#آی_پارا
#پارت_شصدوهشت
کنار تخت تایماز همونجور ایستاده بودم . حرفهای تایماز و برخورد امین نگرانم کرده بود . می خواستم وارد بحثشون بشم که سید علی با دکتر اومد تو. به خاطر راحتی تایماز همگی از اتاق بیرون رفتیم . امین گفت که به خاطر پرستاری از تایماز ، اونروز کلاس رو تعطیل کنیم و من هم با کمال میل قبول کردم و استاد رو تا دم در بدرقه کردم . موقع برگشتن ، دکتر رو دیدم که از اتاق تایماز خارج می شد . جلو رفتم . تا من رو دید گفت : خوشبختانه شکستگی نداره ولی حال عمومیش خیلی رو به راه نیست . تقویتش کنید و زخماش رو تمیز نگهدارید و روزی به بار حتما پانسمانشون کنید. بازم بهش سر می زنم . این چند تا دارو رو هم برای بهتر شدن زخماش براش نوشتم که بدین براتون بپیچن. از دکتر تشکر کردم و از سید علی خواستم ضمن حساب کتاب ، تا دم در همراهیشون کنه و دارو ها رو هم بگیره . به صفورا خانوم دستور پخت ماهیچه واسه ناهار رو دادم و خواستم که جگر گاو هم بخرن و هر وقت حاضر شد بیارن تو اتاق تایماز و برگشتم پیشش. چشماشو بسته بود. حالا که هوا روشن شده بود و به خوبی می تونستم کبودی ها و زخماش رو ببینم ، دلم واسه دردی که تحمل می کرد ریش شد. با حس حضور من ، چشماش رو باز کرد . رو صندلی کنار تختش نشستم و گفتم چیکار کردین با خودتون ؟ واقعا ارزشش رو داشت ؟ اگه می مردین چی ؟ اگه زنده نمی ذاشتنون چی ؟ فکر نکردین چه بلایی سر من بیاد ؟ با لبخند گفت : آهان پس تو نگران خودتی!!! اخم کردم و گفتم : می دونین که اینطور نیست. اما واقعا همه رو ترسوندین. خندید و گفت : عوضش عزیز شدم همه بهم می رسن. زیر لب گفتم : عزیز بودین . نیازی به این همه زخم نبود. گنگ نگام کرد . زیر نگاهش تاب حضور نداشتم . از وقتی رسیده بودیم تهران ، تایماز خیلی عوض شده بود و کار من خیلی سخت تر. هول هولکی بلند شدم و گفتم : برم ببینم این صفورا خانوم سفارشات دکتر رو حاضر کرد یا نه . خودم می دونستم به این زودی حاضر نمی شه ولی خواستم فرار کنم. خواستم از حرفی که شاید معنی دیگه ای برای اون داشته باشه و ناخواسته زدم زده بودم ، فرار کنم. اکرم جگر رو حاضر کرد و خودم براش بردم بالا. حالا نوبت من بود که محبتهاش رو جبران کنم . براش لقمه می گرفتم و می دادم دستش . نگاه خیرش رو روی خودم حس می کردم، اما نمی خواستم سر بلند کنم و ببینمش . غذاش که تموم شد ، سینی رو گذاشتم کنارو گفتم : باید پانسمانهاتون رو عوض کنم. با تعجب گفت : تو ؟ گفتم : پس کی ؟ گفت: اینا رو کی پانسمان کرده ؟ با خجالت گفتم : من!!! گفت: من فکر کردم کار دکتره با سيد علي ناخودآگاه نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداختم و گفتم: دکتر که نصف شب اینجا نبود تا زخماتون رو ببنده. سید علی هم اونقدر هول بود که کم مونده بود برا خودش دکتر خبر کنیم . دیگه چیزی نگفت . منم بلند شدم پارچه و بقیه وسایل رو آوردم. از همونجا هم داد زدم و از اکرم آب جوش خواستم. نصف شب بیدار نبود ، اونقدر خجالت می کشیدم . حالا که داره خیره نگاهم می کنه ، دلم می خواست بمیرم بخدا. همه لباسهاشو در آورده بودیم . فقط لباس زیرش تنش بود. ملافه رو کناز دم تا باندها رو باز کنم ، داشتم از شدت خجالت پس می افتادم . بدن مردانه و جذابش جلو روم بود و می فهمیدم با هر دست زدن من ، هم اون گرمش می شه و هم من بی ظرفیت. کتف و شکمش رو زیر نگاههای خیره و ناله های آرومش بستم. دستم که به رانش خورد خندید. با تعجب نگاهش کردم که گفت : من شدید قلقلکی ام تو رو خدا يواش دست بزن که از خنده بی هوش می شم . لحن شوخش ، من رو از اون حالت خفگان نجات داد و باعث شد یه کم بتونم نفس بکشم . کارم که تموم شد ، به بهانه ی شستن دستام از اتاقش فرار کردم . من با دست زدن به بدنش بخصوص حالا که بیدار بود و داشت با چشماش من رو می خورد یه حالی می شدم . یه حسی که تا به حال تجربش نکرده بودم. ولی می دونستم این حس نباید باشه . چون اگه بیاد کنترلش سخته . تکالیفی که استاد بهم داده بود هنوز تموم نکرده بودم . رفتم تو اتاقم و سعی کردم ذهنم رو متمرکز درسم کنم . چند ساعتی تو اتاق بودم که اکرم اومد
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
730.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تاثیر عجیب #حرف زدن مرد بر روی زنان
#آقایون حتما ببینند!
