فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعلا و علی و ایلیا داری تو....
.
.
.
😄😁😂
https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170
💠نسل رضوی؛ امت تمدن ساز💠
◀️مرکز امور بانوان و خانواده امامزاده سید اسحاق علیه السلام برگزار میکند:
پنجمین رویداد ملی "شکوه مادری" و
" دختران ماه"
با سخنرانی: حجت الاسلام پورعلی
🔶 اهداء هدایا به:
۱_ مادران زیر ۴۰ سال بیش از ۴ فرزند
۲_ دختران ۹ ساله "سن تکلیف"
🔷منتظر مادران عزیز و گرامی هستیم.
📌 مرکز امور بانوان و خانواده امامزاده سید اسحاق علیه السلام
https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170
زنده شاد
💠نسل رضوی؛ امت تمدن ساز💠 ◀️مرکز امور بانوان و خانواده امامزاده سید اسحاق علیه السلام برگزار میکند:
تو پوستر زدن حجت السلام علی پور به جای پورعلی
یاد یه خاطره افتادم 😊😄
👇👇
زنده شاد
تو پوستر زدن حجت السلام علی پور به جای پورعلی یاد یه خاطره افتادم 😊😄 👇👇
طلبه پایه چهارم حوزه علمیه بودم
در شهرستان بابل
فکر کنم سال ۸۶ بود
روز عید قربان بود ،مادربزرگم (مادر مادرم ) به رحمت خدا رفته بود
بعد مراسم تشیع جنازه و....
برگشتم حوزه علمیه
غروب بود .....خسته بودم و حال نداشتم
بدون اینکه غذا بخورم ،گوشی تلفن همراهمو خاموش کردم و رفتم حجره خوابیدم.....
اما چه خوابیدنی😄.....
خیلی سابقه نداشت من مثلا از خونه میام حوزه پدر مادرم زنگ بزنن ببینند من رسیدم یا نه ...
چون جای دوری که نبود ...
تو شهر خودمون بود ....
اما اون شب قصه جور دیگه ای رقم خورد ....
پدرم به خواهرم میگه زنگ بزن به مرتضی ببین رسید حوزه یا نه ....
خواهرم زنگ میزنه میبینه گوشی خاموشه ...
بهشون میگه گوشی خاموشه ....
یه ساعت دیگه میزنه...
بازم خاموش .....
سه باره .....بازم خاموش ......
خلاصه آروم آروم نگرانی شروع میشه که برا چی گوشی خاموشه .....
👇👇
زنده شاد
طلبه پایه چهارم حوزه علمیه بودم در شهرستان بابل فکر کنم سال ۸۶ بود روز عید قربان بود ،مادربزرگم (م
زنگ میزنن نگهبانی حوزه
میگن آقای پورعلی رسید حوزه ؟!....
نگهبان حوزه هم که آدم نسبتا مُسنی بود میگه بذار بهتون خبر میدم و چند دق دیگه زنگ بزنید ...
.
.
.
تو حوزه یه طلبه دیگه ای داشتیم به اسم آقای مجید علیپور ...که هم درس و هم پایه بودیم ....
آقای نگهبان حوزه یکی از طلبه هایی که اطراف نگهبانی بود و میگه برو حجره علیپور ببین هست یا نه ؟
اون آقای طلبه میره حجره علیپور
میبینه از علیپور خبری نیست و میاد به نگهبان میگه نه کسی نبود ....
نگهبان هم به خانواده ام خبر میده میگه نه پسرتون نیومده حوزه .....
از قضا آقای علیپور هم اون شب کلا حوزه نبود 😄😐
زنده شاد
زنگ میزنن نگهبانی حوزه میگن آقای پورعلی رسید حوزه ؟!.... نگهبان حوزه هم که آدم نسبتا مُسنی بود میگه
پدرم میگه یعنی چی نیومده
امکان نداره نیومده باشه ....
