فرقی نداشت توی پایگاه های عراق باشد یا سوریه یا لبنان. شب به شب با پدر و مادرش تماس میگرفت و از پشت تلفن حال و احوالشان را میپرسید.
هربار که زنگ میزد، سیم کارتش را عوض میکرد، حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتواند ردش را بزند و تماس هایش را کنترل کند.
گاهی وقتها هم تلفن من را میگرفت، میدانست کسی رد گوشی من را نمی گیرد. پدر و مادر پیرش به همین صدایی که میدانستند فرسنگها ازشان دورتر
است، دل خوش میشدند و در حقش دعا میکردند.
راوی: حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
🌷🇮🇷🌷
احمد ¹ و قاسم پسرخاله بودند .
دوتایی پولهایشان را گذاشتند روی هم ، یک ساعت کوکی خریدند برای سهراب.
طفلی وقتی ساعت را دید کلی ذوق کرد .
همانطوری که داشت به کوک ساعت ور می رفت و از صدای زنگش کیف میکرد بهش گفتند:
《اگه ساعت رو کوک کنی روی پنج صبح و بلند بشی خراب نمی شه. 》
حرفشان را خوانده بود. کوکش کرده بود سر ساعت پنج ، هر صبح که بیدار می شد قاسم میگفت : 《حالا که پا شدی نماز صبحت رو هم بخون .》شگردش بود.
بلد بود چطور برادر کوچکترش را برای نماز صبح بیدار کند.
1_ شهید احمد سلیمانی در مهرماه ۱۳۶۳ در میمک به شهادت رسید .♡
راوی: یوسف افضلی
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
🇮🇷
خواهش یک شهید از زائران کربلا
چون بدون زیارت و با آرزوی زیارت کربلا از این دنیا میروم، خواهش میکنم که انشاءالله بعد از آزادی کربلا عکس مرا به عنوان زائر امام حسین ( علیهالسلام) به کربلا ببرید...
#شهید_علی_شرفخانلو
#شهدا
#جان_فدا
🇮🇷🏴
داشتیم روستاهای اطراف را میگرفتیم، آخرین نقطه های تحت اشغال داعش را. حاجی نشست ترک موتورم. رو کرد به بچه های خط و گفت:« ما منطقه رو ببینیم و برمیگردیم.»
سر حرفم باز شده بود. حاجی هم از فرصت استفاده کرد و مدام میگفت:« بریم اینجا رو ببینیم بریم اونجا رو ببینیم.»
خمپاره ها همراهیمان می کردند. این ور آن ورمان میخوردند و گردو غبار میرفت هوا.
شناسایی پانزده دقیقه ای، یک ساعت طول کشید.
تکریت؛
حتی یکبار به چشم ندیدم. نه جلیقه ضد گلوله میپوشید نه با ماشین ضد گلوله می آمد توی خط.
خمپاره ای آمد و خورد کنارش. صاف صاف راه می رفت. انگار نه انگار چیزی به زمین خورده. بعد هم خونسرد نشست روی موتور. زد به خط. رفت تا وضعیت دشمن را شناسایی کند.
فرمانده کلاسیک نبود؛ از آنهایی که مینشینند در اتاق های لوکس شیشه ای و از مانیتورینگ صحنه جنگ را مدیریت میکنند.
در خطرناکترین نقطه ها رد پای حاجی را می دیدی؛ همان جاهایی که فکر میکرد شاید از توان نیروهایش خارج باشد. یک وقت هایی که کار گره میخورد،عقب نمی نشست دستور بدهد.
بلند میشد میرفت توی خط. هیچ وقت نشنیدم حاجی به نیروهایش بگوید بروید. اول خودش میرفت بعد به بچه ها میگفت بیایید.
راویان: سردار شهید شعبان نصیری / خبرنگار شبکه المنار/ سردار جعفر جهروتی زاده
منابع: برایم حافظ ،بگیر، زینب سوداچی انتشارات شهید کاظمی / شبکه المنار/ برنامه تلویزیونی شب ،روایت پخش شده از شبکه چهارم سیما
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
🌷🇮🇷🌷
سردار شهید حاجقاسم سلیمانی:
خداوند را سپاسگذاریم که رایجترین کلمهای که بر زبان همهی ما روزانه و در هر مسئلهای، در هر حادثهای حتی بدون حادثهای جاری کرده و ورد زبان ما شده، کلمهی یاحسین(ع) است.
#جان_فدا
🇮🇷
داشتیم میرفتیم مأموریت.توی فرودگاه شلوغی جمعیت را که دیدم دویدم جلوی حاجی.
