#آیه_درمانے
#جهت_مطیع_شدن 💗
✨برای مطیع کردن کسی و یا همسر در خلوت 30 بارهر روزآیه زیررابخوانید:
وَ آیَةُ لَهُمُ اللَّیلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهارَ فَاِذا هُم مُظلِمونَ
(یاسین آیه۳۷)
@shamimrezvan
#گفتگو_بین_زوجین
✔️برخی ازمردان بعداز ازدواج یاددوران مجردی می افتند وبرخی اززنان هم از حق وحقوق زن صحبت میکنند.
✅چون مقام همسری رانمیدانند
🖊استادسلطانی
@zendegiasheghaneh💞
#همسرانه
وقتی ازدواج کردید و متاهل شدید؛
با این جمله برای همیشه خداحافظی کنید: «حق با من است!»
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
اگر فرزندتان دچار دروغگوییشده استاحتیاج به محبت بی قید و شرط و نوازشدارد
از جنبه های مثبت رفتار و اخلاقشتعریف کنید
او را بستایید تا نیازی به افتخارهای واهی نداشته باشد
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آی_پارا
#پارت_صدودو
چشمم افتاد به آینه تو به حرکت سریع ، قبل از اینکه دوباره خیز برداره طرفم ، دست بردم سمت آینه و محکم کوبیدمش زمین و یه تیکه ی بزرگش رو گرفتم تو دستم یاشار به طرفم حمله کرد ، تیکه ی شکسته ی آینه رو گرفتم سمتش و چون مست بود و شل میزد ، نتونست خودش رو کنترل کنه و افتاد رو من و آینه رفت تو شیکمش . خیلی وحشت کرده بودم . یه آخ بلند گفت و دیگه تکون نخورد . میترسیدم کشته باشمش . هجوم به مایع گرم رو روی دستام و سینم حس می کردم . توان هیچ حرکتی نداشتم. دهنم خشک شده بود . هیچ صدایی نمی اومد. فقط صدای نفسهای منقطع من بود که مثل پتک رو سرم فرود می اومد . چند لحظه بعد ، به زحمت تن لندهورش رو از روم کنار زدم . طاق باز افتاد رو زمین . نصف تیکه آینه تو شکمش بود و نصفش بیرون . از تو زخم خون فواره میزد . اگه به ساعت اینجوری میموند میمرد . به لحظه دلم براش سوخت . اما وقتی یادم افتاد این حیوون میخواست باهام چیکار کنه ، به جای دلرحمی ، خشم همه ی وجودم رو گرفت و از وضعیتی که توش بود ، بدم نیومد.به خودم اومدم . باید فرار می کردم . باید خودم رو نجات می دادم . چادرم تو اون انباری مونده بود. لچکم رو که زیر یاشارگیر کرده بود ، از زیرش کشیدم بیرون و رفتم سمت در. دستام همه خونی بود . خون دستام رو با دامن ، پیرهنم گرفتم و آروم دستگیره رو چرخوندم . تو راهرو نیمه تاریک بود و فقط به چراغ گیرسوز روشن بود. . تازه هوا تاریک شده بود و هنوز سرشب بود . اگه میتونستم از این خراب شده برم بیرون ، میتونستم خودم رو برسونم خونه . نمیخواستم تو اون شرایط به این موضوع فکر کنم که تو خونه چی در انتظارمه . فقط میخواستم از اونجا برم . تو راهرو سه تا در بود . نمی دونستم کدومش به بیرون باز می شه . یکیش حتما در اون انباربی بود که منو توش زندانی کرده بودن .اما دوتای دیگه .... صدای نفسای خودم عصبیم می کرد . حس می کردم اونقدر بلنده که همه رو می کشونه اینجا می ترسیدم در و اشتباه باز کنم و برم تو اتاقی که آسان و اون مرده توش نشستن. بسم الله گفتم و در انتهای راهرو رو باز کردم . ولی در رو به حیاط باز شد . گیوه هام پام نبود . بدو بدو ، پا لخت دوییدم سمت در حیاط . خداخدا می کردم قفل نباشه . خوشبختانه خدا باهام بود . در رو باز کردم و دویدم تو کوچه . نمی دونستم کجام . مثل دیوونه ها می دوییدم . نمی دونستم آخرش به کجا می رسه . یه مرد و زن از دور می اومدن . نزدیکتر که رسیدن ، با دیدن سرو وضع من که چادر نداشتم و لباسام خونی بود ، زنه جیغ کشید و چسبید به مرد همراهش . گفتم : تو روخدا خانوم کمکم کنید . منو دزدیده بودن . در رفتم . بگین آخر این کوچه به کجا می رسه !!! تند تند اینا رو می گفتم که زنه ازم نترسه. مرده اومد جلوتر و گفت : کدوم از خدا بی خبری اینطوریت کرده . جاییت هم زخم شده ؟ گفتم : نه خوبم . فقط بگین کجا می تونم سوار درشکه بشم . می خوام برم خونم . حتی نای حرف زدن هم نداشتم . چند روز بود با شکم خالی ، اینهمه فشار تحمل کرده بودم . رمقی برام نمونده بود و چشام سیاهی می رفت . تیکه دادم به دیوار . زن که به کم ترسش ریخته بود ، اومد زیر بغلم رو گرفت و رو به شوهرش گفت : داره از حال می ره عماد ! چیکار کنیم؟ مرد گفت : چادر اضافی تو خونه داری؟ زن گفت : آره تو بقچه ، تو پستوه. مرده گفت : من می رم براش بیارم .تو هم بگیرش زیر چادرت و برین سمت خیابون . زن چادرش رو کشید رو من و همراه من راه افتاد. مرده دوید سمت مخالف ما . تو راه زنه گفت: اسمت چیه ؟ گفتم : آی پارا گفت : واسه چی دزدیده بودنت ؟ نمی خواستم خیلی براش توضیح بدم . اما اگه نمیگفتم ، بهم شک می کرد . زیر چادرش احساس امنیت می کردم . گفتم : تازه عروسم . چون زن پسرعموم نشده بودم ، منو دزدید. گفت : تهرانی نیستی نه ؟ گفتم : نه آذریم . گفت : خدا ازش نگذره . منم تازه عروسم . خدا به دادت برسه . الان شوهرت چه حالی داره بی نوا. از تصور صورت برافروخته و رگ برجسته ی گردن تایماز مورمورم شد. خوشبختانه دیگه چیزی نگفت تا بیشتر نگرانم کنه . یه کم رفته بودیم که شوهرش خودش رو به ما رسوند و چادر رو گرفت سمتم . پاهام لخت بود و ریگای تو کوچه اذیتم می کردن اما چیزی نمی گفتم . چادر رو سر کردم . مرده گفت : بیا ما تا خونت می رسونیمت . حس می کردم زنش از وضعیت به وجود اومده خیلی راضی نیست . واسه همین گفتم : نه خودم می رم . تا همین جا هم خیلی بهم لطف کردین . چادر خانمتون رو هم نجس کردم . مرده گفت : تو هم جای خواهر ما . حنما نگرانتن . در ضمن ممکنه اینایی که گرفته بودنت دنبالت باشن . ما تا خونت می رسونیمت . دیگه جای تعارف نبود . واقعیتش این بود که از بودن دو نفر کنارم بیشتر احساس امنیت می کردم . سعی کردم از همه ی نیروم استفاده کنم که تند راه برم . خدا رو شکر که حرفم رو باور کردن .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
معجون تعادل اعصاب
👈برای حفظ تعادل اعصاب مخلوط عسل و دارچین میل کنید. زیراعسل به ایجادآرامش کمک کرده ودارچین مدت آن را افزایش می دهد.🍯
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🌹اين 5 كار رو همين الان ترك كن:
🌹سعى در راضى كردن همه
🌹سركوب كردن خودت
🌹در گذشته زندگى كردن
🌹ترس از تغيير
🌹بيش از حد فكر كردن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💝 #عاشقانه 💝
🆔 @zendegiasheghaneh2
احساس 😇مرا اندازه⚖ نگیر...
تو 👸🏻 را...
بی دلیل دوست دارم😍
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
1.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️🍃
الهی....❣
در این شب سرد زمستانی
تنور دل دوستانم را گرم
زندگیشان را سبز
لحظه هایشان را بدون غم
و چرخ روزگار را
به کامشان بچرخان
"شبتون بخیر"
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
757.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود. «مَن کانَ لله، کان الله لَه»
بنام یاد خدا و طلب استمداد از او روز خود را آغاز می کنیم.
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
💐 خدایا بامید تو 💐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
748.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حدیث
🌹پیامبرمهربانیها فرمودند:
🍃صلوات فرستادن،فقررابرطرف می نماید
📚جلاء الافهام، ص ۲۵۲
🌹روزمان را شروع می کنیم
🍃پُر برکت با ذکر شریف صلوات بر
🌹حضرت مُحَمَّدٍ (ص)
🍃و خاندان مطهرش
🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی محمد
🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌹 وَعَجِّلْ فَرَجَهم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
▪الســـــلام علیکـ یا فاطمه الزهراء
بانوی نور، مادر آیینه ها سـلام
روشن ترین تبسم نورخدا سـلام
ای کوثـر کبود خدا، با سه آیه آه
از مابه زخم هاےکبود شما سلام
حزن غریب پنجرهها در غروب نور
ای خواهش همیشهی آیینههاسلام
اےماه سرخ گمشده درناکجای خاک
بر رد پای نـور تو در ناکجـا،ســلام
▪اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها
▪ وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ
▪ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ ...
#سلام_مادر قدکمانم
#صبحمبنامتان