eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 اگروالدین بپذیرند که یک سری از رفتارهای نوجوان شان، مانند و اقتضای سن اوست، 💟 در این هنگام واکنش آنها به این رفتارهای جدید، واکنش منطقی و صمیمانه خواهد بود.👌
‼گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای می‌نشست. یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد. گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت : بده در راه خدا غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟ آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام . غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟ گدا جواب داد: نه !! برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد . غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز . گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند. ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است. من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بیانداز. نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش} صدایت را می شنوم که می گویی: اما من گدا نیستم !! گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند. !!❤️
خوراکی های زیر اثر خوبی برای کاهش افسردگی دارند : انواع ماهی🐟 اسفناج🍃🌱 شکلات 🍩 عسل🍯 پاستا🍟 میوه های با رنگ بنفش 🌰 گلابی🍐 طالبی گوجه سبز🍈 انگور🍇
✨﷽✨ ✨ شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید از بهاری می آيد که فرا می‌رسد گیاه به روزهایى که رفته، نمی اندیشد، به روزهایى می اندیشد که می آید اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن چه می‌خواهیم، دست یابیم؟
دهستان زیبای گیلان _ تالش ✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
امام جعفر صادق (ع) فرمودند : اگر کسى سخنى را بر ضد مۆمنى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ ولى شیطان هم او را نمى پذیرد! 📚الکافی ج۲ ص ۳۵۸ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
وَ مـنَ اللَّیْــلِ فَاسْجُــدْ لَــهُ هـر وقـت "غـصـه"اے آمـد ... بـلـافـاصـلـه سـرت را بـه سـجـده بـگـــــذار ڪـه سبـڪـ مےشـو ے ... فقط ڪافی است هنگام گرفتاری بگوییـد : "خدایا .... راضـی ام بـه رضای تو تـا محال عالم بشـود، ممکـن تـو...! ‌‌ ✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐   
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تنها به خداوند ایمان داری و تنها روی او حساب میکنی همه چیز آسان می شود. زیرا اوست تنها آرامش دهنده. این خداوند است که به جای تو مبارزه می کند و عاشقانه می خواهد نعمتش را بر تو تمام کند. . . " از صمیم قلب بگو و کامنت کن " " خداوند آرامش دهنده من است " . . این پیام رو به اون کسی که احساس میکنی نیاز داره بفرست ‌‌ ✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐   
- آقا امیر امروز داشتم خواص عقیق رو میخوندم، خیلی عالی بود😍، امام صادق (ع) فرمودند: برای رفع فقر انگشتر عقیق بپوشید، امام علی (ع) فرمودند: برای دفع دشمنان و بلا، رسول خدا (ص) فرمودند: حاجات را برآورده میکند🤩 و کلی خواص دیگه ... + اوه چه خبـــــره😳، خب منتظر چی هستی زودتر سفارش بدیم👏 - چشم😌 از فروشگاه عقیق سرخ سفارش بدیم آخه تنوع بالایی داره😍 من دستبند عقیق هم میخوام، که داخلش حرز معتبر امام جواد (ع) هم باشه📜 + چشــــــم لینکش رو بده لطفا😁 - وای مرسی 😍 بفرمایید اینم لینکش 👇 https://eitaa.com/joinchat/1249116180Cec1c1c4072 - راستی تو این توضیحات خواص حرز امام جواد (ع) کامل هست، زرنگا پیداش کنن😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب داستان زندگی ماست ⭐️گاهی پرنور ✨گاهی کم نور میشود ⭐️اما بخاطر بسپار ✨هر آفتابی غروبی دارد ⭐️و هر غروبی طلوعی ✨قرنهاست که هیچ شبی ⭐️بی صبح شدن نمانده است ✨به امید طلوع آرزوهایتان ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آغاز چهارشنبه ای زیبا با عطرخوش صلوات🌷 🌸دل با صلوات مَحرم راز شود 🌷سیمرغ شود بلند پرواز شود 🌸فرمود : پیامبر که با هر صلوات 🌷درهای اجابت دعا باز شود 🌸اللهم صل علی محمد 🌷وآل محمدوعجل فرجهم
چونکه روز آمد و چشمم باز شد🌸🍃 🍃🌸خلقتم با خالقم همـراز شد غرق رحمت میشود آنروز که🌸🍃 🍃🌸روزش با نام "تو" آغـاز شد بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 🍃🌸الهی به امید تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ ❣﷽ اے جَمالِ مُنـوّرٺ،قُـربان آیہ آیہ،تَجَـلّــےِ قُــرآن مَنּ بہ شوقِ،تو چَشم وٖا ڪَردَم صُبحِ عالـے،بخیر آقٰا جٰان
اے دل بیا بہ رسم قدیمے سلام ڪن صبح سٺ مثل بادونسیمے سلام ڪن برخیز نوڪرانہ وبا عشق ، خدمٺِ ارباب مهربان وصمیمے سلام ڪن السلام اے حرمٺ مایہ ے آرامش جان
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 29 اردیبهشت ماه 1400 🌞اذان صبح: 04:17 ☀️طلوع آفتاب: 05:56 🌝اذان ظهر: 13:01 🌑غروب آفتاب: 20:06 🌖اذان مغرب: 20:26 🌓نیمه شب شرعی: 00:11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ 😳❗️ ◀️ وقتی که هیچکدوممون از یک لحظه بعدش خبر نداره، پس چرا قدر فرصت هایی که خدا بهمون داده و قدر هم دیگه رو ندونیم؟ چرا به اعمالمون و به راهمون فکر نکنیم؟ به کوچیکی ما در برابر عظمت و حکمت خدا؟ اینو همیشه یادمون باشه...تا غافل نشیم... ☝️
❤️امام علی علیه السلام: كينه و بدخواهى ديگران را از سينه خود درو كن تا بدخواهى برای تو از سينه ديگران ريشه كن شود اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ، بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ حکمت 178 نهج البلاغه
✨﷽✨ 🌴 هیـزم شڪن پیـری از سخـتی روزگار وکهـولت ، پشتـش خمیـده شـده بـود.مشغـول جمـع ڪردن هیزم از جنگل بود. آن قـدر خستـه ونا امیـد شده بود ڪه دستـه هیزم را به زمیـن گذاشت وفریاد زد: دیگر تـحمل این زندگی را ندارم، کاش همیـن الان مـرگ به سـراغم می آمـد ومرا با خود می برد. همین که این حرف از دهانش خـارج شد، مرگ به صورت یک اسڪلت وحشتنـاک ظـاهر شد و به او گفت: چه می خـواهی ای انـسان فانی؟شنیدم مرا صـدا کردی. هیـزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد: ببخشیدقربان، ممکن است کمک کنید تا من این دستـه هیزم را روی پشتم بگذارم. گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآوردهشوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کـنیم چون ممکن است بر آورده شـود وآن وقت ...
🌸 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهےباشد مے‌پذیرد4رکعتست درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر 📚مفاتیح الجنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ دوستان فوق العاده است! زیباترین وصیتی که تاکنون یک نفر از خود به جای گذاشته است! این کلیپ چیزهای به شما می آموزد که تا آخرین لحظه زندگی از یادتان نمی رود! اغراق نیست اگر بگویم تا قبل از مرگ هر روز ببینید و به کار ببرید! دوستان تون رو از این کلیپ زیبا بی بهره نگذارید!🌹👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی... 🕊💚 من عاشق توام تو بگو یار کیستی۰۰۰۰
💪 ⚜عضله سازی ⚜درمان یبوست ⚜تقویت سیستم ایمنی بدن ⚜تقویت استخوانها،پوست ومو ⚜بهبودمشکلات معده ⚜ورم معده،کولیت وزخم 2ق.غ عسل 1ق.غ کنجد باهم مخلوط،صبحانه میل کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸برایت یک بغل دلخوشی 💖دلی خشنود از مردم 🌸برایت سفره ای ساده 💖حلال و پاک وآماده 🌸برایت یک بغل احساس 💖دو بیتی های عطر یاس 🌸برایت هرچه خوبی بود دعا کردم 💖دعایم کن 💐چهارشنبه تون گلبارون💐
‍ این داستان واقعی است: با بازشدن در ،معمای جنازه ی سوخته حل شد.درد مشترکی از چشمان پر از درد و خون من و عموی صادق ،میبارید.هردو در سکوتی مطلق همراه مامور به آگاهی برگشتیم .با آمدن فریبا و علی اقا و عسل،یهو جا خوردم.برادرم کاظم همراهشان بود،با اشاره ابرو بهم فهماند که هیچکدام اطلاعی ندارند.خواهرم همش داد میزد و التماس میکرد که از صادقش خبری شده یانه. فریبا و علی آقا طاقتشون طاق شده بود و منتظر خبری از صادق بودند.و من توان بازگویی حقیقت رو نداشتم .من و عموی صادق این دست و اون دست میکردیم که با چه مقدمه ای بگیم که مامور آگاهی خیلی خونسرد و بی مقدمه گفت: خانم برمکی جنازه ای کاملا سوخته توسط یک چوپان پیدا شده که با بررسی شواهد و وسایلی که همراه جنازه بود متوجه شدیم که جنازه پسر گمشده شماست!😢 من و داداش کاظم و عموی صادق درجا خوشکمون زد و هاج و واج بهم نگاه میکردیم! علی آقا درجا با شنیدن خبر از هوش رفت و برزمین افتاد و اما فریبا مانند دیوانه ها یه دقیقه میخندید،یه لحظه موهاش میکشید و فریاد میزد،با تمام توانش فریاد میزد و پسرش رو میخواست. هر جور شده آرامش کردیم ،اما چه آرامی😔 قبل از اینکه ما کلید رو امتحان کنیم و بفهمیم کلیدها متعلق به صادقه ،مامورا حسابی از فریبا و علی آقا پرس و جو کرده بودن! هر جور شده همراه داداش کاظم و عمو عسل و علی آقا و فریبا را سوار ماشین کردیم و به سوی خانه رفتیم.. اما حال و روز فریبا خانم از زبان خودش: وقتی مامور خیلی خونسرد،مرگ صادق را اطلاع داد،دنیا رو سرم خراب شد.تمام طول مسیر تا خانه را فریاد زدم. مادر شوهرم روی پله ها ایستاده بود،فریاد زدم مامان امنه بیاااااا بیااااا ببین نوه مهربونت کجاست؟ بیا و ببین چرا چهار روزه بهت سر نزده! (باتمام وجودم فریاد زدم)صادقت رو کشتن مامان آمنه...اونم چه کشتنی!آتیشش زدن!داعشی ها پسرم رو کشتن.با شنیدن حرفهام و داد و فریادم،مادر شوهرم از هوش رفت و از پله ها افتاد پایین! عجب روز سختی بود،قیامت بود،قیامت! الهی هیچکس همچین روزی رو نبینه! یهو در میان دادو فریادم به خاطرم اومد که من که جنازه پسرم رو ندیدم،از جا پریدم و رفتم توی کوچه! برادرم و برادرشوهرم دورم گرفتن و با گریه گفتن: کجا میری ؟؟ گفتم من باید پسرم رو ببینم! اولش ممانعت کردند و گفتند که دیدن جنازه سوخته صادق برات خوب نیست! گفتم اگه نذارین برم خودمو همینجا اتیش میزنم،بناچار منو بردند سردخانه برای دیدن جنازه! وقتی رفتیم بطرف سردخانه،با اشکها و فریادهایم تمام بخشها در انجا جمع شدند و برای دل پردردم اهسته اشک میریختند. وارد سردخانه شدم.قدمهایم یخ بسته بودند،جنازه در چند قدمیم بود،نفسم درسینه حبس شده بود و بالا نمیومد،از ان زن شجاع که همیشه صادق بهش افتخار میکرد و میگفت: قربون مادر خودم که زیباترین و شجاع ترین زن دنیاست...از آن زن که مایه غرور پسرم و دخترم بود پیرزنی شکسته با کمری خمیده مونده بود که توان برداشتن دوقدم تا جنازه فرزندش را نداشت. انگار به یکباره پیر شدم،نابود شدم و شکستم.علی دستم را گرفت و ملحفه سفید را از روی صادق کشید.از دیدن جنازه سوخته هردو شوکه شدیم و یکباره با تمام وجودم جیغ کشیدم که از صدای ناله و فریادم گوش فلک کر شد..این صادق من بود؟صادق من دو متر و دوسانت قدش بود،از چشمان عسلی و ابروان کمند و کشیده اش جز اسکلتی سیاه و دود گرفته و سوخته نمانده بود،یک لحظه قلبم از تپیدن ایستاد. درمیان گریه،به شوهرم گفتم ،علی جان،دسته کلید که دلیل نمیشه بگیم جنازه صادقه. یادته صادق تصادف کرد و پلاتین توی پای راستش گذاشتن؟ مانند کسی که دنبال گنجه رفتم سمت پای راستش،وقتی با دقت لای استخوان را نگاه کردیم پلاتین را دیدیم😔و اخرین امیدم برای اینکه صادق زنده باشد،ناامید شد.به هق هق افتادم و صدایم درنمیومد رفتم سمت پاهایش و لبانم را بر پاهای سوخته اش خزاندم و یک دل سیر پاهایش رابوسیدم.اطرافیان همه از دیدن من و جنازه پسرم اشک میریختند،ساعتی را با صادقم گذراندم ،سپس بزور مرا ازش جدا کردند و به سمت خانه بردند....من همانجا،در سردخانه ای که جنازه سیاه وسوخته پسرم را دیدم روح و جانم را جاگذاشتم.مانند کسی که فقط جسمش زنده ست و هیچ احساسی ندارد به این طرف و آنطرف میبردنم ... معمای جنازه سوخته و پسر گمشده من که حل شد،همه از خود یک سوال میپرسیدند؟قاتل بیرحم و سنگدل صادق کی بود؟ از پرس و جوهایی که ازمن کرده بودند اولین نفری که احضار کردند دوست صمیمی دوران بچگی صادق_دانیال_ بود.پس او را به آگاهی برای باز جویی فراخواندند تا بلکه در لابلای حرفهایش سرنخی بیابندتا به حل معما کمک کند ،هر چه باشد او دوست گرمابه و گلستان صادق بود و از همه رازهای صادق خبر داشت. ادامه دارد...
این ‍ داستان واقعی است : داغ فرزند رشیدم واینکه چه کسی اینگونه بیرحمانه فرزندم را کشته یک طرف،و اینکه به چه جرمی کشته شده هم از طرفی امانم را بریده بود پسرم که آزارش به مورچه هم نمی رسید. در این روزگاری که والدین اکثرا از گستاخی و پرخاشگری فرزندانشان می نالند،پسر من هر روز به مادر بزرگ پدری و مادریش سر میزد،و بیشتر وقتها پیش مادر شوهرم میخوابید تا احساس تنهایی و دلتنگی نکند.پسرم دانشگاه سراسری یاسوج قبول شدولی دلمون نیومد اونجا بفرستیم مبادا در رفت و آمد دانشگاه بلایی سرش بیاید،اخه عزیز دردونه چندین خانواده بود.دردونه بود اما لوس و ناز پرورده نبود،مطیع بود،احترام سرش میشد،بزرگتر و کوچکتری سرش میشد،وقتی جایی میخواست بره به ده هزار تومن توجیبی اکتفا میکرد و هزار باردستمو میبوسید و تشکر میکرد و میگفت :خدا بخواد و دانشگاهم تموم بشه،سرکار میرم و دیگه نمیذارم تو و باباعلی کار کنید،الهی بمیرم اون روز لعنتی که میخواست بره با حجب و حیای خاص خودش اومد و گفت:مادرجانم،دعوت دوستمم،گودبای پارتی ترتیب داده،اخه میخواد بره خارج،برای همین کدورتها رو کنار گذاشتیم و بعد از سه ماه قهر،اشتی کردیم همه دوستام اونجا دعوتن.میگم اونجا شاید یهو بچه ها خواستن خوراکی چیزی بخرن اگه ده هزار تومنی بدی بهم، لطف میکنی. چشمان زیبای عسلی شو نگاه کردم و بیست هزار تومنی که ته جیبم جاخوش کرده بود رو بهش دادم.پیشانیم رو بوسید و گفت :بزار دانشگاهم تموم شه و سر کار برم،دیگه نمیذارم چشای خوشکلت با خیاطی ضعیف شه.پسرم همچین بچه دلسوز و مهربانی بود،اخه این فرشته مهربون من به چه جرمی کشته شده ؟انهم با این قسااااوت؟؟؟دادمیزدم،جیغ میکشیدم،خونه ما چون کوچک بود،در منزل پدرشوهرم مراسم داشتیم،از در و دیوار آدم میبارید،همه بودن!دوست و اشنا،همسایه و غریبه،تمام دوستان پسرم همه مشکی پوش و داغدار😭 شیون میکردند!پویا،علیرضا،رضا،کامیار،کمال اصغری ،سید دانیال. ز و همه و همه ... کامیارو پویا را که لابلای جمعیت دیدم اشکها و فریادم بیشتر و بیشتر شد.فریاد زدم دیدی کامیار جان؟دیدی چه خاکی بسرم شد؟عروسی هفته قبل یادته کامیار با صادقم دست گرفته بودین و چقدر رقصیدین؟؟؟ توضیح نویسنده👈_رقص محلی کوردهاهلپرکه نام دارد و درآن زن و مرد به نشانه برابری حقوق بین زن و مرد،دست هم را میگیرند و در صفی طویل میرقصندو تمام حرکات در آن نشانه ونماد خصوصیتی زیباست و معنی خاصی دارد.کردهاانواع مختلفی هلپرکه دارند که هرکدام معنی خاصی دارد.در قدیم الایام برای مراسمهای عزا و جنگ و شادی و همه چی هلپرکه خاص ان مراسم را بکار میگرفتند👉 .وای کامیار جان چقدر صادقم خوشحال بود،چقدر رقصید،پویا،کامیار بگید که دروغه و صادقم زنده س!بگید که کابوس میبینم...آنقدر داد زدم که از هوش رفتم.. ادامه این قسمت ماجرا از زبان دایی کاظم: وقتی که جنازه صادق شناسایی شد،به سرعت به فرهاد، شوهر خواهرم شیرین زنگ زدم، +الو،فرهاد جان خوبی،کجایین؟ -سلام داداش کاظم،الان ما اربیل هستیم،نمیدونه قیامتیه اینجا،باورت نمیشه همه کردهای ایران هم ریختن اینجا،همه جا شادی و رقصه،میگن رفراندوم میشه! +فرهاد جان ول کن این حرفا رو،بدرک که چکار میکنن،برو یه جای خلوت کسی نباشه کارمهمی باهات دارم. _جانم داداش کاظم بگو،تنهام الان. +ببین فرهاد،نذار مادرم و شیرین بفهمن،هیچکس نفهمه هااا،صادق از جمعه گم شده بود و دنبالش میگشتیم،بعد از چهار روز جنازه شو که کاملا سوزانده شده رو پیدا کردن،اب دستتونه بزارین و برگردین ایران،اگر هم مادر و شیرین پرسیدن الکی بگو صادق تصادف کرده و رفته کما،یه چیزی سرهم کن تا برگردین اینجا..... فکر کنم که فرهاد اخر حرفهامو اصلا متوجه نشد چرا که با صدای بلند میگریست و میگفت اخه چراصادق،بچه ای به اون نازنینی😔 با زنگ من بلافاصله راه افتاده بودند وغروب روز اول مراسم رسیدند.. وقتی که مادرم و خانواده فرهاد رسیدند،با دیدن جمعیت و ناله و شیون جمعیت شوکه شدند و تازه فهمیدند که چه بلایی سرمون اومده😭 انروز چند بار فریبا از هوش رفت ودر بیمارستان بستری شد.مادرو شیرین با ناله و شیون سراغ فریبا رو میگرفتند،فریبا در بیمارستان که بهوش اومد با داد و فریاد برادرم رو مجبور کرده بود که بیارتش خونه.به محض اینکه فریبا اومد مادرم و شیرین به سمتش دویدند و با گریه و شیون تمام سر و صورت خود را زخمی و خونی کردند....از آنروز و قیامتی که در آن روز بود نگم که نمونه ش تا به حال ندیده بودم😔 در لابلای جمعیت یکدفعه چشمم به علی اقا افتاد.دور از همه جمعیت گوشه ای نشسته بود و عکس صادق در دستش نوازشش میکرد.نزدیکتر شدم دقت که کردم به آرامی به عکس صادق میگفت:به بابا نمیگی کی باهات اینکارو کرده؟ قلبم آتیش گرفت😔 ادامه دارد....