فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #همسرانه
#محبت_بین_زوجین
📝محبت کردن و تاثیر آن بر بدن 👌😍
ادامه کلیپهای آموزشی🔰
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#از_زبان_پدر
🔆 امام مهدی عج:
آنکه در دادنِ نعمتهایی که خدا به او داده،
به کسانیکه فرمان رسیدگی به آنها را داده بخل ورزد،
در دنیا و آخرت زیانکار خواهد بود
#حدیث_مهدوی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#احکام_نفقه
📞⏰🍴 #تهیه_وسایل_مورد_لزوم_خانه
❓ آیا تهیه وسائل #منزل بر عهده #مرد است؟ چه مقدار؟
🍃 تهیه وسایل منزل مانند #فرش، #روانداز، پرده، #لحاف، وسایل پخت و پز و آنچه که زن برای نظافت نیاز دارد نیز همگی به عهده مرد است و مقدار، جنس و کیفیت هر یک نیز باید متناسب با #شأن و منزلت #زن باشد.
✅ در نتیجه: اگر زن در #خانه ای زندگی کرده است که مثلاً از نوعی خاص فرش و #رختخواب استفاده می کرده، مثلاً همیشه روی #تخت می خوابیده و شأن او داشتن #پرده های خاص و یا وسایل خاصی است، بر مرد واجب است آنها را تهیه نماید. البته تا آنجا که منجر به #حرامی نگردد.
✴️ منبع: امام، تحریر الوسیله، کتاب نکاح، فصل فی النفقات، مسأله 8.
➖➖➖➖➖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨ وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا ﴿۴۵﴾
✨كافى است كه خدا سرپرست شما باشد
✨و كافى است كه خدا ياور شما باشد (۴۵)
📚سوره مبارکه النساء
✍بخشی از آیه ۴۵
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آی_پارا
#پارت_پنجاه_وپنج
گفتم : من از عشوه ریختن برای مردی که نه پدرمه . نه برادرم و نه همسرم، خوشم نمی یاد . اینطور خواستم جایگاهش رو بهش یادآور بشم . من واسه داشتن بعضی چیزها نمی خواستم چیزهای باارشترم رو از دست بدم . لبخند زد وگفت : می دونم آخه تو آی پارایی. این دومین بار بود که اینطوری می گفت . دیگه از لبخند زدن های گاه و بیگاهش می ترسیدم . این بشر چش بود آخه . من همون تایماز اخمو رو که با به من عسل هم نمی شد خوردش رو بیشتر می پسندیدم. برای اینکه این بحث ادامه پیدا نکنه ، بلند شدم و گفتم : می تونم برم تو اتاقم . گفت: باشه برو . ولی قبل از شام بیا تو اتاقم . می خوام باهات حرف بزنم . با تعلل چشمی گفتم و پناه بردم به اتاقم . می خواستم تا شب بخوابم . در حد مرگ خسته بودم. ولی به کم فکرم درگیر این ملاقات شبانه با قیمم بود. با صدای ضربه ای که به در اتاق می خورد بیدار شدم. اول منگ بودم و نمی دونستم کجام . اما کمی که اطراف رو پاییدم ، فهمیدم کجام . بلند شدم و گفتم : بله ؟ اکرم بود . گفت : خانوم آقا کارتون دارن. وای دیر کرده بودم . هوا تاریک بود . از همون پشت در گفتم : ممنون تو برو منم میام . بلند شدم. لچکم رو سرم کردم و جلو آینه لچک ولباسام رو مرتب کردم و از اتاق زدم بیرون. جلوی در اتاق تایماز توقف کردم. به بسم الله زیر لب گفتم و در زدم . تایماز گفت : بیا تو. وارد اتاقش شدم . پشت میز کارش نشسته بود . سرش رو بلند نکرد و گفت : بشین . نشستم رو صندلی کنار تخت خوابش. اتاقش از مال من خیلی بزرگتر بود. تخت خواب و میز کارش نقشوش عین هم داشت. به طرف اتاقش هم کمد دیواری بزرگی بود که همه ی دراش آینه داشتن و وسط کمد هم قفسه کتاب بود. مشغول بررسی اتاقش بودم که گفت : خوب خوابیدی؟ نگاهش کردم و خجالت زده گفتم : بله . ببخشید دیر کردم . اصلا نفهمیدم کی شب شده . لبخند محوی اومد رو لبش و تکیه داد به صندلیش و گفت : اینجا چطوره ؟ گفتم : از چه نظر؟ گفت : فضاش ! آدماش! گفتم : خیلی خوبه . هم فضاش و هم اهل خونه. گفت: عالیه . صدات کردم که راجع به یه چیزهایی حرف بزنم. این خانواده که اینجا کار می کنن ، از آشناهای دور پدرم هستن . پس در نتیجه خانواده ی من رو میشناسن . نباید جوری رفتار کنی که اونا بفهمن چه گذشته ای داری. اگه شک کنن ، با به تلگراف به پدرم ، همه چی داغون می شه. باید واقعا به عنوان دختر دوست من اینجا رفتار کنی و چیزی از اتفاقات گذشته بروز ندی که اونا هم بخوان کنجکاوی نشون بدن . در مورد درس خوندنت باید به معلم سرخونه برات بگیرم که بهت درس بده تا بتونی امتحان نهم رو بدی و بری دبیرستان . اینطوری کمتر وقتت تلف می شه و به کم از عقب موندگیت جبران می شه. بعد یه لحظه انگار که چیزی یادش افتاده باشه گفت : تو شناسنامه داری؟ گفتم : نه !!! شناسنامه چيه ؟ لبخندی زد و گفت: سند هویت هر فرده . البته همه ندارن اما کم کم دارن به فکر می افتن. اگه اجباری بشه همه باید داشته باشن. می سپرم به دوستم که برات شناسنامه بگیره . گنگ بودم و نمی فهمیدم چی می گه . اما چون بهش اعتماد داشتم ، گذاشتم هر کاری می خواد بکنه . تایماز ادامه داد : فردا می سپرم به صفورا خانوم که برات چادر بدوزه. وقتی چادرت حاضر شد و تونستی بری بیرون ، پول می دم برین پارچه به دلخواه خودت ، بخرین بدین خیاط تا لباسهایی رو که با فرهنگ اینجا متناسبه برات بدوزه. در ضمن هر چی احتیاج داشتی به خودم بگو . برات تهیه می کنم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
◾️🥀◾️🥀◾️🥀◾️🥀◾️🥀◾️🥀◾️🥀
شد بپا درشهر قم غوغای محشر
در عـزای دختـر مــوسی بن جعفر
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
یا رضا ای هشتمین شمس امامت
در عـزای خواهرت سرت سلامت
◾️🥀وفات حضرت معصومه (ص) تسلیت باد
◾️🥀◾️🥀◾️🥀◾️🥀◾️🥀◾️🥀◾️🥀
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#متن_شب
🌼آنهاکه به
بیداری خدا ایمان دارند
🌼راحتترمیخوابند
شبتون آروم خیالتون آسوده
🌼خاطرتون جمع
روزگارتون مهربان باد
🌼شبتون معطربه عطرگل
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh