eitaa logo
❤️ زندگی خوب ❤️
22.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
667 ویدیو
0 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/P235.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
شجاعت به معنای نترسیدن نیست به این معناست که با وجود ترس، ادامه بدهی. ❤️@zendegikob 🌸🌸🌸
هدایت شده از قاصدک
831.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کیک و شکلات چربیسوز؟!؟ 😳 شاید باورت نشه امـــــا سالم و چربیسوزن و من با خوردن اینا ۲۶ کیلو کم کردم🤯 من الهه م، ۳ ماه پیش به طـور اتفاقی توی ایتا با کانال فیتشو و با مربی تینا آشنا شدم و تونستم با کاهش ۲۶ کیلـــــــــــــو لباس مورد علاقمو‌ تو عروسی بپوشم 😇 دستور تهیه شون سنجاق این کاناله📎👇 https://eitaa.com/joinchat/1877016580C42bb5ce67b تاره پوستمم مثل آینه شده 😍 .
1.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل را به خوبان می دهند و محبت را به مهربانان کدام لایق شماست که هم خوبید هم مهربان دسته دسته گلهای زیبا تقدیم به دلهای مهربونتون صبحتون به زیبایی گل🌼 @e_tejarat
فردوسی چقدر قشنگ گفته: چو عیبِ تن خویش داند کسی ز عیب کسان برنخواند بسی ❤️@zendegikob
🌱فکرایی که بهتون اضطراب میدن؛ • تصور بدترین‌ها -راه حل: احتمال رخ دادن بدترین اتفاق رو بسنجین و ببینین چه میزان از نگرانیتون به جاست • نسبت دادن یک اتفاق منفی به تمام جنبه های زندگی -راه حل: در مورد هر اتفاقی جداگانه واقعیت سنجی کنین و اتفاق‌های مثبت و خوب رو هم به خودتون یادآوری کنین. • دیدن همه چیز به صورت خوب یا بد مطلق -راه حل: دنبال حد وسط باشین به خودتون یادآوری کنین که بیشتر آدمها و اتفاقها خاکستری هستن نه سفید یا سیاه این فکرها و رفتارها هم میتونن افسردگی ساز و هم اضطراب آور باشن و در روابطمون هم اختلال ایجاد کنن. پس اگر نشانه هاشون رو در خودتون میبینین، بهترین راه افزایش آگاهی و کمک گرفتن از یک روان درمانگر هست. ❤️@zendegikob
زندگی‌ پر از انتخابه ولی تو شادی‌ رو انتخاب کن🍀🌹 ❤️@zendegikob 🌸🌸🌸
آب خیار؛ خارق العادست🥒 شاید باورش سخت باشه ولی مصرف روزانه آب خیار شما رو 5سال جوانتر میکند چرا آب خیار ما رو جوانتر میکنه؟ 👈🏻پاکسازی کبد 👈🏻کاهش چربی های اضافی 👈🏻رفع چین وچروک پوست ‌❤️@zendegikob
🌸🍃🌸🍃 در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد. تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد. پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب. دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند. می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم. رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند. چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم. می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود و تکان می دهد ناگهان سکه های طلا از داخل سقف به پایین میریزد. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند. خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک کلاغ بزغاله ای را با دو پایش گرفت و پرواز کنان بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است. پسر می گوید بی انصافها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند. چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند. ❤️@zendegikob
از خودت از خندیدنات از برق چشمات از آرزوهات مراقبت کن... ❤️@zendegikob 🌸🌸🌸
♦️۶ عادت وحشتناکی که خوشبختی شما را از بین میبرد 🔹۱.مقایسه ی دائمی خود با دیگران 🔹۲.گرفتار ترس یا نفرت شدن 🔹۳.تمرکز روی مسائل غیر قابل کنترل 🔹۴.احاطه شدن با افراد سمی 🔹۵.ازبین رفتن آرزوها به واسطه ی تنبلی 🔹۶.تمرکز محض روی گذشته یا آینده ❤️@zendegikob
از وقتی فهمیدم رفتار دیگران بازتابی از مشکلات، تروماها و کمبودهای درونیشونه هیچ چیز رو به خودم نمی‌گیرم. شخصیش نمی‌کنم! عبور می‌کنم … ❤️@zendegikob
همیشه یادت باشه هیچ ثروتی با ارزشتر از خانواده نیست هیچ مشاوری بهتر از پدرت نیست هیچ دنیایی بزرگتر از مادرت نیست هیچ شریک بزرگ غیر از برادرت نیست هیچ دوستی بهتر از همسرت نیست ❤️@zendegikob 🌸🌸🌸