#زن_ایده_آل
#مرد_ایده_آل
🔴حفظ حقوق متقابل
بسيار ارزشمند است قبل از اينکه بخواهيد تشکيل زندگى دهيد
درس حقوق خانواده را ياد بگيريد.
ببينيد وظيفه ى شما چيست ؟🤔
مرد بايد بداند که احترام زن بسيار حايز اهميت است و آنقدر مهم
است که پيامبر ( ص) ميفرمايند: 👇👇
🔷بهترين فرد از ميان شما کسى است که براى خانواده اش بهتر
باشد
همچنين ميفرمايند: 👇👇
🔷جبرئيل آنقدر سفارش زنان را ميکرد که گمان کردم يک اف هم
نميتوان گفت
چرا بايد کسى که ميخواهد فردا مادر فرزند شما باشد و زندگى
شما را به آرامش برساند ، مورد بى احترامى باشد؟🤔
همچنين براى زنان احترام شوهر و نيکو همسر دارى کردن مهم
است ،
آنچنان که ميفرمايند: 👇👇
🔷زنى که خوب شوهر دارى کند،مثل سربازى ست که درجبهه ى
جنگ مشغول نبرد مى باشد
👈پس به حقوق همديگر آگاه باشيد و بکوشيد به حقوق يکديگر
احترام بگذاريد 👉
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#زن_ایده_آل
#مرد_ایده_آل
✅چه بخواهيد و چه نخواهيد ، شما با همسرتان ازدواج نموده ايد
چه دلخواه شما باشد 🙂و يا از او سير شده باشيد😤 ، بايد موقعيت
فعلى تان را بپذيريد،معمولا افرا ، خودشان دست به انتخاب زده اند و همسر خود را برگزيده اند.
در روزهاى اول ، آنقدر عاشق😍 همديگر بوده اند که روزى چندين بار تلفن📞 ميزدند و همديگر را مى ديدند 👫، ولى فعلا بعد از چند سال ، ديگر آن طراوت زندگى تمام شده است
♨️گاهى هنگام بروز مشکلات و ناراحتى ها☹️ مشاهده مى شود
که مرد يا زن ميگويد: " من ميخواستم با فلانى ازدواج کنم ولى
حالا بيچاره شدم "
📛اين حرف چنان خطرناک است😱 که زندگى شما را به آتش مى
کشاند و اينگونه خود بذر شک و حسادت را کاشته ايد.
⭕️شايد هرگز نتوانيد اين جمله را از ذهن همسرتان پاک کنيد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرانه
🎥نجات زندگی زناشویی در 5دقیقه
زیرنویس فارسی
💎ازسری فیلمهای آموزشی جیمی اوانس که طرفداران زیادی پیداکرده
💟 @zendegiasheghaneh💞
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادرانه
🎥 "کودکان می بینند، کودکان می آموزند " 💥
(ببینید و همرسانی کنید 🌷🌹)
💥 @zendegiasheghaneh💞
#آی_پارا
#پارت_هشتادوپنج
تا نصف شب تو خیابونا پرسه زدم و دست آخر خسته و بی رمق خودم رو رسوندم به خونه . نتیجه ی این همه پیاده روی و فکر این شد که تا به مدت آی پارا رو به حال خودش بذارم و بازم دندون رو جیگر بذارم که بلکه از خر شیطون پایین بیاد . با خودم می گفتم ؛ شاید زیادی نازش رو خریدم پرو شده . صبح زودتر از آی پارا صبحانم رو خوردم و وقتی اون اومد سر میز ، من بلند شدم . زیر لب سلام کرد و منم سر سنگین جوابش رو دادم. سریع به بهانه ی کار زیاد از خونه زدم بیرون . به صفورا خانوم هم گفتم که برای ناهار و شام منتظرم نمونه. روز خسته کننده و پر تنشی رو پشت سر گذاشته بودم . بی رمق خودم رو انداختم رو تخت خواب بودم که بوی عطر تنش پیچید تو دماغم. آی پارا دوسش داشتم اما از من تواقعاتی داشت که خارج از توانم بود . من از آینده ای که می تونستم با اون داشته باشم به اندازه ی آینده ای که به تنهایی خواهم داشت ، می ترسیدم . تایماز خودش خوب بود . اما من از خانواده اش میترسیدم . دوست نداشتم من رو به بی کس و کار آویزون فرض کنن که واسه پسرشون نقشه کشیدم . دلم می خواست با به موقعیت اجتماعی بهتر وارد خانواده ی اونا بشم . این موضوع برام خیلی مهم بود. از وقتی که اونجوری اتاقم رو ترک کرد ، غیر از یه سلام خشک و خالی موقع صبحانه ، حرفی بین ما رد و بدل نشده بود . دلخور بود . می دونستم . اما به نا حق دلخور بود . همیشه از قهر بودن با کسی متنفر بودم . دلم می خواست حرف بزنه و قهر نباشه . رفتم تو اتاقش . خواب خواب بود . نزدیکش رفتم