دیگه شمارش معکوس سقوط آمریکاست....
آمریکا خیلی شیک داره جلو چشای همه غرق میشه
آهنگران،هیهات منا الذلة.mp3
5.57M
دشمن کجا تواند
ما را عقب براند
باید جهان بداند
هیهات منا الذلة✌️
🎙حاج صادق آهنگران
#همراه_شهدا
16.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات «امین زندگانی» از مراحل تولید سریال «حبیب»
بازیگر سینما و تلویزیون:
🔹در سوریه هم مهمان بودیم و هم مهمان که این کار رو کمیسخت کرده بود.
🔹سوریهایها برای تکمیل و ساخت پروژه خیلی همراهی کردند که در کیفیت سکانسها هم مشخص است.
🔹تفاوت زبان من با بازیگران سوری ابتدا کار را برای گروه سخت کرده بود، اما بعد از مدتی از لحن، آوا و فرم صورت یکدیگر متوجه منظور یکدیگر میشدیم.
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بوسهی غیرت شوهر به سر خانمش
💕خیلی قشنگه💕
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فوران چشمه آب از دل کوههای اورامان
🔹فوران چشمه آب از دل کوههای اورامان استان کردستان در پی بارشهای اخیر، چشم هر بینندهای را نوازش میدهد.
سالگرد شهادت شهید داوود عابدی 🌱
داود برایم تعریف میکرد من صبحها بدون اینکه رزمندهها متوجه شوند شیر تهیه میکردم و میجوشاندم و بعد خودم میرفتم میخوابیدم.
بچهها که از خواب بیدار میشدند با یک قابلمه شیر جوشیده و آماده مواجه میشدند.
برای همهشان سؤال شده بود چه کسی این کار را میکند؟
با هم شوخی میکردند و میگفتند احتمال زیاد امام زمان (عج) این کار را میکند!
اما کمی بعد یکی از بچهها که تا نیمههای شب بیدار مانده و کشیک کشیده بود، بدون اینکه من متوجه شوم به دنبال من تا روستایی که برای تهیه شیر به آنجا رفته بودم آمده و متوجه شده بود که آماده کردن شیر کار من است.
صبح زود بچهها را بیدار کرده و گفته بود بلند شوید من مچ امام زمانی که شیر را آماده میکرد گرفتم.
راوی: مادر شهید 💚
تاریخ شهادت: ۶۳/۱۲/۲۲ 🥀
#همراه_شهدا
🌹🌺
روزی واعظی به مردمش می گفت:
ای مردم!
هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.
جوان ساده و پاکدل،
که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود.
چون این سخن از واعظ شنید،
بسیار خوشحال شد.
هنگام بازگشت به خانه،
دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت...
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد.
آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.
روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند.
واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت،
اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت...
جوان گفت:
ای بزرگوار!
تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!
واعظ، آهی کشید و گفت:
حق،همان است که تو میگویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم!