eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
19.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۸ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ لشکرملائک ۲ ➖ گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۹ فقط برای خدا 🍃 به میان رزمندگان و مجاهدین عراقی رفتم. مشغول دعا بودند و خدا را صدا می زدند. 🍃 خوشحال شدم، اما وقتی خوب توجه کردم دیدم که در عراق هم مانند دیگر کشورهای عربی، عشیره و قوم و طایفه بسیار جایگاه مهمی دارد. بسیاری از رزمندگان عراقی، از قوم و قبیله خودشان حرف می زدند و تلاش داشتند برتری طایفه خودشان را اثبات کنند! 🍃 به سراغ رهبران گروه های جهادی در عراق رفتم. متأسفانه دیدم برخی از آنها که لباس روحانیت بر تن داشتند، به جای پرداختن به مبارزه خالصانه بر ضد داعش، به دنبال حذف رقیب هستند! یعنی عملا کاری می کنند که فلان گروه نظامی شیعه، که با آنها اختلاف سلیقه دارد از بین برود و فقط خودشان در صحنه سیاسی و نظامی عراق یکه تازی کنند! 🍃 برخی هم مانند فرقه... نه تنها از این شرایط ناراحت نبودند، بلکه با خوشحالی، نابودی گروههای مقاومت را نظاره می کردند! 🍃 خیلی ناراحت و پریشان شدم که نه در غزه و نه در عراق نتوانستم کمکی انجام دهم. اما ناامید نشدم و پیش خودم گفتم: تا این ملائک را در اختیار دارم باید به نیروهای مقاومت در منطقه کمک کنم. 🍃 به جماعت ملائک گفتم: عازم يمن می شویم. شیعیان یمن از صعده عازم صنعا شده اند و قیام بزرگی آغاز شده، عربستان نیز از دولت غيرقانوني يمن حمایت کرده و آماده دخالت نظامی است. الان مردم یمن در سختی اند. چاره ای ندارند جز اینکه از خداوند متعال کمک بخواهند. به میان آنها رفتم. نیمه های شب بود و جوانان یمنی کنار هم نشسته بودند. برخی از فرماندهان نیز حضور داشتند. از آنچه گفته می شد و آنچه در دلهای آنها می گذشت، چیزهایی فهمیدم که باز هم ناامید شدم. یکی می گفت: صعده زادگاه ماست، مهد دلیران است. هرگز اجازه نمی دهیم کسی برما حکومت کند. دیگری می گفت: ما جوانان طایفه ... باید نشان دهیم که از تمام جوانان يمن دلیرتر هستیم. آن فرمانده می گفت: تا کی باید زیر سلطه مادی و معنوی عربستان باشیم! ما باید ثابت کنیم که می توانیم یمن را اداره کنیم و... 🍃 به آسمان بازگشتم. از کشورهای مسلمان که درگیر جنگ بودند خارج شدم. یقین کردم که حرف آن شخص درست بود، در هیچ جنگی ندیدم که مسلمانان، تمام هستی خود را به میدان آورده باشند و خالصانه خدا را صدا بزنند تا یاری خدا را ببینند. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ فقط برای خدا 🍃 به میان رزمندگان و مجاهدین عراقی رفتم. مشغول
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۰ ولی امر 🍃 از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سرسبز رفتم و بار دیگر جماعت میلیونی ملائک مسلح را نظاره کردم. 🍃 از این ناراحت بودم که چرا مردم، خالصانه خدا را نمی خوانند، چرا در راه خدا زحمت نمی کشند تا نصرت و یاری خدا را در زندگی مشاهده کنند. مگر همین اتفاق در کشور ما رخ نداد؟ در ماجرای آزادی خرمشهر، مردم با تمام توان وارد عمل شدند و خالصانه خدا را صدا زدند و خداوند فتح الفتوح را نصیب آنها کرد. بلافاصله نیز حضرت امام پیام داد که خرمشهر را خدا آزاد کرد. یعنی اگر یاری و عنایت ویژه خداوند متعال نبود، ما نمی توانستیم با این امکانات مادی به دشمن حمله کنیم و بیش از تعداد نیروی حمله کننده از دشمن اسیر بگیریم. 🍃 اگر شیعیان و مسلمین، مانند همان روزها، خالصانه از خداوند کمک می خواستند، دیگر در خاورمیانه نه اسرائیلی باقی مانده بود، نه دولت های وهابی وابسته به آمریکا و غرب. 🍃 ناراحت بودم. نمیدانستم چه باید کرد. از طرفی برای این همه ظلم و جنگی که در کشورهای اسلامی اتفاق می افتد ناراحت بودم و از طرفی نمی دانستم چه باید کرد؟! 🍃 یکباره همان شخصی که پشت سر من قرار گرفته بود و چهره اش را نمی دیدم، شروع به سخن کرد و گفت: این دکمه را نگاه کن. اگر این را فشار دهم، احدی از دشمنان شما مانند اسرائیل و... زنده نخواهد ماند. اما سنت خدا بر این نیست که این گونه عمل کند. خدا می خواهد شما به جایی برسید. می خواهد شما مبارزه و جهاد کنید. شما اگر خودتان را آماده کنید و خالصانه جهاد کنید و خداوند را بخوانید، عنایت پروردگار متعال را خواهید دید. دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام مانند کفی بر روی آب هستند. بنیاد آنان سست تر از تار عنکبوت است، اما در صورتی که شما محکم و استوار باشید و با عنایت خدا قدم بردارید. این محبت خداوند به شماست که می خواهد این گونه رشد پیدا کنید. 🍃 بعد به من گفت: دیدی چه شد، این ملائک سال های سال است که با تجهیرات کامل، منتظر استغاثه خالصانه شیعیان هستند تا وارد عمل شوند. این ها منتظر حرکتی مخلصانه از شیعیان هستند. بعد با تعجب گفتم: یعنی اگر کسی حرکتی نکند این ملائک کاری نمی کنند؟ گفت: فقط در یک صورت، امام حاضر و معصوم می تواند امر خدا را ابلاغ کند، اگر امام معصوم بخواهد، همه چیز تغییر می کند. بعد ادامه داد: در دوران غیبت، ولی امر مسلمین نیز می تواند به آنها دستور دهد. در همین افکار بودم که منظور از ولی امر مسلمین کیست، يکباره در میان فوج ملائک تصویر بزرگی را دیدم که شمایل حضرت امام و مقام معظم رهبری نمایان بود. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۰ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ ولی امر 🍃 از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سر
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۱ تأثیر توسل ۱ 🌷 شب دهم بستری من در اتاق ایزوله بود. اولین باری بود که سر درد من کم شده بود. پزشکان از وضعیت من راضی بودند و می گفتند: اگر حالش بهتر شود فردا به بخش عمومی منتقل خواهد شد. 🌷 آخر شب بود که دوباره از هوش رفتم. این آخرین باری بود که تجربه نزدیک به مرگ پیدا کردم. 🌷 این بار دوست نداشتم جایی بروم، در این مدت واژه توحید و خداشناسی به گونه دیگری برایم معنا شده بود. دیگر یقین داشتم تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی افتد. مطمئن بودم که اگر انسانی واقعا با خدا باشد، می شود اراده خدا، یعنی خداوند او را در هر شرایطی یاری می کند. اما اگر از خداوند غفلت کرد و به اسباب و علل مادی دل خوش نمود، به همان اسباب مادی واگذار می شود. در آن شب به آسمان رفتم. دیگر دلم نمی خواست در شهر گشت و گذار کنم. 🌷 ناگهان خودم را در حرم اباعبدالله (علیه‌السلام) دیدم! اما کربلا، کسی چه میداند کربلا کجاست؟! کسی چه میداند که حسین (علیه‌السلام) در پیشگاه خداوند چه مقامی دارد؟! 🌷 سال ۱۳۸۲ و پس از نابودی صدام، برای اولین بار راهی کربلا شدم. خیلی سختی کشیدم. پس از چند روز سختی وارد کربلا شدم و سلامی از صمیم قلب به مولایم عرضه داشتم. در همان لحظات بررسی اعمال، مشاهده کردم که تمام گناهان من، که قبل از ورود به حرم حسینی انجام داده بودم، با یک زیارت خالصانه و با معرفت بخشیده شد. نمی دانید چه حس خوبی داشت. البته بعد از این سفر، با اشتباهات و گناهان، خیلی از اعمال خوبم را نابود کردم. به من نشان می دادند که فلان عمل اشتباه، اعمال خوب آن روز را تباه کرد. 🌷 این را هم بگویم که بررسی اعمال من بسیار سریع انجام شد و در نهایت، به قول کاسبها چیزی توی دخل نماندا یعنی تقریبا هر کار خوبی کرده بودم با کارهای اشتباه نابود شده بود. اما به من گفتند: می توانی وارد بهشت شوی. بهشتی که به طفیلی و به شفاعت نصیبم شده بود. نه اینکه لایق ورود به بهشت پروردگار باشم. من آنچه از بررسی اعمال دیدم، لحظه ای بیشتر طول نکشید. خودم بودم که اعمالم را قضاوت می کردم. خودم مشاهده کردم که چیزی برایم باقی نمانده! 🌷 اما بعد از سفرهای دهه هشتاد به کربلا، چند سالی میشد که توفیق زیارت نداشتم. لذا آن شب وقتی از بیمارستان به سوی کربلا رفتم، بار دیگر با دریایی از نور در آسمان مواجه شدم. وقتی وارد حرم آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) شدم، متوجه شدم که صحن و سرای ایشان دارای سقف شده! این اتفاق در اوایل دهه نود رخ داده بود. از روی فرشها حرکت کردم. همینطور سلام می دادم و زیارت نامه می خواندم. با تعجب به زیبایی حرم آقا و تغییراتی که در حرم ایجاد شده بود توجه می کردم. در بازسازی جدید حرم، در گوشه ای از ایوان، یک ضریح کوچک درست شده بود که مربوط به گودی قتلگاه بود. از همان جا سلام دادم و عقب آمدم. حرم کاملا خلوت بود و کسی متوجه حضور من نبود. یکباره دیدم یک خادم حرم، از همان هایی که کلاه بوقی و عمامه سبز دارند به سمت من آمد. او مرا میدید. یک سینی در دست داشت که دو تا قبض رسید کمک به حرم داخل آن بود. یکی از آنها سفید و نورانی و بزرگ بود که روی آن را نمی توانستم بخوانم و دیگری قبضی کوچکتر بود که پایین آن نوشته شده بود: سیدالکریم. 🌷 به من گفت: یکی از رسیدها برای شما نوشته شده و حساب شده. روی دومی که کوچکتر است خودت هر مبلغی دوست داری بنویس. چقدر نذر داری؟ گفتم: پنجاه هزار تومن. گفت: رسید را بردار، شما شفاعت شدی. 🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم... 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۱ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ تأثیر توسل ۱ 🌷 شب دهم بستری من در اتاق ایزوله بود. اولین بار
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۲ تأثیر توسل ۲ 🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم، به داخل بدنم کشیده شدم. 🌷 دیدم همسرم بالای سرم نشسته و گریه می کند. خدا را شکر، سردرد من برطرف شده بود. به راحتی می توانستم چشمانم را باز کنم. 🌷 همسرم گفت: «خبر خوب، دکتر اجازه مرخصی داده. فردا مرخص می شوی و با هم به خانه می رویم. من هم دوره شیمی درمانی ام تمام شده.» بعد گفت: «عصر دیروز با یکی از آشنایان به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهرری رفتم. به ایشان برای سلامتی شما متوسل شدم تا خداوند شما را زودتر شفا دهد.) 🌷 روز بعد حالم خیلی بهتر شده بود. به راحتی از تخت پایین آمدم و توانستم در اتاق راه بروم. همان روز مرخص شدم. با برادر و همسرم از بیمارستان خارج شدیم. گفتم اگر می شود، اول به زیارت حضرت عبدالعظیم برویم. با اینکه آنها نگران شرایط من بودند ولی قبول کردند. 🌷 در حرم آهسته آهسته راه می رفتم. جلوی قبر آیت الله شاه آبادی خسته شدم و روی یک صندلی که برای خدام بود نشستم. همان لحظه یکی از خادمین حرم جلو آمد و بی مقدمه یک سینی را در مقابلم گرفت که دو دسته قبض داخلش بود. بعد گفت: شما نذری دارید؟ گفتم: بله، پنجاه هزار تومن. پول را پرداخت کردم و یک قبض سفید، شبیه همان قبضی که شب قبل در حرم امام حسین (علیه‌السلام) گرفته بودم به من تحویل داد! روی قبض نوشته شده بود: سیدالکریم! 🌷 من تازه فهمیدم که لقب جناب عبدالعظیم حسنی، سیدالکریم است و بیشتر مردم تهران ایشان را به این نام می خوانند. از طرفی آنجا روایت عجیبی از امام هادی (علیه‌السلام) دیدم. در کتاب کامل الزیارات آمده: ایشان به شخصی که از شهر ری عازم کربلا شده بود فرمودند: اگر قبر عبدالعظیم حسنی که نزد شماست را زیارت کرده باشی، گویی حسین ابن علی (علیهما السلام) را زیارت کرده ای که اهمیت زیارت این بزرگوار را نشان می داد. این ماجرا هم برایم عجیب بود. از آنجا به خانه رفتیم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۲ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ تأثیر توسل ۲ 🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم، به داخل بدنم ک
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۳ روزهای سخت ۱ 🍂 شرایط همسر من روز به روز بدتر شد. 🍂 صبح تا عصر در اداره بودم و سپس دربه در به دنبال داروهای همسرم. داروی شیمی درمانی کمیاب شده بود. هزینه داروهای همسرم سه برابر حقوق ماهیانه ام بود! از هر کسی که میشد قرض گرفته بودم. تازه وقتی غروب ها به خانه می آمدم، با همسری مواجه بودم که روی تخت افتاده و زندگی من کاملا به هم ریخته بود. اما حق هیچگونه اعتراضی به خودم نمیدادم. با خودم می گفتم: نباید ناشکری کنم. این زن مظلوم و مهربان چند سال است که زندگی ام را سر و سامان داده. خداوند مهربانی که محبتش را دیده ام، شاهد و ناظر اعمال من است. همین کافی است. 🍂 وقتی وارد خانه میشدم، بچه ها گرسنه بودند. غذا درست می کردم، ظرفها را میشستم، زندگی نامرتب را تمیز می کردم و سعی می کردم با همسرم بگو بخند داشته باشم تا درد بیماری را کمتر حس کند. شش ماه بعد، دیگر این شرایط قابل تحمل نبود. یعنی نمی توانستم به بچه ها برسم. آنها هم اهل شیطنت بودند و کسی جز خداوند مراقب آنها نبود. لذا به توصیه خانواده همسرم راهی قم شدیم. 🍂 دوباره از دوستانم پول قرض گرفتم و با پول پیش که در تهران داشتم، در نزدیکی منزل مادر همسرم، خانه ای را رهن کردیم. پنج صبح از قم عازم تهران بودم و پنج عصر از تهران به قم میرفتم. به این امید که روزی همسرم از بند سرطان نجات پیدا کند و دوباره بتواند فرزندانش را در آغوش بگیرد. 🍂 این را هم بگویم؛ بعد از تجربه هایی که در بیمارستان پیدا کردم، نسبت به بسیاری از مسائل از جمله حق الناس حساس بودم. کار من در اداره بیشتر از بقیه بود. صبح ها زودتر می آمدم و عصرها دیرتر می رفتم. مراقب بودم که گرفتار مشکلاتی که مشاهده کردم نشوم. از طرفی در مصرف بیت المال بسیار حساس تر از قبل شده بودم. در یکی از مأموریت ها، دو نفر از دوستان من با کفش روی فرش خانه متهم رفتند. وقتی متهم دستگیر شد، من ماندم و فرش منزل متهم را تمیز کردم. چون آنجا منزل مادرش بود و نمی خواستم این گونه حق الناس به گردن ما باشد. 🍂 اما ماجرایی که در نیمه دوم سال ۹۴ برایم جالب بود، سفر با خانواده و در آن شرایط بحرانی به کربلا بود. در اربعین آن سال به زیارت کربلا رفتم. قبل از رفتن به سفر همسرم اصرار داشت که ایشان را به سفر اربعین ببرم، اما با توجه به وضعیت نامناسب جسمی همسرم، مخالفت کردم و خودم تنها راهی کربلا شدم. در بین راه ضربه شدیدی به پایم خورد، به نحوی که به سختی راه می رفتم. هرطور بود به کربلا رسیدم. وقتی در طی مسیر، زنان و کودکان عراقی را می دیدم که با چه وضعی راهی کربلا هستند، پشیمان شدم که چرا همسرم را که شاید سالهای آخر عمرش را می گذراند، به کربلا نبرده ام. صبح اربعین بعد از نماز صبح زیارت خواندم و سریع به ایران برگشتم. همسرم که خیلی ناراحت بود و آرزوی سفر کربلا را داشت، با حسرت به من نگاه می کرد. یکباره به دلم افتاد و گفتم: میخوای با هم بریم کربلا؟ خیلی خوشحال شد. گفت: این وضعیت بیماری من که تغییر نکرده، لااقل یک سفر کربلا برویم. باور کردنی نیست اما همان روز وسایل را جمع کردم و با دو فرزندم و با پراید شخصی خودمان به مرز مهران رفتیم. صبح روز بعد، در مرز بودیم و همه در حال بازگشت. از مرز عبور کردیم و وارد خاک عراق شدیم. اما هیچ وسیله نقلیه ای پیدا نمیشد. به هر که التماس می کردم ما را سوار نمی کرد. از طرفی من کلا چهارصد هزار تومان پول با خودم آورده بودم، یعنی بیشتر نداشتم. اما آنجا یکی از خودروها همان مبلغ را می خواست تا ما را به کربلا ببرد. با خودم گفتم موکب ها تعطیل شده، برای اسکان و غذا چه کنیم؟ کرایه برگشت چی؟ بسیار خسته بودم. در سفر شخصی خودم، صد کیلومتر را با پای آسیب دیده، پیاده رفته بودم و دیگر نای راه رفتن نداشتم. 🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنایات ویژه شدم که از شروع سفر شاهد بودم! 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۳ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای سخت ۱ 🍂 شرایط همسر من روز به روز بدتر شد. 🍂 صبح تا
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۴ روزهای سخت ۲ 🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنایات ویژه شدم که از شروع سفر شاهد بودم! 🍂 از لحظه حرکت ما از تهران، تمام کارها خودبه خود هماهنگ می شد. با اینکه مسیر مرز مهران یک طرفه شده بود، اما با همان خودروی شخصی تا مهران رفتیم. از مهران تا نقطه صفر مرزی با خودروی مرزبانی رفتیم و دقیقا پشت دیوار مرز مهران یک خودرو منتظر ما بود تا به گاراژ عراقی برویم. در صورتی که در سفر اول تمام این مسیر را پیاده رفته بودم. فهمیدم که در این سفر خانوادگی محاسبه نباید داشته باشم. 🍂 یکدفعه یک ماشین عراقی از مقابل ما رد شد، اما برگشت و راننده و برادرش که در کنار او بودند پیاده شدند! نگاهی به ما کردند و گفتند: بیا بالا. گفتم: کرایه چقدر؟ گفت: مجانی. سوار شدیم و حرکت کرد. تا خود نجف این دو نفر گریه می کردند. بعد هم بدون گرفتن کرایه، ما را به حرم رساندند. در راه وقتی مأموران امنیتی جلوی ماشین ها را می گرفتند، از راه دیگری رفت تا حسابی ما را به حرم نزدیک کند. 🍂 کمی عربی بلد بودم. با آنها صحبت کردم که شما ابتدا رد شدید و می خواستید بروید کربلا برای بازگرداندن زائرین، چی شد یکدفعه ایستادید و... راننده گفت: اسم من امین است و اسم برادرم ایمن. برادرم مدتی قبل خواب دیده بود که آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) به او فرمودند: چرا به زائران ما توجه نمی کنی؟ برادرم همان موقع از خواب پرید. می گفت: من در کنار آقا، دیدم که یک آقا و خانم بودند و دو تا بچه داشتند. ظاهراً آن خانم مریض بود. برای همین وقتی از جلوی شما عبور کردیم، یکباره برادرم گفت: نگه دار، اینها همان خانواده اند! 🍂 اما در نجف باز هم نگران اسکان و غذا بودم. هنوز هم توكل من قوی نبود. در حرم بودم که برادر همسرم را دیدم. خیلی از دیدن ما خوشحال شد. او در ستاد فعالیت می کرد و محل اسکان خوب و غذا برای ما آماده نمود. بعد هم به کربلا رفتیم و در خلوتی حرم، زیارتی دلچسب داشتیم و برگشتیم. 🍂 خلاصه این کربلا رفتن ما هم ماجرای جالبی شد. دست عنایت الهی را به خوبی حس کردیم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۴ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای سخت ۲ 🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنای
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۵ روزهای بی تو بودن 🥀 در همان روزهایی که کار آموزش و مسائل امنیتی خیلی زیاد شده بود، یک روز به مادر همسرم زنگ زدم و گفتم: اینجا کارهایم خیلی زیاد است، اگر امکان دارد امشب را پیش همسرم و بچه‌ها بمانيد، من فردا عصر می آیم. 🥀 کمی به کارها رسیدم و نیمه‌های شب در اداره خوابیدم. در عالم خواب دیدم که مادر بزرگ مرحومم که مرا خیلی دوست داشت، بالا سر دیگ ایستاده و مشغول پخت غذاست. رفتم و گفتم: به به، چطورید؟ به ما هم از این غذا می دهید؟ گفت: نه، برای شما نیست. همسرت داره میاد، برای او دارم آش درست می کنم. از خواب پریدم. ترسیدم. خدایا این چه خوابی بود؟ توی دفتر کار نماز صبح را خواندم. بلافاصله بعد از نماز، گوشی من زنگ خورد. از این تماسهای بد وقت همیشه ترس داشتم. مادر همسرم بود. رنگ از چهره ام پرید. سلام کردم، اما او پشت گوشی ناله میزد و گریه می کرد... عصر روز بعد نشسته بودم کنار قبر همسرم. 🥀 به اتفاقات این دو سال فکر میکردم. از سال ۱۳۹۳ که من به بیمارستان رفتم تا سال ۱۳۹۵ که همسرم از دستم رفت. خداوند پس از ماجرای بیمارستانم، امتحانات سختی از من گرفت. اما هیچ گاه ناشکری نکردم. گفتم خدایا توفیق بده که بعد از این هم بنده ات باشم و ناشکری نکنم. 🥀 قبل از چهلم همسرم بود که از طريق رصد نیروهای نفوذی، گزارشی برای ما ارسال شد که یک تیم خرابکار از مرزهای غربی وارد کشور شده اند. من با یک تیم ویژه به دنبال آنها رفتیم. از طرفی نگران بودم که به مراسم چهلم همسرم نرسم و از طرفی می دانستم که اگر این تیم وارد کشور شود، خسارت جبران ناپذیری رقم خواهد زد. در آخرین تعقیب و گریز، توانستیم تمام اعضای این تیم را دستگیر کنیم. 🥀 بلافاصله راهی قم شدم. یک ساعت قبل از شروع مراسم رسیدم، اما با برخوردهای سرد خانواده همسرم مواجه شدم. یکی از مسئولین امنیتی همراه من آمد و برای خانواده همسرم توضیح داد که من در این مدت چه کردم. اما آنها ناراحت بودند و می گفتند چرا دیر آمدی! بچه های من که چند سالی محبت مادر را ندیده بودند، حسابی افسرده و پرخاشگر شده بودند. آن زمان زهرا هشت ساله و محمدعلی شش ساله بود. خانواده همسرم به من گفتند که فرزندانت، به دلیل از دست دادن مادر، باید در کنار خودت باشند، آنها را بردار و ببَر! 🥀 با آنها صحبت کردم که پول پیش منزل را بگیرم تا بتوانم در تهران جایی را رهن کنم. اما گفتند پول پیش را گرفتیم و خرج کفن و دفن و مراسم ها کردیم. پول پیش منزل من در قم از بین رفت. می خواستم بچه‌ها را بیاورم تهران و خانه ای اجاره کنم، اما چیزی نمانده بود. نفس عمیقی کشیدم. 🥀 رفتم سر مزار همسرم و حسابی گریه کردم. من و او، عاشق و معشوق بودیم. حسابی همدیگر را دوست داشتیم. حالا باید میماندم و در فراق او، با حجم کار بسیار بالا، دو فرزندم را هم بزرگ می کردم. از طرفی هیچ جایی در تهران نداشتم. نه خانه‌ای، نه پولی که جایی را اجاره کنم، نه وسایل زندگی و... 🥀 دست بچه ها را گرفتم و به سوی تهران آمدیم. دخترم را به خانه برادرم بردم و پسرم را به منزل مادرم. گفتم: چند وقتی از این دو تا مراقبت کنید. من هم در اداره مشغول بودم وشبها نیز همان جا می خوابیدم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۵ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای بی تو بودن 🥀 در همان روزهایی که کار آموزش و مسائل امن
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۶ آسانی پس از سختی 🌹 در همان ایام، وقتی فشار زندگی شدید شد، تصمیم گرفتم عازم سوریه شوم. 🌹 گفتم می روم برای پیوستن به مدافعان حرم. تمام کارها هماهنگ شد. اما با خودم گفتم: قرار بود هرکاری می خواهی انجام دهی، فقط برای رضای خدا باشد. آیا واقعا نیت تو رضای خداست، یا فرار از شرایط موجود؟! تصمیم گرفتم بمانم. با اینکه می دانستم این ماندن، از رفتن سخت تر است. من فقط خدا را داشتم. لذا آن شب هم فقط راز دل برای خدا گفتم. اما به این کلام نورانی الهی یقین داشتم که می فرماید:« اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا» 🌹 یقین داشتم که زندگی همیشه این گونه نخواهد بود. به یقین پس از این همه سختیها دوران آسانی هم خواهد آمد. 🌹 من بچه ها را همان شب آوردم و با هم به یک خوابگاه رفتیم. چند روزی مرخصی گرفتم و در جایی شبیه مسافرخانه پیش بچه ها بودم. منتظر بودم که خداوند گشایشی ایجاد کند. یقین داشتم که به زودی این اتفاق خواهد افتاد! 🌹 در این مدت که همسرم از دنیا رفته بود، خیلی ها برای من خواستگاری رفتند. اما با جواب منفی مواجه بودند. کسی زیر بار دو فرزندم نمی رفت. من هم نمی دانستم چه کنم. 🌹 مدتی قبل، برادرم با همسرش راهی شیراز شدند. خانواده خواهر همسرش تصادف کرده بودند. باجناق برادرم در آن سانحه از دنیا رفت. چند ماه بعد از فوت آن بنده خدا، خداوند یکباره به ذهن برادرم انداخت که این موضوع را مطرح کند. آن شب خدا وسیله را جور کرد. همسر برادرم با خواهرش صحبت کرد و شرایط من و فرزندانم را برای او توضیح داد. او هم که یک دختر داشت، همراه با آنها به تهران آمد. به مسئول اداره، موضوع و شرایط خودم را گفتم. یک منزل سازمانی در اختیار ما گذاشتند. یک مراسم مختصر نیز برگزار شد و همسرم با دخترش به منزل ما آمدند. 🌹 یکباره ورق زندگی ما برگشت. دیگر بچه های من پرخاشگر و ناراحت نبودند. خداوند لطف خودش را در حق من کامل کرد. زندگی هر روز زیباتر از قبل شد. 🌹 پراید را برای بدهی‌ها فروخته بودم. برای خودرو ثبت نام کردم و قبل از آغاز گرانیها توانستم ماشین بخرم. سال ۱۳۹۷ خداوند فاطمه را به خانواده ما هدیه داد، دختری زیبا و دوست داشتنی. الان هم که با شما صحبت می کنم یکی دو روز است امیرعلی، پنجمین فرزند خانواده ما به دنیا آمده. البته پنجمین فرزند با احتساب دختر همسرم. 🌹 ما در منزل هیچ گونه کمبودی نداریم. با اینکه حقوق من به خاطر بدهی‌ها و... خیلی کم است اما برکت را حس می کنم. من خیلی به خداوند مهربان بدهکارم. 🌹 امیدوارم بتوانم برای رضای او کار کنم. 🌹 امیدوارم بتوانم به همه بگویم که چه خدای مهربانی داریم. 🌹 اگر عبد واقعی باشیم، او به ما همه چیز را نشان خواهد داد. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۶ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ آسانی پس از سختی 🌹 در همان ایام، وقتی فشار زندگی شدید شد، تص
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۷ در پایان ۱ ⁉️ پرسیدم: سؤالی برایم پیش آمده. الان چرا بیمارستان هستید؟ ✅ گفت: خدا را صد هزار مرتبه شکر که سلامتی برقرار است. اما هر چند وقت یکبار، آثار مننژیت روی سرم نمایان می شود و چند روزی ما را گرفتار می کند. این بار هم دکتر تشخیص داد که چند روزی بستری شوم و آزمایشهای پیشرفته از من گرفته شود. دلم خیلی برای امیرعلی تنگ شده. می خواهم سریع بروم بیمارستان نجمیه. دوست دارم زودتر مرخص شوم. خانواده ام را خیلی دوست دارم، اما این را برایت بگویم که به راحتی می توانم از آنها دل بکنم. ✅ اصلا به هیچ چیز این دنیا نباید دل بست. دنیا جایی برای دل بستن ندارد. آخرت ابدی و پایدار است. اینجا را تا چشم بر هم میزنی باید بروی. به تمام دوستانم این مثال را می زنم: وقتی ما می خواهیم به سفری مثل مشهد برویم، ابتدا مقدمات سفر مثل وسیله، محل اقامت، وسایل و هزینه لازم و... را آماده می کنیم که در طی سفر با مشکلات روبه رو نشویم. اگر این سفر ما کمی طولانی تر باشد، وسایل بیشتری باید با خود ببریم. از ماه ها قبل روی این سفر طولانی فکر می کنیم که در مقصد با مشکلی مواجه نشویم. حالا می خواهیم به سفر بدون بازگشت آخرت برویم، هیچ کس هم نمیداند که این سفر کی آغاز می شود، یعنی هر لحظه باید وسایل و مایحتاج خود را آماده نگه داریم. چقدر برای این سفر آماده ایم؟! 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۱ ⁉️ پرسیدم: سؤالی برایم پیش آمده. الان چرا بیمارست
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۸ در پایان ۲ ⁉️ اگر نکته ای مانده که بخواهید در پایان مصاحبه بیان کنید بفرمایید؟ ✅ با خداوند هر طور باشید، او نیز با شما همان گونه است. ✅ من در زندگی ام و در مقابل خداوند، هیچ گاه حسابگر نبودم که بگویم چه داده ای و چه ندادی و چقدر عبادت کنم. من سعی می کنم آنچه در توان دارم برای خدا انجام دهم. خیلی اهل حساب و کتاب با خداوند نبودم، خدا هم به چشم بر هم زدنی کارم را رسیدگی کرد و تمام شد. ✅ من معنای «اِنَّ اللّهَ سَريعُ الحِساب» را لمس کردم. از طرفی تحمل تمام این سختی ها برای من بسیار ساده بود، چرا که می دانستم خداوند می بیند، همان خدایی که آنچه دیدنی و نادیدنی بود را برایم نمایان ساخت، همان خدایی که زمان جان دادن و شهادتم را به من نشان داد. ✅ نکته دیگری که باید عرض کنم، اینکه در آن وادی کسی ما را بازخواست نمی کند، این خود ما هستیم که همه چیز را می بینیم و خودمان قاضی هستیم. اینکه به نماز و روزه گرفتن و انجام واجبات، دلمان را خوش کنیم خیلی خوش خیالی است. اینها ابزار سفر است، ابزاری برای رسیدن به مقصد. حالا به مقصد که رسیدیم باید به خداوند عرض کنیم که چه کردیم و برای رضای خدا چه آوردیم! اگر کسی می خواهد مثالی در این زمینه ببیند، به زندگی امیر المؤمنین (علیه السلام) و یا آقا اباعبدالله (علیه السلام) نگاه کند. آنها بودند که خودشان را وقف راه خدا کردند، از همه چیز خود در راه خدا گذشتند و هیچ منتی نداشتند. مولای ما در گودی قتلگاه و در روز عاشورا هیچ گاه زبان به شکوه و شکایت نگشود. بارها از آنچه بر سرش می آمد اعلام رضایت کرد، چون می دانست برای رضای خداست و خداوند شاهد است. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۸ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۲ ⁉️ اگر نکته ای مانده که بخواهید در پایان مصاحبه ب
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۹ در پایان ۳ ⁉️ آیا مطلب دیگری هست که دیده باشید و بیان نشده باشد؟ ✅خیلی از حرفها را نمی شود بیان کرد. من در این تجربیات نزدیک به مرگ، خیلی از کسانی که الان برای خودشان برو بیایی دارند، کسی را تحویل نمی گیرند، تیم حفاظت دارند و... را دیدم که وضعیت آنها قابل توصیف نیست. ✅ حیف و میل بیت المال و بی توجهی به حق الناس، بلایی بر سر آنها آورد که امیدوارم نصیب هیچ کس نشود. ✅ این را بدانید؛ در کشوری که داعیه دار و منتظر ظهور امام زمان (عجلﷲفرجه) است، اگر کسی خیانت نماید، عذاب سختی خواهد داشت، چرا که اعتقادات مردم را سست خواهد کرد. به قول شهید رجایی؛ در جهنم جایی هست که گناه ۳۶ میلیون انسان را برای ما مسئولین می نویسند. ✅ اما نکته مهمی که از تمام این تجربه ها به خوبی حس کردم یک جمله بود. البته اصراری ندارم که همه مانند من این مطلب را قبول کنند، اما من به این مطلبی که می خواهم بگویم یقین دارم و در این سال های اخیر، براساس همین مطلب برنامه زندگی ام را پایه ریزی کرده ام و آن جمله این است: «برای رضای خدا، هر کاری می توانم برای پایداری و حفظ تنها دولتی که منتظر ظهور امام زمان (عجلﷲفرجه) است انجام دهم.» 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۳ ⁉️ آیا مطلب دیگری هست که دیده باشید و بیان نشده ب
🥀ـ﷽ـ🥀 ۴۰ در پایان ۴ ⁉️ تجربه نزدیک به مرگ خودتان را چگونه ارزیابی می کنید؟ ✅ در یک جمله اگر بخواهم این تجربه را توصیف کنم، یک دوره ده روزه برای معرفت نفس بود. من در این دوره ای که خداوند برایم برگزار کرد، با خیلی از مطالب مهم آشنا شدم که در ادامه زندگی به آنها نیاز داشتم. اما باید بگویم که تمام ما انسانها در زمین برای یک دوره مشخص زندگی می کنیم و سپس به سوی خداوند خواهیم رفت. این دوره مانند یک مسافرت کوتاه است که در آن، هرکسی بیشتر از این فرصت بهره ببرد، نتیجه اش را در آن سوی هستی مشاهده خواهد کرد. ✅ مثلا شهید ابراهیم هادی از فرصت کوتاه زندگی برای زندگی صحیح استفاده کرد. کمتر به امور دنیایی می پرداخت و همیشه به دنبال رضای خداوند بود. بسیاری انسان های دیگر هم بودند که چند برابر شهید هادی عمر کردند اما فقط به دنبال شکم و راحت طلبی و دنیا بودند. تفاوت اینها را در آن طرف خواهیم دید. لذا بارها به دوستانم گفته ام همه چیز دست ماست. اگر امروز که بهترین ساعات عمر را می گذرانیم، غفلت نماییم، بعدها پشمیان خواهیم شد. 🖌 پـــایـــان 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59