دیشب جشن داشتیم الحمدلله عالی کلی هم جایزه دادیم شام هم غذای ایرانی 😍آبگوشت😍

امروز هم به تنها مهدی ساختمون که یه پسر۴ساله بود یه تیشرت با نام یاعلی هدیه دادم الحمدلله برای این نعمت

هم اکنون ساختمان ما

#حرف_دلی آیت الله خامنه ای: مرحوم آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه) میفرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک». چند روز پیش این ذکرو میگفتم و فکر میکردم ثبت قلبی یعنی ثابت کن قلبم رو بر دینت مثل نگینی که قراره روی انگشتر ثابت شه اگه بی ارزش باشه با چسب میچسبونن( مثل فرقه های نوظهور) اما اگه انگشتر طلا باشه مثل دین ما اوضاع متفاوته خود انگشتره ارزشیه حالا نگین دیگه دست ماست یه سنگ معمولی شرکتی یا زمرد و یاقوت و برلیانس(تویی که ارزش قلبتو مشخص میکنی) طلا ساز هم باتوجه به ارزش نگین میخ(چنگک) های اطراف نگین رو زیاد میکنه یه نگینی با ۲تا چنگک ثابت میشه یکی دورتادورش رو میخ وچنگک میزنند تا ثابت بشه و نیوفته انگشتر طلاست ببین تو کدوم نگینی و خدا هم چجوری ثابتت میکنه 🔻به جمع ما بپیوندید🔻 @ziaratearzansuriye

#شام_شام_است 🪞پارت ۷ مستند داستانی زن ایرانی.سقوط سوریه.مواجهه با داعش میخوام از حسی بگم که نمیدونم تا حالا چشیدی لذتشو یا نه کسی که دوستش داری یا جایی که دوست داری بری و الان خودت رو تو اون موقعیت ببینی اگه نچشیدی امیدوارم بچشی رفتیم حرم از قسمت ورودی خیابون درب آقایون و خانمها جدا بود نمیدونستم کجا دارم میرم و کی میرسم اما رفتم قدم قدم ، آروم ، باتوجه و بالاخره چشمم به همون صحنه ی عکس افتاد و قلبم ریخت شدم دریای اشک سلام دادم خوب گنبدو نگاه کردم اشک ریختم رفتم جلو رفتم داخل متوسل شدم به درب حرم خانوم جانم😭 خدایا یعنی باور کنم؟ این منم؟ و اینجا حرم عمه جانمون😭 و رفتم کنار ضریح و اشک ریختم و اشک و اشک رفتم نشستم چند متری دورتر و اشک ریختم حس عجیبی بود حس پذیرفته شدن حس لیاقت حس مهمان ویژه و هزاران حسی که همش تبدیل شد به اشک و جز همون سلام اول دیگه هیچ حرفی نه توی ذهنم نه بر زبونم جاری نشد شاید تمام روضه های شام بود که قلبمو فشرده بود😭 و این روضه مجسم شد خلاصه زیارت اول نه که من بگم خیالیا میگن‌..‌ 🔻به جمع ما بپیوندید🔻 @ziaratearzansuriye

#شام_شام_است 🪞پارت ۸ مستند داستانی زن ایرانی.سقوط سوریه.مواجهه با داعش قم زندگی کرده بودم مشهد زیاد رفته بودم کربلا زندگی کرده بودم و هرروز حرم رفته بودم نجف و سامرا و کاظمین همینطور اما قصه ی شام طور دیگریست عجیب آرامشی داره حرم عمه جانمون انگار تمام اون آرامش رو در حرم تکه تکه پخش کرده بودند انگار درب ورودی حرم رو قلبت مهر آرامش میزدند و این بود که سیر نمیشدی از بودن در حرم کارم شده بود زیارت هرروزه 🔺البته که هدفمون از آمدن به سوریه راه انداختن زیارت ارزان عمه جانمون بود و کم کم رقم خورد الحمدلله دعای کمیل و نماز جمعه های این حرم هم جوردیگری بود ماه مبارک رمضان شد و سفره های افطار حرم عمه جانمون باز شد چه شب های خاطره انگیزی قبل از افطار میرفتیم نماز جماعت مصلی و افطار های تبرکی بعد از اون خانوادگی مینشستیم تو حیاط و حال و هوای بچه های سوری و بازی با درب بطری های دوغ رو میدیدیم(ساخت اسباب بازی از هیچی😊)البته که با توجه به فقر این کشور کاملا عادی بود همه کمک میکردند و سفره ها و حصیر ها و زباله ها رو جمع میکردند و نوبت آقایون خادم میرسید که با یک سطل آب و مایع شوینده کل حیاط رو تمیز میکردن مدل تمیز کردنشون با طی و بدون ماشین و ۵نفره خیلی جالب بود 🔻به جمع ما بپیوندید🔻 @ziaratearzansuriye

۳روز دیگه این مکان شاهد یکی از بزرگترین تشییع های جهان خواهد بود و این زمین دیگه یک زمین معمولی نیست بلکه قیمتی شده و به نقطه تعالی خودش رسیده