هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
اے جَمالِ مُنـوّرٺ،قُـربان
آیہ آیہ،تَجَـلّــےِ قُــرآن
مَنּ بہ شوقِ،تو چَشم وٖا ڪَردَم
صُبحِ عالـے،بخیر آقٰا جٰان
#اللﮩـم_عجـل_لولیڪ_الفرجــــ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽
اے دل بیا بہ رسم قدیمے سلام ڪن
صبح سٺ مثل بادونسیمے سلام ڪن
برخیز نوڪرانہ وبا عشق ، خدمٺِ
ارباب مهربان وصمیمے سلام ڪن
السلام اے حرمٺ
مایہ ے آرامش جان
#سلام_ارباب_خوبم
#صبحم_بنام_شما
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #یادخداعقلراآرامشمیدهد
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 29 اردیبهشت ماه 1400
🌞اذان صبح: 04:17
☀️طلوع آفتاب: 05:56
🌝اذان ظهر: 13:01
🌑غروب آفتاب: 20:06
🌖اذان مغرب: 20:26
🌓نیمه شب شرعی: 00:11
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تدبردرقرآن #تلنگر☝️
😳#هیچکسازفرداومرگخودشخبرنداره❗️
◀️ وقتی که هیچکدوممون از یک لحظه بعدش خبر نداره،
پس چرا قدر فرصت هایی که خدا بهمون داده و قدر هم دیگه رو ندونیم؟
چرا به اعمالمون و به راهمون فکر نکنیم؟
به کوچیکی ما در برابر عظمت و حکمت خدا؟
اینو همیشه یادمون باشه...تا غافل نشیم...
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید☝️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#نشونی
❤️امام علی علیه السلام:
كينه و بدخواهى ديگران را از سينه خود درو كن
تا بدخواهى برای تو از سينه ديگران ريشه كن شود
اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ، بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ
حکمت 178 نهج البلاغه
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
#داستان_آموزنده
🌴 هیـزم شڪن پیـری از سخـتی روزگار وکهـولت ، پشتـش خمیـده شـده بـود.مشغـول جمـع ڪردن هیزم از جنگل بود.
آن قـدر خستـه ونا امیـد شده بود ڪه دستـه هیزم را به زمیـن گذاشت وفریاد زد:
دیگر تـحمل این زندگی را ندارم،
کاش همیـن الان مـرگ به سـراغم می آمـد ومرا با خود می برد.
همین که این حرف از دهانش خـارج شد،
مرگ به صورت یک اسڪلت وحشتنـاک ظـاهر شد و به او گفت:
چه می خـواهی ای انـسان فانی؟شنیدم مرا صـدا کردی.
هیـزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد:
ببخشیدقربان، ممکن است کمک کنید تا من این دستـه هیزم را روی پشتم بگذارم.
گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآوردهشوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کـنیم چون ممکن است بر آورده شـود وآن وقت ...
#تفڪرخودراتغییـردهیـدتازندگیشماتغییـرڪند
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ☝️
دوستان فوق العاده است!
زیباترین وصیتی که تاکنون یک نفر از خود به جای گذاشته است!
این کلیپ چیزهای به شما می آموزد که تا آخرین لحظه زندگی از یادتان نمی رود!
اغراق نیست اگر بگویم تا قبل از مرگ هر روز ببینید و به کار ببرید!
دوستان تون رو از این کلیپ زیبا بی بهره نگذارید!🌹👌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتی بگوی
عاشق و بیمار کیستی... 🕊💚
من عاشق توام
تو بگو یار کیستی۰۰۰۰
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💪#پیام_سلامتی
✅#عسل_و_کنجد
⚜عضله سازی
⚜درمان یبوست
⚜تقویت سیستم ایمنی بدن
⚜تقویت استخوانها،پوست ومو
⚜بهبودمشکلات معده
⚜ورم معده،کولیت وزخم
2ق.غ عسل
1ق.غ کنجد
باهم مخلوط،صبحانه میل کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸برایت یک بغل دلخوشی
💖دلی خشنود از مردم
🌸برایت سفره ای ساده
💖حلال و پاک وآماده
🌸برایت یک بغل احساس
💖دو بیتی های عطر یاس
🌸برایت هرچه خوبی بود دعا کردم
💖دعایم کن
💐چهارشنبه تون گلبارون💐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است:
#آخرین_بازدید
#قسمت_پنجم
با بازشدن در ،معمای جنازه ی سوخته حل شد.درد مشترکی از چشمان پر از درد و خون من و عموی صادق ،میبارید.هردو در سکوتی مطلق همراه مامور به آگاهی برگشتیم .با آمدن فریبا و علی اقا و عسل،یهو جا خوردم.برادرم کاظم همراهشان بود،با اشاره ابرو بهم فهماند که هیچکدام اطلاعی ندارند.خواهرم همش داد میزد و التماس میکرد که از صادقش خبری شده یانه.
فریبا و علی آقا طاقتشون طاق شده بود و منتظر خبری از صادق بودند.و من توان بازگویی حقیقت رو نداشتم .من و عموی صادق این دست و اون دست میکردیم که با چه مقدمه ای بگیم که مامور آگاهی خیلی خونسرد و بی مقدمه گفت:
خانم برمکی جنازه ای کاملا سوخته توسط یک چوپان پیدا شده که با بررسی شواهد و وسایلی که همراه جنازه بود متوجه شدیم که جنازه پسر گمشده شماست!😢
من و داداش کاظم و عموی صادق درجا خوشکمون زد و هاج و واج بهم نگاه میکردیم!
