زندگی نامه شهیدان
❇️یکبار خودم درخواب دیدمش، پرسیدم کمتر پیش ما میای. گفت : اینجا خیلی کار داریم. گفتم : چکار میکنید؟
🚩ای شهید عزیز
محسن زیارتی تو آخر که هستی ؟🌱
چه کاری برای امام زمانت کردی؟💔😭😭
❇️حجت الاسلام پناهیان
که در تکیه امام حسن مجتبی(ع) سفیدشهر سخنرانی می کرد در سخنان خود به بیان ویژگی های شخصیتی شهید محسن زیارتی و پدر شهیدش حاج غلامرضا زیارتی پرداخت.
ایشان دوست صمیمی شهید محسن زیارتی نصرآبادی بوده اند. حجت الاسلام پناهیان که در تکیه امام حسن مجتبی(ع) سخنرانی می کرد بیشتر سخنان خود را به بیان ویژگی های شخصیتی شهید محسن زیارتی و پدر شهیدش حاج غلامرضا زیارتی پرداخت.
حجت الاسلام پناهیان ضمن ابراز خرسندی از حضور خود در سفیدشهر بیان کردند: شاید خیلی زودتر و بعد از شهادتشان (شهیدان حاج رضا و محسن زیارتی) سری به این سرزمین خوب و نورانی می زدم.
علاقه ی من به این دو شهید بزرگوار به ویژه محسن، علاقه ی وصف ناشدنی بود و شهادتش در روحیه ی من خیلی تاثیر گذار بود. طبیعتاً هر چه علاقه به این شهید بزرگوار دارم، این علاقه به این خاک که ریشه این شهید در آن بهره برده نیز سرایت می کند.
#امام_زمان
#شهیدمحسن_زیارتی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🚩شهید زیارتی قبل از دفاع مقدس به این مقام رسیده بود.🤍🌿
🚩شهید زیارتی(محسن) به علت دفاع مقدس به این مقام نرسیده بود.
او از قبل از آن به دنبال شهادت بود. علت آشنایی من با ایشان این بود که در کردستان جنگ شده بود
. در مسجد که ثبت نام می کردند، دیدم که پسری 14،15 ساله دور میز میچرخد. با هم سلام علیکی کردیم.
پسری بود فهمیده، مودب و خوش زبون. من، هم سن و سال ایشان بودم اما چون پدرم امام جماعت مسجد بود، برای ثبت نام از متقاضیان اعزام.پشت میز نشسته بودم.
از ایشان پرسیدم: کاری دارید؟ گفت: میشه من رو هم ثبت نام کنید؟ بهش گفتم اسم شما رو؟ ما قراره اسم اونایی رو که رفتن سربازی و اسلحه بلدن رو بنویسیم.
قراره ببریم جنگ میفهمی؟ گفت :”خب اسم ما رو هم بنویس بریم دیگه”. خنده ام گرفت و گفتم نمیتوانیم اسمت رو بنویسیم.
#امام_زمان
#شهیدمحسن_زیارتی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🚩شهید زیارتی(محسن) به علت دفاع مقدس به این مقام نرسیده بود. او از قبل از آن به دنبال شهادت بود. عل
🌿کم کم با هم رفیق شدیم. چند شب بعد ازش پرسیدم، چرا میخواستی ثبت نام کنی؟ .
پاسخ داد: ” این جاها که شهادت گیر نمیاد؛ حداقل برویم کردستان تا نصیب ما هم بشه”. ایشان قبل از دوران دفاع مقدس به این (میل شهادت) رسیده بودند.
خیلی مهم است که انسان قبل از قرار گرفتن در فضای جبهه ها به این برسد. حتماً لازم نیست که آدم در این فضا ها قرار بگیرد تا آدم شود.
شهید محسن در فضای جبهه ها آدم نشد. این در اثر تربیت پدر بزرگوارشان یا خانواده یا این خاک است که در این صورت باید به آن افتخار کنید.
#امام_زمان
#شهیدمحسن_زیارتی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🚩به شهید محسن و رفیقش طفلان مسلم می گفتند.
🌿پس از تشکیل بسیج در مسجد محله، محسن با یکی از بچه ها به نام ابالفضل خیلی رفیق شده بود.
جریان را که پرسیدم، متوجه شدم که هر دوی آنها خواب دیده اند که با هم شهید میشوند. یک بار که از محسن خواستم تا انتقاداتش از من را بنویسد، نوشته بود که چرا با من بیشتر از ابالفضل رفاقت می کنی؟
فرق ابالفضل و محسن دراین بود که حاج رضا (پدر محسن) معمار بود و لذا وضعیت مالی خوبی داشتند. به حدی که در جایی که اکثر خانه ها 70-80 متری بود، خانه ای بزرگ و با حیاط داشتند و اینقدر این معمار معروف بود که حتی یک کوچه رو به نام معمار زیارتی نامگذاری کرده بودند.
اما پدر ابالفضل، علی بود که علیل بود. در یک اتاقی مستأجر بودند نه یک خانه.
اباالفضل خرج خانه رو با فروش اجناسی که بچه ها دوست داشتن، توی مدرسه بدست می آورد.
یعنی محسن از بچه پولدارهای محل و ابالفضل از فقرای محل بودند. بعدها که این دو به گردان مسلم رسیدند، چون سن آنها از همه کمتر بود، بهشان طفلان مسلم می گفتند.
این شهید آنقدر متواضع بود که اصلاً فکر نمی کرد که با این نوجوان فقیر تفاوتی دارد و این نشان دهنده ی ادب است.
#امام_زمان
#شهیدمحسن_زیارتی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🚩به شهید محسن و رفیقش طفلان مسلم می گفتند. 🌿پس از تشکیل بسیج در مسجد محله، محسن با یکی از بچه ها به
🌿حاضر نشد به مادرش بگوید برای رفیقم غذا پخت کن.
🍃یکبار که خانه شهید محسن بودم، گفتم غذا بیار بخوریم.
دیدم که یک بشقاب غذا آورد با دو تا قاشق. بهش گفتم این که یکیه؟ یکی دیگه هم بیار.
گفت:” من نمیتونم توی قیامت جواب همین محبت های مادرم را هم بدهم، چه برسد که بگم یک ظرف غذا هم برای رفیقم بده”.
محسن گفت تو بخور من نمی خورم. من به مادرم گفتم ما غذا میل نداریم، همونی که میخواستی به من بدی رو بهم بده.
بیشتر نکش. ما اون روز همون غذای یک نفر رو، دو نفره خوردیم ولی محسن حاضر نشد به مادرش بگوید که برای رفیقم غذا درست کن.
این در حالی است که ما اینقدر با هم رفیق بودیم که محسن از جبهه فقط یک نامه نوشت و اون هم به من بود. یعنی اینقدر با هم رفیق بودیم.
بعد از شهادتش در شب عقد من وهمسرم، دیدیم که مادر شهید زیارتی با یک دسته گل وارد منزل ما شد.
جریان را که پرسیدیم، متوجه شدیم که محسن در خواب به ایشان گفته اند که امشب شب عقد علیرضاست.
باید بروی و تبریک بگویی. باید براشون غذا هم درست کنی. بعد از اون شرایطی پیش آمد که مجبور شدیم در خانه ی شهیدان زیارتی زندگی کنیم.
خانم بنده که مریض شده بودند، مادر شهید زیارتی غذا پخت میکردند و برای ما می آوردند.
مادر شهید گفت: در خواب دیده بودم که محسن گفته بود باید برای آنها غذا درست کنی، دیگه نمیدونستم اینجوری میشه.
با این که این شهید هوای رفیقش رو داره، باز اون موقع حاضر نشد که به مادرش بگه که برای رفیقم غذا درست کن.
#امام_زمان
#شهیدمحسن_زیارتی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