eitaa logo
داستان زندگی شهدا
266 دنبال‌کننده
12هزار عکس
7.7هزار ویدیو
114 فایل
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد#شهدا کمتر از#شهادت نیست . مقام معظم رهبرے❤️ تبادل و تبلیغ نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته خون یارانت پر ثمر گشته... ○هفتم مهرماه روز عروج خونین سرداری است که به گفته خیلی‌ها اگر نبود شاید خرمشهر به همین سادگی‌ها آزاد نمی‌شد. 📎 پ ن :امروز روز شهادت شهید جهان آرا است.. یاد تمامی مردان غیور و دلیر گرامی❤️ 🌷 🍃 @zendegishahid
●امیدی به زنده موندن نداشتیم، مرگ را می دیدیم بچه هاتوسط بیسیم شهادتنامه خودرامی گفتندویک نفر پشت بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه هامیخواستند شلیک کنند، گفتم: ماکه رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چندتاازآنهارابزنیم، بعدبمیریم. ●تانک هاهمه طرف رامی زدندوپیش می‌آمدند. بارسیدن آنهابه فاصله 150 متری دستورآتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم. ●بابلندشدن ازگودال، اولین تانک رابچه هازدند. دومی درحال عقب نشینی بود که به دیواریکی ازمنازل بندربرخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. بامشاهده عقب نشینی تانک، بلندشدم ودادزدم:اللّٰه اکبر، اللّٰه اکبر... حمله کنید، که دشمن پابه فرارگذاشته بود. ✍راوی:خودشهید 🌷 🍃 @zendegishahid
صداقت حرف اول زندگیتان باشد. اول با خدا بعد با خود و خانواده. اگر صداقت باشد هر چیزی پشت‌بندش می‌آید.  🌷 🍃 @zendegishahid
✦⇠زمانی که پدرتان تصمیم گرفتند در جمع مدافعان حرم حاضر شوند واکنش شما و افراد خانواده چطور بود؟ در اولین ماموریت پدرم من به ایشان گفتم شما در ۸ سال دفاع مقدس دین خود را به اسلام  ادا کرده ای و نیازی به حضور شما نیست؟و ایشان جواب داد:  تا زمانی که دشمنان قسم خورده ی امام حسین (ع) هستند باید جنگید، وقتی اسم امام حسین (ع) می آمد همه ی ما ساکت می شدیم و ما خودمان مشتاق بودیم که از حرم امام دفاع شود اما تنها نگرانی ما این بود  که برای این رفتن بازگشتی وجود نداشته باشد. ✦⇠از آخرین ماموریت پدرتان بگویید؟ روز آخری که پدرمی رفت به من گفت:” خداحافظ مرد خانه”  من بروم شهید می شوم انگار می دانست این سفر بازگشتی ندارد .تمام در و دیوار خانه پر از یاد پدرمان است و تنها چیزی که آراممان می کند این است که پدر شهید شده است . ✦⇠از نحوه ی شهادت پدرتان بگویید؟ پدر در آخرین صحبتش به ما گفت:مطمئن باشید ما آن ها را نابود می کنیم و در میدان نبرد اولین خمپاره پیش پای پدرم می خورد که عمل نمی کند ووقتی دوستانش می گویند برگرد پدر باز نمی گردد و با خوردن دومین خمپاره شهید می شود. ✦⇠چطور از شهادت پدرتان مطلع شدید؟ روز یکشنبه ۱۲مهر تماسی بامن گرفته شد که پدرتان مجروح شده و قرار است به ایران باز گردد و من همان موقع متوجه شدم  چون اگر پدرزخمی می شد مسلما همانجا مداوا می شد تا این که صبح خبر شهادت ایشان را به من دادند. ✦⇠گرانبهاترین میراثی که پدرتان برایتان به یادگار گذاشت؟ عشق به اهل بیت گرانبهاترین میراث پدرم بود ومطمئن باشید من هم خواهم رفت چون بعد از پدرم هیچ وابستگی به این دنیا ندارم دوست دارم مانند پدرم شهید شوم 🌷 🍃 @zendegishahid