🍃❤️
@zendegiasheghaneh
#تربیت_فرزند
👷اگر فرزند شما حاضر نیست به
ماسه، نمک، مربا، آرد، ماست،
گل، رنگ انگشتی و...
دست بزند،
و یا اگر
دستش
کثیف شد
با اصرار از شما
می خواهد که دستش
را بشویید، نشانه تمیزی و
بهداشت کودک نیست !!!!!!!!!!!!!
😳 این رفتار نشانه
حساسیت لمسی کودک
است و اگر ادامه پیدا کند
می تواند منجر به وسواس شود.
🙇 بازی هایی مثل
ماست بازی، رنگ بازی،
شن بازی، گل بازی و ...
می تواند در دراز مدت این
واکنش های لمسی را از بین ببرد.
╭─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╮
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯
#خانوم_ها_بدانند
👌 یکی از چیزایی که
زنانگی تونو به مردتون ثابت
میکنه رسیدگی به خودتون و بدنتونه.
✅ به دست و پاتون مرطوب کننده بزنین.
هیچ وقت نذارین لباتون خشک
و ترک ترک باشه.
✅ ماسکای مختلف
مثل خیار و سیب
زمینی رو امتحان کنین.
❄️ گاهی با بخار آب پاکسازی کنین!!!
😍 و تو خونه سرمه
به چشمتون بزنین و
ترکیب عسل و روغن زیتون
به لبتون و بوی خوش به بدنتون!!!
😊 که سالم و طبیعی زیباترین باشین!!!
╭─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╮
@zendegiasheghaneh
╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯
#سیاست_های_رفتاری
📍 مشکل با خانواده همسر!!!
🎐 اگر با فامیل شوهر مشکل دارید،
به صورت خصوصی باهاشون
جلسه بگذارید و ازشون
بپرسید حرف حساب
شون چیه و چرا
سم پاشی
می کنند
در زندگی
شما؟
⛔️ نه جنگ و دعوا ، نه عقب نشینی...
✅ باید مسئله را به
روش احسن حل کرد.
╭─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╮
╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯
#سیاستهای_زنانه
🍂خوش خلقی در خانه🍂
✅وقتی که شوهر از سرکارش بر می گردد و از چشم هایش پیداست که خستگی در عمق جانش نشسته،
سزاوار است که همسر او به استقبالش برود و با چهره باز و نشاط و آکنده از محبت، او را بپذیرد،
🌹رسول اکرم (ص) فرمودند:
👌وظیفه زن این است که تا درِ خانه به پیشواز شوهرش برود
و به وی خوش آمد بگوید.
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
@zendegiasheghaneh
💝❤️💝❤️💝❤️💝❤️💝
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شب های چله باصدای مرتضی احمدی
"آخرین"روز پاییز"خوب"یابدتمام شد
الهي"زمستان"براتون"برکت" "شادي" "آرامش"
خوشبختي موفقیت"نگاه خدا"را به همراه داشته باشه یلدا مبارک
(۳۰ آذر درگذشت مرتضی احمدی، روحش شاد