علی آقا درجا با شنیدن خبر از هوش رفت و برزمین افتاد و اما فریبا مانند دیوانه ها یه دقیقه میخندید،یه لحظه موهاش میکشید و فریاد میزد،با تمام توانش فریاد میزد و پسرش رو میخواست.
هر جور شده آرامش کردیم ،اما چه آرامی😔
قبل از اینکه ما کلید رو امتحان کنیم و بفهمیم کلیدها متعلق به صادقه ،مامورا حسابی از فریبا و علی آقا پرس و جو کرده بودن!
هر جور شده همراه داداش کاظم و عمو عسل و علی آقا و فریبا را سوار ماشین کردیم و به سوی خانه رفتیم..
اما حال و روز فریبا خانم از زبان خودش:
وقتی مامور خیلی خونسرد،مرگ صادق را اطلاع داد،دنیا رو سرم خراب شد.تمام طول مسیر تا خانه را فریاد زدم.
مادر شوهرم روی پله ها ایستاده بود،فریاد زدم مامان امنه بیاااااا بیااااا ببین نوه مهربونت کجاست؟
بیا و ببین چرا چهار روزه بهت سر نزده!
(باتمام وجودم فریاد زدم)صادقت رو کشتن مامان آمنه...اونم چه کشتنی!آتیشش زدن!داعشی ها پسرم رو کشتن.با شنیدن حرفهام و داد و فریادم،مادر شوهرم از هوش رفت و از پله ها افتاد پایین!
عجب روز سختی بود،قیامت بود،قیامت!
الهی هیچکس همچین روزی رو نبینه!
یهو در میان دادو فریادم به خاطرم اومد که من که جنازه پسرم رو ندیدم،از جا پریدم و رفتم توی کوچه!
برادرم و برادرشوهرم دورم گرفتن و با گریه گفتن: کجا میری ؟؟
گفتم من باید پسرم رو ببینم!
اولش ممانعت کردند و گفتند که دیدن جنازه سوخته صادق برات خوب نیست!
گفتم اگه نذارین برم خودمو همینجا اتیش میزنم،بناچار منو بردند سردخانه برای دیدن جنازه!
وقتی رفتیم بطرف سردخانه،با اشکها و فریادهایم تمام بخشها در انجا جمع شدند و برای دل پردردم اهسته اشک میریختند.
وارد سردخانه شدم.قدمهایم یخ بسته بودند،جنازه در چند قدمیم بود،نفسم درسینه حبس شده بود و بالا نمیومد،از ان زن شجاع که همیشه صادق بهش افتخار میکرد و میگفت: قربون مادر خودم که زیباترین و شجاع ترین زن دنیاست...از آن زن که مایه غرور پسرم و دخترم بود پیرزنی شکسته با کمری خمیده مونده بود که توان برداشتن دوقدم تا جنازه فرزندش را نداشت.
انگار به یکباره پیر شدم،نابود شدم و شکستم.علی دستم را گرفت و ملحفه سفید را از روی صادق کشید.از دیدن جنازه سوخته هردو شوکه شدیم و یکباره با تمام وجودم جیغ کشیدم که از صدای ناله و فریادم گوش فلک کر شد..این صادق من بود؟صادق من دو متر و دوسانت قدش بود،از چشمان عسلی و ابروان کمند و کشیده اش جز اسکلتی سیاه و دود گرفته و سوخته نمانده بود،یک لحظه قلبم از تپیدن ایستاد. درمیان گریه،به شوهرم گفتم ،علی جان،دسته کلید که دلیل نمیشه بگیم جنازه صادقه. یادته صادق تصادف کرد و پلاتین توی پای راستش گذاشتن؟
مانند کسی که دنبال گنجه رفتم سمت پای راستش،وقتی با دقت لای استخوان را نگاه کردیم پلاتین را دیدیم😔و اخرین امیدم برای اینکه صادق زنده باشد،ناامید شد.به هق هق افتادم و صدایم درنمیومد رفتم سمت پاهایش و لبانم را بر پاهای سوخته اش خزاندم و یک دل سیر پاهایش رابوسیدم.اطرافیان همه از دیدن من و جنازه پسرم اشک میریختند،ساعتی را با صادقم گذراندم ،سپس بزور مرا ازش جدا کردند و به سمت خانه بردند....من همانجا،در سردخانه ای که جنازه سیاه وسوخته پسرم را دیدم روح و جانم را جاگذاشتم.مانند کسی که فقط جسمش زنده ست و هیچ احساسی ندارد به این طرف و آنطرف میبردنم ...
معمای جنازه سوخته و پسر گمشده من که حل شد،همه از خود یک سوال میپرسیدند؟قاتل بیرحم و سنگدل صادق کی بود؟
از پرس و جوهایی که ازمن کرده بودند اولین نفری که احضار کردند دوست صمیمی دوران بچگی صادق_دانیال_ بود.پس او را به آگاهی برای باز جویی فراخواندند تا بلکه در لابلای حرفهایش سرنخی بیابندتا به حل معما کمک کند ،هر چه باشد او دوست گرمابه و گلستان صادق بود و از همه رازهای صادق خبر داشت.
ادامه دارد...