#کارت_کلمات
#داستان_درس
سلام سلام به گلهای قشنگم
حال و احوالتون خوبه 😊 سرحالین😊
نازنینای من بریم شما رو با آقا جون 👨🦳آشنا کنم
فاطمه جوون و علی جووون یه بابابزرگ مهربون دارند که آقاجون صداش میزنند
آقاجون چند سالیه که با خونواده دخترش زندگی میکنه و علی و فاطمه ازین بابت کلی خوشحالن 😍
اونها احترام آقاجون رو دارند و خیلی دوسش دارن 👏👏
بچه ها چند وقتیه آقاجون به خاطر زانو درد و پادرد نمیتونه وایسته و نماز بخونه 😌
آقاجون برای اینکه راحت باشه یه بالشت میذاشت جلوش و مهر و سجادش رو روی بالشت قرار میداد و نشسته نماز میخوند
علی جون و فاطمه جون وقتی آقاجون رو تو این حالت میدیدن باهم تصمیم گرفتن پولهاشونو پس انداز کنند و یک صندلی نماز براش بخرن 👌🏻
اونها بلاخره یک صندلی نماز خریدن و از اون به بعد آقا جون روی اون مینشست و نماز میخوند و کلی براشون دعا میکرد
بچه ها صندلی نماز که صدا نداره این صدای آقاجونه 👨🦳که داره میاد چقدر زیبا نماز میخونه 😍
بچه ها «ی» مثل صندلی نمازی هست که «ا» آقا جون روش نشسته و داره نماز میخونه
کدومش خونده میشه ‼️
@zibakhani
#کارت_کلمات
#داستان_درس
بچه های نازنینم سلام
طاعاتتون قبول باشه 😊
گلهای نازم یادتونه که آقاجون پاهاش درد میکردو رو صندلی نماز ی که نوه هاش براش خریده بودن نماز میخوند😍
بچه ها بذارید یه ماجرا از فاطمه جون و علی جون و آقا جون براتون بگم
قرار شد که بچه ها با مامان و بابا و آقا جون به پارک برن و افطاری رو تو هوای بهاری و دل انگیز پارک بخورن
بچه ها خیلی ذوق دارن تندی رفتن کمک مامان جون وسایل و آماده کردن فاطمه جوون هم رفت کمک مامان تا افطاری شامی های خوشمزه بپزن
بچه ها به سرعت برق و باد آماده شدند یه قالیچه هم برداشتند و راه افتادن
وقتی به پارک محل رسیدن دوتایی دست آقا جون و گرفتن و زودتر به سمت اون جایی که قرار بود قالیچه رو پهن کنند راه افتادن
آقا جووون پاهاش درد میکنه و آروم آروم راه میره انگاری راه طولانی شد و آقاجون از علی آقا خواست تا قالیچه رو همونطوری که لوله شده بین راه بندازه تا آقا جون بتونه بشینه روش
قالیچه شکل« و» بود و آقاجون هم مثل «ا»
قالیچه که صدا نداره وقتی آقاجون روش نشسته 😊😊 واو ناخوانا میشه و الف خونده میشه
به کلمات نگاه کن و بلند و درست بخون
@zibakhani