گفتم:«صبر کنید کمی خلوت بشه بعد برید.»راهش را گرفت و رفت میان مردم.انگار نه انگار که ممکن است خطری تهدیدش کند.
کار یک بار و دوبارش که نبود.یادم هست وقتی خواهش کردم از در دیگر گیت فرودگاه بروند گفت:«نه.من هم مثل همه ی مردمم.»
مثل همه مردم توی صف می ایستاد.مثل همه مردم با صف جلو می رفت.
مثل همه مردم از گیت رد می شد....
مثلا فرمانده نیروی قدس سپاه بود.
راوی:احمد حمزه ای
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت حاج قاسم از وصیت امیرالمومنین به امام حسن مجتبی(ع)
بهمناسبت سالروز شهادت امام حسن مجتبی (ع)
#جان_فدا
🇮🇷
پایش که به روستا میرسید و اهل آبادی خبردار میشدند آمده و رفته خانه حاج حسن پدرش،میرفتند برای دیدن حاجی .
پیرمرد پیرزن های روستا همین که حرف به حال و احوال میکشید شروع میکردند به نالیدن.از دردهایشان میگفتند؛ از درد دست،درد پا،درد زانو،درد کمر.
یکی دو نفر پرسیده بودند:«حاجی قرصی شربتی چیزی نداری بلکه بخوریم آروم بگیریم.»
حاجی گفته:«بود منکه دکتر نیستم اما هروقت درد امونم رو میبره از این مسکن میخورم.»
بعد دست توی جیبش کرده بود و به همان چند نفر قرص را داده بود.
قرص را خورده بودند و آن شب راحت خوابیده بودند؛ آسوده و آرام. خبر بین اهالی روستا پیچیده بود.
خیلی ها میرفتند در خانه پدر حاجی.از همان قرصی میخواستند که نمیدانستند اسمش چیست.قرصی که معروف شد
به قرص حاج قاسم.
راوی:حسین امیرعبداللهیان
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
🇮🇷
خبرش پخش شده بود گفته بودند میخواهند فیلم حاج قاسم را بسازند.
حتی اخبار سراسری شبکه یک هم اعلام کرد.
همین که خبر به گوش حاجی رسید برای کارگردان نامه نوشت:
اولا در جمهوری اسلامی ده ها شخصیت اثرگذار شهید وجود دارد که شناساندن شخصیت و عملکرد آن ها به عنوان الگوهای حقیقی تجربه شده یک ضرورت است.
بزرگواران مجاهد و متفکری همچون شهیدان ،بهشتی ،رجایی باهنر و مطهری در صحنه جهاد شهیدان ،همت ،باکری زین الدین خرازی و.... در رأس اینها شهید زنده ای همچون مقام معظم رهبری (مدظله العالی) که بیش از شصت سال در حال مجاهدت می باشند.
وقتی این خبر را شنیدم حقیقتاً خجالت کشیدم، چه ضرورتی برای پرداختن به فردی که هنوز خوف از عاقبت خود دارد. می باشد بنده نه تنها راضی به چنین اقداماتی نیستم بلکه به شدت اعتراض دارم.
تا زنده بود نگذاشت حرفی از خودش باشد هیچوقت.
منبع برادر ،قاسم ابوذر مهروان فر انتشارات مهر امیرالمؤمنین ، ص ۱۵ و ۱
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
🇮🇷
خوابی که حاج قاسم پس از شهادت
شهید زینالدین دید.
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم یک برگه كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به آن كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»
#جان_فدا
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی:
شما نخواهید توانست براندازی کنید...
#جان_فدا
🇮🇷
شهید حاج قاسم سلیمانی:
سپاه پیوسته در دفاع از این انقلاب و پیوسته در دفاع از ملت و پیوسته در دفاع از ارزشهای این انقلاب، سینه خودش را سپر کرده.
سپاه بهشت است که استشمام میشود؛
سپاه معراج شهداست؛
سپاه معراج مجاهدین است؛
سپاه محبوب امام (ره) است؛ امام (ره) نگاه کرد به سپاه و فرمود: من دست شما را میبوسم که دست خدا بالای آن است و اگر سپاه نبود کشور نبود.
آنها چه میکنند و بهتر است دم فرو بندم و خاضعانه و خاشعانه عرض کنم:
السلام علیک یا خاصه اولیاءالله.
در جمع سپاه، در میان سپاه، هزاران اولیاء خاص خدا قرار دارد که ما آنها را نمیشناسیم.
#جان_فدا
🇮🇷