eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
19.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 🔸نجات با پرداخت هفده ریال دوستی داشتم دارای کمالات ایمانی و فوق العاده عاشق حضرت سیدالشهداء علیه السلام، نزدیک عید غدیر از دنیا رفت، خودم متکفل کفن و دفن و غسل او بودم. با وصیت جالبی که داشت تصور می کردم در عالم برزخ از هر جهت آزاد است، ولی چند روز پس از مرگش، به خواب یکی از عاشقان حق که وصی او نیز بود آمد و به او گفت: گوشه یکی از دفاتر مغازه ام هفده ریال مربوط به حساب فلان شخص است که از قلم افتاده، آن را بپردازید، دفاتر را بررسی کردند همان طور بود که گفته بود؛ هفده ریال را به صاحبش برگرداندند و او را از رنج آن راحت کردند. 🔸منبع : انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی: 7/ 24 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
سرگذشت اموات در برزخ قسمت اول 👇
زندگی از غسالخونه تا برزخ
سرگذشت اموات در برزخ قسمت اول 👇
🌸 ارواح در عالم برزخ (قسمت اول) 💠مقدمه: نوشتار حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی در جهان آخرت است که با استفاده از آیات و روایات به تصویر ذهنی درآمده‌اند و ان شاالله که منشأ تذکر و بیداری قرار گیرد. 🌻لازم به ذکر هست که ما از کتابی استفاده میکنیم که در آن از احادیث و روایات معتبر استفاده شده و مورد تایید عالم گران‌قدر «آیت الله جعفر سبحانیست» و مورد استقبال قرار گرفته است... قسمت اول: حالت احتضار: 💠چند روز بود که درد سراسر وجودم را فرا گرفته و به شدت آزارم می‌داد. سرانجام مقدمات مرگ من با فرا رسیدن حالت احتضار فراهم شد. 💥کم کم پاهایم را به سمت قبله چرخاندند. همسر، فرزندان، خویشان و برخی دوستان اطرافم را گرفته بعضی از آن‌ها اشک در چشم‌هایشان حلقه بسته بود. ❄️چشمانم را به آرامی فرو بستم و در دریایی از افکار فرو رفتم. با خود اندیشیدم که عمرم را چگونه و در چه راهی صرف نموده و اموال هرچند اندک خود را از کدام راه به دست آورده و در کدامین مسیر خرج کرده‌ام. فکرش به شدت آزارم می‌داد، از شدت اضطراب چشمانم را گشودم. ⚡️در این هنگام ناگاه متوجه سفید پوش بلند قامتی شدم که دستانش را بر نوک انگشتان پاهایم نهاده بود و آرام و آهسته به سمت بالا می‌کشاند، 🍀 در قسمت پاها هیچ‌گونه دردی احساس نمی‌کردم اما هرچه دستش به طرف بالا می‌آمد درد بیشتری در ناحیه فوقانی بدنم احساس می‌کردم گویا همه دردهای وجودم به سمت بالا در حرکت بود. 🌾تا اینکه دستش به گلویم رسید. تمامی بدنم بی حس شده بود اما سرم چنان سنگینی می‌کرد که احساس می‌کردم هر آن ممکن است از شدت فشار بترکد و یا چشمانم از حدقه درآید. 🍃عمویم که پیرمردی ریش سفید بود جلو آمد و با چشمان اشک آلود گفت: عمو جان شهادت را بگو... 🌱من می‌گویم و تو تکرار کن: اشهد ان لااله الاالله و اشهد انّ محمداً رسول الله و انّ علیاً ولی الله و ... او را می‌دیدم و صدایش را می‌شنیدم. 🔅لب‌هایم به آرامی تکانی خورد و چون خواستم شهادتین را بر زبان جاری کنم یکباره هیکل‌های سیاه و زشتی مرا احاطه کردند و به اصرار از من خواستند شهادتین را نگویم ✅ شنیده بودم شیاطین هنگام مرگ برای گرفتن ایمان تلاش می‌کنند اما هرگز گمان نمی‌کردم آن‌ها در اغفال من توفیقی داشته باشند.... ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایت شنیدنی از تاثیر برنامه زندگی پس از زندگی بر روی دست اندکاران این برنامه http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
🟢 🔸علاقه به مرگ: چرا؟ از حضرت علی علیه السلام سؤال شد که چرا مرگ را دوست داری و گاهی می‌فرمایی که انس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است. در پاسخ فرمودند: چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم یقین پیدا کردن که آن خدایی که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد و در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد کرد، آری من از مقصد و نوع برخورد و پذیرایی‌های آن خدای بزرگ در آن روز حساس دلهره ای ندارم. 📚معاد، استاد قرائتی، 184 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