یه ساعت بعد دوباره پیگیر من میشن ....
گوشی من هم که همچنان خاموش .....
نگهبان باز یکی دو نفر و میفرسته برن علیپور و پیدا کنند ....
با چندتا از بچه ها تمام حوزه رو زیر و رو کردن .....
سالن غذا خوری
حمام
سرویس بهداشتی ها ....
سالن مطالعه
و هر کجا که نیاز بود و دنبال علیپور چرخیدن.....😄😁
علیپور اما پیدا نشد .....
اصلا علیپور حوزه نبود خب ....
پورعلی هم که تو حجره در خواب ناز به سر میبرد 😂
زنده شاد
پدرم میگه یعنی چی نیومده امکان نداره نیومده باشه .... یه ساعت بعد دوباره پیگیر من میشن .... گوشی من
پدرم برای بار چندم زنگ میزنه....
و نگهبان همان جواب تکراری .....
که پسرت حوزه نیومد آقا ...
حتی گوشی و داد به بچه هایی که دنبال علیپور میچرخیدن....
بچه ها به پدرم گفتن آقا پسرت نیومد ...
ما تمام حوزه رو گشتیم
خبری از پسرت نیست .....!!!!!
زنده شاد
پدرم برای بار چندم زنگ میزنه.... و نگهبان همان جواب تکراری ..... که پسرت حوزه نیومد آقا ... حتی گو
ظاهراً تا حوالی دوازده یک شب این تماس ها ادامه داشت .....
پدرم تا اینجا به مادرم چیزی نگفته بود که خبری از مرتضی نیست و....
.
.
.
شد موقع اذان صبح .....
بازم زنگ زدن ولی خبری نشد .....
زنده شاد
ظاهراً تا حوالی دوازده یک شب این تماس ها ادامه داشت ..... پدرم تا اینجا به مادرم چیزی نگفته بود که خ
با یکی از دایی هام همسایه بودیم ....
خبر قطعی شد .....
⛑مرتضی یه بلایی سرش اومده و حتی به این فرضیه رسیدن که منو دزدیدن😂😄😭
.
.
.
پدرم رفت قضیه رو به داییم گفت ...
اهالی خونه دایی همه نگران .....
.
.
.
از طرفی هم حق داشتند چون هم نگهبان هم حدود ده نفر از طلبه ها به صورت یقینی به پدرم گفته بودند خبری از پسرت نیست
گوشی منم که خاموش بود ....
به ذهنشون هم خیلی نیومد که بلندشن بیان حوزه .....
.
.
.
زنگ زدن به پلیس......
دیگه نهایی به این جمع بندی رسیدن که دزدا من و گرفتند و یه حدسشون هم این بود که من و کشتند😢🥺😩
زنده شاد
با یکی از دایی هام همسایه بودیم .... خبر قطعی شد ..... ⛑مرتضی یه بلایی سرش اومده و حتی به این فرضی
تا پلیس بیاد دم در خونه دایی ما و این حرفها .....
خبر و به مادرم گفتند ...
که بله از دیشب تا الان خبری از مرتضی نیست و هیچ کسی هم ازش خبر نداره...
.
.
.
مادر من غش کرد افتاد 🥺
زنده شاد
تا پلیس بیاد دم در خونه دایی ما و این حرفها ..... خبر و به مادرم گفتند ... که بله از دیشب تا الان خ
اینو و هم بگم مادر من مثل همه مادرها نسبت به من حساس بود
اما خب حساسیتش واقعا بیشتر از بقیه هم بود ....
کلا اگه ما یه مریضی ساده میگرفتیم کلی نگران و.....
اینکه دیگه جای خود ....
.
.
.
آب قند درست کردن برا مادرم آوردن
گریه ها شروع شد ....
دایی و زن دایی و دختردایی ها و...
که عمه جون گریه نکن .....
خواهرام همه گریه .....
اصلا یه وضعی .....