و کنار تختش زانو زدم . چشمام که به تاریکی عادت کرد ، تونستم چهرش رو ببینم . وقتی غرق خواب دیدمش ، شروع کردم به حرف زدن. ازش گله کردم . از این که موقعیت من رو درک نمی کرد شکایت کردم . از خودم گفتم . از حسم بهش . از اینکه می خواستمش اما میخواستم تا معلم شدنم صبر کنه . من پدر و مادر نداشتم . ثروتم از چنگم دراومده بود . عموم من رو به کنیزی فروخته بود . با این شرایط زن به خان زاده شدن ، یعنی خریدن نگاه تحقیر آمیز اطرفیان . هیچ کس درونم رو نمی دید همه این رو میدیدن که پسر خان رو هوایی کردم و از راه بدرش کردم . گفتم ، هر چی که تو دلم تلنبار شده بود رو به مرد خشن ، مغرور و در عین حال احساساتیم گفتم. وقتی با چشمای مخمور مشکیش بهم زل نمی زد، راحتتر می تونستم حرف بزنم . حس می کردم شنیده . حس می کردم سبک شدم . حس می کردم تو خواب فهمید چی می گم. با یه حس سبکباری ، بلند شدم که برم . دستش دور مچم حلقه شد که چون انتظارش رو نداشتم ، جیغ خفیفی کشدم . دستم رو به طرف خودش کشید و بلند شد نشست و من رو کنار خودش نشوند . خیلی خجالت زده بودم . اون تمام مدت بیدار بود و من اینطور بی پرده سفره ی دلم رو براش باز کرده بودم . با صدای ضعیفی پرسیدم : از کی بیدارین ؟ گفت : از وقتی عطر تنت پیچید تو اتاق. دیگه سرم چسبیده بود به سینم . ازش خیلی خجالت می کشیدم . دستم رو گرفت تو دستش . خواستم از دستش بکشم بیرون که گفت : جاش خوبه . بذار باشه .دیگه این حقمه . نفسش رو با صدا بیرون داد و گفت : حرفات دلنشین و منطقی بودن . قبول دارم خودخواهانه رفتار کردم . اما تو هم قبول کن من 28 سالمه . تو این سن با هیچ زنی رابطه ی به این نزدیکی نداشتم . من دوست دارم ازت خیلی خوشم می یام . شخصیت محکمت، ایمانت ، پاکی روحت ، به شدت جذب کننده هست . حالا وقتی زیبایی ظاهری هم به اون اضافه می شه ، دیگه کنترلم رو از دست میدم اما اونقدر رو خودم کنترل دارم که نخوام بی فکر کاری بکنم . حالا که اینطوری راحتتری و من رو اینطوری قبول داری باشه . تا پایان امتحاناتت صبر می کنم . چقدر از این تصمیمش خوشحال بودم . گفتم : ممنون . اینطوری منم با فراخ باز درس می خونم . دست دیگش رو آورد و دستم رو بین دو تا دستاش گرفت و گفت : اما چون برای من بودن کنارت و در حين حال نبودن باهات خیلی سخته ، سعی می کنم کمتر دور و برت باشم . از این جهت دلخور نباش . چون تنها راهیه که می تونم این مدت رو دووم بیارم. از این حرفش خوشم اومد منم به این نزدیکی خیلی مایل نبودم . خواستم آروم دستم رو بکشم بیرون که گفت : معذبی ؟ با صدای آرومی گفتم :صبحت معذب بودن من نیست . این کار به هیچ وجه صحیح نیست . غلط بودنشه که اذیتم می کنه . دست از محاصره ی دستم برداشت و گفت : من نمی خوام اذیت بشی اما بعضی وقتها برای حس کردن حضورت می خوام اجازه بدی دستت رو بگیرم ............باشه ؟ گفتم : سهم امروزتون رو گرفتین . تا بعد هم ببینیم خدا چی بخواد و بلند شدم . گفت : کجا ؟ گفتم : نصف شبه . می خوام برم بخوابم . انگار تازه یادش اومده بود . آهانی گفت و من سریع فرار کردم.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@zendegiasheghaneh1
@zendegiasheghaneh2
@jomalate10rishteri
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتی
#کیوی مانند قرص آسپرین
🔹کیوی مانند قرص آسپرین موجب رقیق شدن خون شده و از تنگ شدن عروق و بروز انواع سکته ها جلوگیری میکند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
بیشتر آدما با چنان عجله و شتابی به سمت داشتن زندگی خوب حركت
می كنن كه از كنارش رد می شن.
زندگی پر از فرصت هاست،
فرصت ها رو از دست نده...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh