نگاه ترحم آمیزی به من می کردن و سریع نگاهشون رو ازم می گرفتن . چند تایی زن یه گوشه حیاط مشغول پاک کردن برنج بودن که با دیدن من شروع کردن به پچ پچ و تکون دادن سرشون . از این نگاهها بیزار بودم . هر چقدر هم که از تخت افتاده باشم ، بازم من یه خان زاده بودم . پدر خدا بیامرزم هیچ وقت با کارگراش بد برخورد نمی کرد . عدالت و خیرخواهیش زبانزده خاص و عام بود . اما اینجا درست مثل شهر مرده ها بود. می دونستم خدا امتحان سختی برام در نظر گرفته . امتحانی که باید با وجود همه ی سختی ها از شرافت و اصالت خانوادگیم دفاع می کردم . طول حیاط رو که نسبتاً طولانی هم بود طی کردیم تا به جلوی عمارت رسیدیم . اسلان چابک رفت داخل عمارت و شاید ربع ساعت نشده بود که همراه مرد میانسالی که لباسهای تر وتمیز پوشیده بود و سیبیلاش تا بناگوشش کشیده بود و اخماش زمین رو جارو می کرد ، اومد تو حیاط. من کنار اون دو تا نگهبانی که از کندوان تا اینجا باهامون اومده بودن وایساده بودم . پاهام اونقدر خسته بود که واقعاً توان ایستادن نداشتم . احتمال می دادم میرزا تقی خان خودش باشه . با چوب دستی منقوشی که دستش بود اشاره کرد که برم جلوتر. با صدای خشنی گفت : دختر یوسف تویی؟ با تحکم گفتم : بله من دختر یوسف خان هستم . پوزخندی زد و گفت : خان بودنش که مرد . تو فقط دختر یوسفی . حواست رو جمع کن فقط اون چیزی رو جواب بده که ازت سوال می شه.
اسلان کمی عقب تر از خان ایستاده بود و داشت نیشخند می زد که یعنی دیدی جذبه رو؟ خان گفت : اسمت چیه ؟ چند سال داری؟ گفتم : اسمم آی پاراست . هفده سال دارم. گفت : همونطور که می دونی که عموت تو رو به من فروخته . تو از حالا به بعد جزء اموال من محسوب میشی
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh