هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📚 #داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع
#قسمت_بیستویک
_إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم
حرفاے اصلیم مونده...
باشہ داداش بگو
فقط یکم زودتر صب باید پاشم و بقیشم کہ خودت میدونے
چیہ انقد زود داداشت و فروختے❓
إ داداش ایـݧ چہ حرفیه❓شما حرفتو بزݧ
راستش اسماء مـݧ بہ مامانینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگہ تموم شد بخاطر خدمات فرهنگے و یہ سرے کارهاے دیگہ ادامہ ے خدمتم افتاده تو سپاه تهراݧ
_إ چہ خوب داداش،ماماݧ بفهمہ کلے خوشحال میشہ
اره تازه استخدام سپاه هم میشم
فقط یہ چیز دیگہ
چے?
_چطورے بگم اخہ❓إم-إم
بگو داداش خجالت نکش نکنہ زݧ میخواے
اره...
اره❓😳
ینے از یہ نفر چیزه
داداش بگو دیگہ جوݧ بہ لبم کردے.
اسماء دوستت بود زهرا
خب❓خب
هموݧ کہ باهم یہ بارم رفتید تشیع شهدا...تو بسیج مسجد هم هست
_خب داداش بگو دیگہ
اسماء ازدواج کرده❓
اخ اخ داداش عاشق شدے.ازدواج نکرده
اسماء با ماماݧ حرف میزنے❓
اوووو از کے تاحالا خجالتے شدے❓
حرف میزنے یا❓
اره حرف میزنم پس بگو چرا لاغر شدے غم عشقے کشیدے کہ مپرس
از رو تخت بلند شد و گفت:
هہ هہ مسخره بگیر بخواب فردا کلے کار داری
_باورم نمیشد اردلاݧ عاشق شده باشہ ولے خوب مگہ داداشم دل نداشت❓
بعدشم مگہ فکر میکردم سجادے از مـݧ خوشش بیاد.
_ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم
یہ روسرے صورتے کمرنگ سرم کردم زنگ خونہ بہ صدا در اومد
از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادے داشت با دست موهاشو درست میکرد
خندم گرفتہ بود چہ تیپے هم زده.
_از اتاق اومدم بیروݧ اومدم خدافظے کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا❓
سرجام خشکم زد
خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوے در حالا چرا انقد خوشگل شدے تو❓
خندیدم و گفتم بووووووودم
دستمو گرفت و تا جلوے در همراهیم کرد
سجادے وقتے منو اردلاݧ دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم
مثلا غیرتے شده بود
خندم گرفت و اردلاݧ ومعرفے کردم
سلام آقاے سجادے برادرم هستـݧ اردلاݧ
انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلاݧ دست داد
_سلام خوشبختم آقاے محمدے
سلام همچنیـݧ آقاے سجادے
اردلاݧ بهم چشمکے زد و گفت:
خوب دیگہ برید بہ سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست
_تو ماشیـݧ بازهم سکوت بود
ایندفعہ مـݧ شروع کردن بہ حرف زدݧ
خب،خوبید آقاے سجادے❓خوانواده خوبن❓
لبخندے زد و گفت:الحمدوللہ شما خوبید❓
بلہ ممنوݧ
خب شما بگید کجا بریم خانم محمدے❓
مـݧ نمیدونم هر جا صلاح میدونید
روبروے آبمیوہ فروشے وایساد
رفتیم داخل و نشستیم
خوب چے میل دارید خانم محمدے
آب هویج از پرویے خودم خندم گرفتہ بود
آقا دوتا آب هویج لطفا
انشا اللہ امروز دیگہ حرفاموݧ رو بزنیم و تموم بشہ
انشااللہ
خوب خانم محمدے شما شروع کنید
_مـ❓باشہ...
ببینید آقاے سجادے مـݧ نمیدونم شما در مورد مـݧ چہ فکرے میکنید ولے اونقدرام کہ شما میگید مـݧ خوب نیستم.
آهے کشیدم و ادامہ دادم
شما ازگذشتہ ے مـݧ چیزے نمیدونید مـݧ بهاے سنگینے و پرداخت کردم کہ بہ اینجا رسیدم
شاید اگہ براتوݧ تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با مـ....
سجادے حرفمو قطع کرد و گفت:
خواهش میکنم خانم محمدے دیگہ ادامہ ندید مـݧ با گذشتہ ے شما کارے ندارم مـݧ الاݧ شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکہ...
واینکہ چی❓
امیدوارم ناراحت نشید مـݧ نامہ اے رو کہ جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم
البتہ نمیدونستم ایـݧ نامہ براے شماست اگہ میدونستم هیچ وقت ایـݧ جسارت و نمیکردم
اخرش کہ نوشتہ بودید "اسماء محمدے"
متوجہ شدم کہ نامہ ے شماست
یکے از دلایل علاقہ ے مـݧ بہ شما هموݧ چیزهایہ کہ داخل نامہ بود
فکر کنم سوالاتتوݧ راجب چیزهایے کہ میدونستم رفع شده
بهت زده نگاهش میکردم
باورم نمیشد با اینکہ گذشتمو میدونہ بازم انقدر اصرار داره بہ ازدواج
سرشو آورد بالا از حالت چهره ے مـݧ خندش گرفتہ بود
_آب هویجا روآوردݧ
لیواݧ آب هویج و گذاشت جلوم وبدوݧ ایـݧ کہ نگاهم کنہ گفت:بفرمائید اسماء خانم بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم
دلم یجورے میشد...
◀️ ادامه دارد...
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📚 #داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع
#قسمت_بیست_ودوم
_بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....
لبخندے زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـ.
_راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید او نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت
طبیعتا باید ناراحت میشدم.
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے ک از رو،دوشم برداشتـݧ
_سجادے بہ لیواݧ اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید❓نکنہ دوست ندارید❓چیز دیگہ اے میل دارید براتوݧ بگیرم❓
همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ ،چشم
_سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کے فکرش و میکرد یہ روز منو سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم❓درباره ے ازدواج حرف بزنیم❓
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک،جلوےدمـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.
_بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ
خانم محمدی❓
بہ خودم اومدم
هاااا❓چییییی❓بلہ❓
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
_چہ چشمایے داشت...
_چشماے مشکے با مژه هاے بلند،با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود❓
فقط خودش میدونست
_احساس کردم دوسش دارم،بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم
آقا❓چیز دیگہ اے میل ندارید❓
از خجالت سرمونو انداختم پاییـ.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
_سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید❓
سجادے اخمے کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود ینے چیکار داشت❓
جواب دادم:
_الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر❓
اقا داماد خوبـ❓
کجاے بحثید❓
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....ماشااالا نفس کم نمیورد.
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم:
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
_سوار ماشیـݧ شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت:
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم❓
بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم
باشہ چشم ....
◀️ ادامه دارد...
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❓ #امامحسن(ع) #مظلومترنبود؟
🔹 وقتی امام حسن(ع) بنا بر مصلحت صلح را پذیرفت #شایعه پخش کردند که پسر علی در ازای پول با معاویه به #توافق رسیده است!
🔥 شِمر بن ذی الجوشن به امامحسین علیه السلام شکایت برد که برادرت ترسیده و اهل جنگیدن نیست.
‼ امام را ذلیل کننده مومنان خواندند. می گفتند او ما را با این صلح #ذلیل ساخت.
🔹برای تخریب امام حسن(ع) گفتند او علاقه به ازدواج متعدد و بعد طلاق دادن دارد و پدرش گفته به فرزند من دختر ندهید زیرا که او "مطلاق" است و دخترتان را زود طلاق میدهد.
🔹در لشکر حضرت، یاران هنگام فرار حتی سجاده و زیرانداز ایشان را بردند تا بدون غنیمت باقی نمانند! در خانه امام امنیت نداشت و همسرش #جاسوس و قاتل او بود.
قدرت شایعه
تخریب شخصیت امام
تنهایی ایشان
غربت در خانه
یاران بی وفا
طعنه و زخم زبان مردم
❓براستی او مظلوم تر نبود؟
👤 #علیرضا_زادبر
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#روزهاینافرادکاملنیست
🔆 امام صادق علیه السلام فرمودند:
«لَا صِيَامَ لِمَنْ عَصَى الْإِمَامَ وَ لَا صِيَامَ لِعَبْدٍ آبِقٍ حَتَّى يَرْجِعَ وَ لَا صِيَامَ لِامْرَأَةٍ نَاشِزَةٍ حَتَّى تَتُوبَ وَ لَا صِيَامَ لِوَلَدٍ عَاقٍّ حَتَّى يَبَر» (بحار الانوار، ج ۹۳، ص ۲۹۵)
روزهٔ این افراد کامل نیست:
1⃣ کسی که امام (رهبر) را نافرمانی کند.
2⃣ بندهٔ فراری تا زمانی که برگردد.
3⃣ زنی که اطاعت شوهر نکرده تا اینکه توبه کند.
4⃣ فرزندی که نافرمان شده تا اینکه فرمانبردار شود.
🔻 آیا روزهٔ ما که برخلاف فرمان و خواست امام زمانمان گناه میکنیم و فرزندان خَلف و شایستهای برای او نیستیم، کامل و مقبول درگاه خداست؟!
🌙 ویژهٔ ماه مبارک #رمضان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🔅 #پیامبر_اکرم_(ص) :
🔸 « كُلُوا الحَلالَ يَتِمَّ لَكُم صَومُكُم .»
🔹«غذاى حلال بخوريد تا روزه براى شما كامل گردد .»
📚 كنز العمّال ج ١٥ ص ٨٤٤ ح ٤٣٣٥٦
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#احکام_روزه
‼️مبطلات روزه
🔷مفطرات روزه (چیزهایی که روزه را باطل میکند):
1⃣ خوردن و آشامیدن.
2⃣ جماع (آمیزش جنسی).
3⃣ استمنا (خود ارضایی جنسی).
4⃣ دروغ بستن به خدا و پیامبران و معصومین(ع) (بنابر احتیاط واجب).
5⃣ رساندن غبار غلیظ به حلق (بنابر احتیاط واجب).
6⃣ فرو بردن تمام سر در آب (بنابر احتیاط واجب).
7⃣ باقی ماندن بر جنابت و حیض و نفاس تا اذان صبح.
8⃣ اماله (تنقیه) کردن با مایعات.
9⃣ قی کردن عمدی.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه #دعای_قرآنی☝️
✨رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا
✨وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ ﴿۱۰۹﴾
✨پروردگارا ايمان آورديم بر ما ببخشاى
✨و به ما رحم كن كه تو بهترين مهربانى (۱۰۹)
📚سوره مبارکه المؤمنون
✍بخشی از آیه ۱۰۹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌹اَمّن یجیبُ المُضطّر
اِذادعاهُ ویَکشِفُ السوء
درلحظات افطاربرای تمام
گرفتارا،مریض دارا و
حاجت داران دعاڪنیم
خدادراین لحظات به
گوش است
التماس دعا❣
#مخصوص_مجردها
⁉️ سوال : آیا با ازدواج میتونم رفتار های طرف مقابلم رو اصلاح کنم؟
✅ پاسخ : ازدواج نه #دانشگاه هست و نه کانون اصلاح و تربیت که فرصت برای اصلاح و یا ساختن نفر دیگه باشه
👈 شما باید فردی رو انتخاب کنین که در کنار او با سرعت بیشتر به سمت پیشرفت حرکت کنید نه اینکه زمان بزارید تا اون هم به شما برسه
💟 تغییری که از سر #هیجان باشه بالاخره روزی به #شکل_اول بر میگرده و اون روز ، روز شروع اختلافات خواهد بود...
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
✨﷽✨
🌼مارتین لوتر کینگ، مبارز بزرگ آمریکایی در کتاب خاطراتش ﻣﻰنویسد:
✍روزی در بدترين حالت روحی بودم، فشارها و سختىﻫﺎ جانم را به تنگ آورده بود. سر در گم و درمانده بودم. مستأصل و نگران، با حالتی غريب و روحى ﺑﻰجان و ﺑﻰتوان به زندگی خود ادامه ﻣﻰدادم.
همسرم مرا ديد به من نگاه کرد و از من دور شد، چند دقيقه بعد با لباس سر تا پا سياه روی سکوى خانه نشست. دعا خواند و سوگوارى کرد!
با تعجب پرسيدم: چرا سياه پوشيدهﺍی؟ چرا سوگواری ﻣﻰکنی؟
همسرم گفت: مگر ﻧﻤﻰدانی او مُرده است؟
پرسيدم: چه کسی؟
همسرم گفت: خدا... خدا مُرده است!
با تعجب پرسيدم: مگر خدا هم ﻣﻰمیرد؟ اين چه حرفی است که ﻣﻰزنی؟
همسرم گفت: رفتار امروزت به من گفت که خدا مُرده و من چقدر غصه دارم، حيف از آرزوهايم...
اگر خدا نمُرده پس تو چرا اينقدر غمگين و ناراحتی؟
او در ادامه ﻣﻰنويسد: در آن لحظه بود که به زانو در آمدم گريستم.
راست ﻣﻰگفت، گويا خدای درون دلم مُرده بود...
بلند شدم و براى ناامیدیﺍم از خدا طلب بخشش کردم.
❣️هیچوقت نا امید نشوید، خداوند هرگز ﻧﻤﻰميرد...!
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
@zendegiasheghaneh
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
#همسرانه #هردوبدانیم
❤️برای داشتن یک رابطه #عاطفی بلند مدت،
شما باید احترام میان خود و شریک زندگیتان را نگه دارید.
👈 در حقیقت، احترام یکی از مهمترین عواملی هست که استحکام یک رابطه را حفظ میکند.
اگر شما از طرف مقابلتان انتظار دارید که به شما احترام بگذارد، شما نیز باید احترام او را نگه دارید.
@zendegiasheghaneh
#عکس_نوشته👆
#دعوای_کودکانه
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
#تربیت_فرزند
وقتی چیزی را به کودک تذکر می دهید و او قبول نمی کند، اگر خطری او را تهدید نمی کند، اجازه دهید پیامد رفتارش را خودش تجربه کند.
مثلا شما به کودک می گویید:
اگر اسباب بازیت را پرتاپ کنی، میشکند و او همچنان رفتارش را تکرار کرد، شما فقط نتیجه عملش را بگویید و محیط را ترک کنید.
اگر باز تکرار کرد، بگویید اگر شکست دیگر از این اسباب بازی نداری و برایت نمی خرم و از اتاق بروید.
اگر مدام حرفتان را تکرار کنید، سبب #لجبازی او می شوید.
پس اجازه دهید خودش به نتیجه مورد نظرمان برسد.
@zendegiasheghaneh