اینم از مراسم عقد امروز در هتل ما 😍 . . . خاطره خوبی براشون به لطف خدا و آقا رسول الله شده ....

دیگه هر چی امکانات تو هتل داشتیم جمع کردیم آوردیم . . . البته نا گفته نماند این عروس و دوماد شیرازی عقد کرده بودند و ماه عسل اومدن عمره ما هم سوژه یابی کردیم و گفتیم بیاید برا شما یه مراسم تو مدینه هم بگیریم تا خاطره سازی خوبی بشه و خداروشکر خیلی خوب برگزار شد الهی به حق آقا رسول الله همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن💚

تصویر یکی دیگه از روضه های خونگی که براشون روضه نیابتی از مدینه خونده شد

سلام حاج آقا خیرببینید الهی،امروز مهمانان ما ویژه بودن،چرا که از طفل شش ماهه توراهیمون تا خواهرزاده هام همه بچه های پاکی بودن که مهمان سفره خانم فاطمه زهرا(س)شدن،خواهرم وشوهرمم بودن،استفاده کردیم.بچه ها خیلی خوشحال شدن،ممنون ازتون.

پیام یکی دیگه از مخاطبین کانال که الحمدالله به لطف خدا و اهل بیت روضه خونگی برگزار کردند و ما هم توفیق اجرای روضه نیابتی و براشون داشتیم

سلام، حاج آقا التماس دعا داریم اینم روضه غریبانه ما برامون خیلی دعا کنید 😭

آماده اید شب جمعه بریم پیش پیامبر مهربون؟ بریم بگیم برا همه مون دعا کنه عاقبت بخیر بشیم ؟ بریم بگیم یا رسول الله تو همین شهر مرد یهودی بهت توهین کرده بود ولی شما باهاش مهربون بودی ؟ بریم‌ بگیم یا رسول الله تو همین شهر شبها با خدای خودت مناجات میکردی و برا امت خودت دعا میکردی ؟ تو همین شهر و همین کوچه پس کوچه ها با بچه ها بازی میکردی و باهاشون مهربون بودی.... . . . یا رحمة للعالیمن .... ای رسول مهربانی ها .... نگاهی کن به ما ......

روضه امشب من این شعر زیبای سید حمید رضا برقعی باشه 👇👇👇👇

باران بهشت شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنده در گور غزل‌های فراوان باشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد سایۀ ابر پی توست دلش را مشکن مگذار این همه خورشید هراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگاهش برهوت عربستان باشد چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها راز خندیدن یک کودک چوپان باشد چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده از تحیّر دهن غار حرا وا مانده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست از قضا رد شدی و راه قدر را بستی رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد چشم تو فاتح اقلیم نمی‌دانم شد آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکایات فراوان دارد چتر بردار که این رایحه باران دارد

مسجد غمامه....