● از بچه های گردان تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا.. ● قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم. رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها. آخرش که داشت برگشت گفت: شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام. ۱۳ تا جا هم خالی داریم. هر کی می آد بسم الله…. مجید پازوکی بود. اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون. لبیک …. 📎پ ن : ۱۷ مهر ماه جستجوگر نور گرامی باد . ⚘ 🌷 🍃 @zendegishahid
همیشه سفارش می کرد که این انقلاب با سختی و دادن خون مردم عزیز(شهدا) به دست آمد. شما هم باید رهرو امام و شهدا باشید و نگذارید این انقلاب به دست بیگانگان بیفتد و برای کوری چشم دشمنان در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید. با دوستانش به نرمی صحبت می کرد و آن ها را به وحدت و همدلی تشویق می کرد و به ما سفارش می کرد که در گرفتن دوست خوب دقت داشته باشید و دوستی را انتخاب کنید که شما را به دین و ایمان دعوت کند.» ✍به روایت خواهر شهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۱/۱۰/۱۱ ساری ●شهادت : ۱۳۶۲/۷/۱۹ مریوان 🍃 @zendegishahid
"شهید" عزاداری نمی‌خواهد پیرو می‌خواهد... این جمله که بَر رسالت پیروان شهدا در تداوم راه و آرمان‌های آن‌ها تأکید دارد، نه صرفاً سوگواری برایِ آن‌ها، فرازی از وصیت‌نامه‌ی نوجوانی ۱۷ساله است که در ۲۲ مهرماه ۱۳۶۱ در عملیات مسلم بن‌ عقیل در منطقه‌ی سومار به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🍃 @zendegishahid
●بعد از ازدواج یقین پیدا کردم که محمد شهید خواهد شد. همیشه آرزوی شهادت داشت و هنگام عبادت ارتباط خوبی با خدا برقرار می‌کرد. برای غذا خوردن با هر لقمه بسم‌الله می‌گفت. از سحر تا طلوع آفتاب نماز و دعا می‌‌خواند. خیلی به دعای بعد از نماز مقید بود. آرامش خاصی داشت و خیلی متین بود. ● گاهی اوقات اگر من از دست بچه‌ها عصبانی می‌شدم با خنده می‌گفت اینها بچه هستند خودت را ناراحت نکن. هیچ‌وقت صدای بلندش را کسی نشنید. هر کاری و نظری داشتم خیلی متین و آرام گوش می‌داد بعد اگر درست نبود توجیه می‌کرد. خیلی راحت با مسائل و مشکلات کنار می‌آمد. ● حق‌الناس را خیلی رعایت می‌کرد حتی وقتی آب را باز می‌کرد تا وضو بگیرد. اگر سفره می‌انداختیم و چند قاشق غذا باقی می‌ماند می‌برد جایی برای مورچه‌ها و پرندگان می‌ریخت و می‌گفت اینها بخورند بهتر از دور ریختن است. ✍راوی : همسر شهید 🌷 🍃 @zendegishahid
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم :چرا؟ گفت:چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. ✍راوی: همسر شهید 🌷 🍃 @zendegishahid
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود. یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟ ● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد... ● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم. ● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد. ✍به روایت مادر بزرگوار شهید 🌷 🍃 @zendegishahid
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 فرمانده ! با ما که مرثیه‌ خوانِ در قفس‌ ماندن خویشیم از پرواز بگو ..... و برای بال‌‌های زخمی‌‌مان دعا کن 🌷 🍃 @zendegishahid
●همسر شهید وحید نومی گلزار گفت: روز عاشورا به آقا وحید می‌گویند بیا به زیارت برویم که ایشان پاسخ می‌دهد اگر به گفته امام حسین(ع) بخواهم عمل کنم همین‌جا هم می‌توانم زیارتم را انجام دهم. وحید ظهر عاشورا بعد از خواندن نماز شهید شد و شهید ظهر عاشورا لقب گرفت. ●ولادت : ۱۳۶۱/۵/۵ تبریز ●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲ بیجی ، عراق 🌷 🍃 @zendegishahid