ملاقات صمیمانه ی عزراییل با مومن روایت شده عزرائیل برای قبض روح بنده ای از بندگان مومن و صالح خدا با او ملاقات کرد پس از سلام گفت:من کاری با تو دارم که میخواهم در گوشت بگویم.او سرش را نزدیک اورد عزرائیل به او گفت آمده ام جانت را بگیرم مومن:خوش امدی و من مدتها مشتاق دیدارت بوده ام عزرائیل:اگر کار یا حاجتی داری انجام بده مومن:هیچ حاجتی جز ملاقات پروردگارم ندارم عزرائیل :چگونه جانت را بگیرم؟ مومن: ایا اجازه اختیار دادن به من را داری؟ عزرائیل:اری خداوند در مورد مومن چنین اجازه ای به من داده است. مومن: بگذار وضو بگیرم و سپس مشغول نماز شوم انگاه در حال سجده جان من را بگیر مومن مشغول نماز شد و عزرائیل در حال سجد روح او را قبض کرد‌. منبع:عالم برزخ چند قدمی ما نوشته محمد مهدی اشتهاردی کانال رهبر❤️عضو شدید؟😍👇 @khamenei_ir .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
صدا ۰۹۱-۱.m4a
5.57M
💌 ✖️ تا یقه‌ی نَْفسِ‌مون را نگیریم، و رامَش نکنیم، ✖️تا از مزه‌ی رفاقتهای دنیا، به سمتِ مزه‌ی رفاقتهای غیب، تغییرِ میل ندهیم، ✖️تا در برزخ برای خودمان رفیق و آشنایی دست و پا نکنیم؛ بعد از وفات در برزخ، غریبه و تنهاییم کانال رهبر❤️👇😍👇 @khamenei_ir .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
با موضوع برزخ و بعد از مرگ ✳ سوال: آیا هدیه هایی که ما برای اموات می فرستیم فوراً به آنها می رسد؟ ‌ ✅ پاسخ: ✔ بله. این هدیه ها همان موقع به اموات می رسد. پیامبر فرمود: ساعتی سخت تر از عالم قبر نیست. رحم کنید به صدقه. اگر صدقه برای او نداشتید دو رکعت نماز بخوانید. اگر این کار را کردید همان لحظه خدا هزار فرشته به سمت قبر می فرستد با هر فرشته ای یک لباس بهشتی برای میت هدیه می برند و قبرش تا قیامت وسعت پیدا می کند. ⬅ سخنان استاد عالی، (برنامه سمت خدا) 👈🏻با ارسال این پست برای دیگران در ثواب آن شریک باشید. 🆔️ @nafeleshab
فکر می کردم اعمال من خیلی کامل است. من خیلی در اعمال خودم مراقبت می کردم، اما وقتی کتاب اعمال خودم را مشاهده کردم، به تعبیر دنیایی رنگ از چهره ام پرید. من با طوماری از کارهای اشتباه مواجه شدم که اصلا فکرش را نمی کردم. من با چمدانی خالی از اعمال صحیح به برزخ آمده بودم. مثلا یکبار به دوستم گفتم: موبایلت رو بده که یک‌دقیقه با منزل تماس بگیرم. اوایل آمدن موبایل بود و هزینه تماس بالا بود. من به جای یک دقیقه، چهار دقیقه با منزل صحبت کردم! به من گفتند: چرا به دوستت نگفتی که بیش از یک دقیقه صحبت کردی؟! باید رضایت او را به دست آوری. و هزاران مورد اینگونه دیگر... 📙برگرفته از کتاب تقاص. حق الناس در تجربه های نزدیک به مرگ. اثر گروه شهید هادی(به زودی) 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت اول) 💠مقدمه: نوشتار حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی
🌸 سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت 2) ◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود. همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند... 💥 لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در آخرین لحظات زندگیم داشتند. 💠زبانم سنگین و گویا لب‌هایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم می‌خواست از این وضع رنج آور نجات می‌یافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ به وسیله چه کسی؟ ✨ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آن‌ها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهره‌های ناپاک فرار کردند، 💫 هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آن‌ها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آن‌ها چهره‌ام باز و سبک شده، لب‌هایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم. 🌼 در این لحظه دست‌های آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم. ✅انگار تمام دردها و رنج‌ها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچ‌گاه مثل آن روز آزادی و آرامش نداشتم .. ✳️حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را می‌دیدم و گفتارشان را می‌شنیدم. 🔆در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه می‌خواهی؟ همه اطرافیانم را می‌شناسم جز تو. 🔰گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند. ⚜ خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیده‌ام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه می‌خواهی؟ ♦️فرشته مرگ در حالی که لبخند می‌زد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بنده‌ای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفته‌ای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است. 🔷به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود. جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچ‌گونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازه‌ام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود،با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که این‌گونه شیون می‌کنند؟! 🌷 ادامه دارد.. http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🌸 سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت 2) #قسمت_دوم ◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین ر
ارواح در عالم برزخ (قسمت 3) ✅صدای ملک الموت را شنیدم که می‌گفت: این جماعت را چه شده؟ به خدا قسم من به او ظلم نکردم؛ روزی او از این دنیا تمام شده است. 💠اگر شما هم جای من بودید به دستور خدا، جان مرا می‌گرفتید. اطاعت و عبادت من بر درگاه الهی این است که هر روز و شب دست گروه زیادی را از دنیا قطع کنم.نوبت به شما هم می رسد... ♨️جمعیت به کار خود مشغول و گوش شنیدن این هشدارها را نداشتند. آرزو می‌کردم ای کاش در دنیا یک‌بار برای همیشه این هشدارها را شنیده بودم تا درسی برای امروزم بود. اما ...افسوس و صد افسوس! ◼️پارچه‌ای بر بدنم کشیدند و پس از ساعتی بدنم را به غسالخانه بردند، مکان آشنایی بود، بارها برای شستن مرده هامان به اینجا آمده بودم. 🔷در این حال، متوجه غسال شدم که بدون ملاحظه، بدنم را به این سو و آن سو می‌چرخاند. به خاطر علاقه‌ای که به بدنم داشتم، بر سر غسال فریاد می‌زدم: آهسته‌تر! مدارا کن! اما او بدون کوچک‌ترین توجهی به درخواست‌های مکرر من، به کار خویش مشغول بود. 🔵آن روزها فکر می‌کردم خرید کفن، یک عمل تشریفاتی است، اما .. چه زود بدنم را سفیدپوش کرد. واقعاً دنیا محل عبور است. ✨با شنیدن صدای دلنشین الصلوة... الصلوة...الصلوة...نوعی آرامش به من دست داد.. 🍀چون نماز تمام شد،جنازه‌ام را روی دست‌هایشان بلند کردند و ترنم روح نواز شهادتین، بار دیگر دلم را آرام کرد. من نیز بالای جنازه‌ام قرار گرفتم و به واسطه علاقه‌ام به جسد، همراه او حرکت کردم. 💥تشییع کنندگان را می‌شناختم. باطن بسیاری از آن‌ها برایم آشکار شده بود . چند تن از آن‌ها را به صورت میمون می‌دیدم در حالیکه قبلاً فکر می‌کردم آدم‌های خوبی هستند. 🌼 از سوی دیگر، یکی از آشنایان را دیدم که عطر دل انگیز و روح نوازش، شامه‌ام را نوازش می‌داد. این در حالی بود که من او را به واسطه ظاهر ساده‌اش محترم نمی‌شمردم، شاید هم غیبت دیگران، او را از چشمم انداخته بود و یا .... 💠تابوت بر روی شانه دوستان و آشنایان در حرکت بود و من همچنان، با نگرانی از آینده، آنهارا همراهی می‌کردم. در حالیکه بسیاری از تشییع کنندگان، زبانشان به ترنم عاشقانه لااله الاالله و ... مشغول بود. ❌ دو نفر از دوستانم آهسته به گفتگو مشغول بودند. به کنارشان آمدم و به حرف‌هایشان گوش سپردم. عجبا! سخن از معامله و چک و سود کلان و..می‌کنید؟ چقدر خوب بود در این لحظات اندکی به فکر آخرت خویش می‌بودید، به آن روزی که ‌دستتان از زمین و آسمان کوتاه خواهد شد و پرونده اعمالتان بسته و هرچقدر مانند من مهلت بطلبید، اجازه برگشت نخواهید داشت ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5