eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
دکترنگاهی به دودها کردونگاهی به چشــم های نافذ ســید.بلند شد.عقب عقب از در بیرون رفت و یک راســت خودش را رساند بیمارستان. وقتــی به اتاق رســید،دیــد بچه اش روی تخت نشســته ولباس عوض میکند.با اشــارۀ دســت و ســر پرسید: چه خبراســت؟فرزند جواب داد:یــک ســاعت پیــش ســید بلندقــدی آمد کنــار تخت مــن و ســلام کرد.بعد گفت: ســیدمحمد دســتور داده شــما به خانه بروید؛دیگر احتیاجی نیســت روی تخــت بیمارســتان بمانیــد.وقتی از در اتاق خارج شــد من احساس کردم دیگر هیچ دردی توی بدنم نیست. مــرد قبل از رفتن به خانه با کیســه هایی پــراز پول، همراه فرزندش به خانه ی سید محمد رفت.
📚 ضرب المثل "اگه برای من آب نداره‌ برای تو که نان داره" 🔸 معنی و کاربرد: کسی که در انجام کاری که برایش سود دارد بهانه تراشی کند می گویند چرا این کار را نمی کنی ؟ اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد. این ضرب المثل در مورد افرادی به كار می‌رود كه می‌دانند كارشان برای صاحبكار سودی ندارد اما برای خودشان دستمزد دارد. 🔸 داستان: 🌿 محمد شاه قاجار، صدراعظمی به اسم حاج میرزا آقاسی داشت که مرد بسیار فعال و زرنگی بود و در دوران خدمتش، چاه و قنات های متعددی را ایجاد کرد. میرزا آقاسی، گاهی اوقات به دیدن چاه کن‌ها می‌رفت و با آن‌ها درد و دل می‌کرد و روش بهتر قنات کندن را به آن‌ها آموزش می‌داد. 🌿 در یکی از روزهای گرم تابستان، میرزاآقاسی برای بازدید از چاهی به بیابان می‌رود تا اوضاع آن را از نظر حجم و عمق بررسی کند. هنگامی که به آن قنات می‌رسد با مُقنی سلام و احوال پرسی می‌کند و از او می‌خواهد شرحی مختصری از مقدار آب این چاه به او بدهد. مقنی به حاج میرزا آقاسی می‌گوید: "ما تلاش زیادی برای رسیدن به آب انجام دادیم، اما متاسفانه هنوز به آب دست پیدا نکردیم و اگر راستش را بخواهید امیدی به این چاه نداریم." میرزا آقاسی به مقنی لبخندی می‌زند و به او می‌گوید: "ناامید نشوید و به تلاشتان ادامه دهید." سپس از چاه ‌کن خداحافظی کرده و به شهر برمی گردد. 🌿 مدتی از دیدار میرزا آقاسی گذشت و او مجددا به بیابان رفت تا از نزدیک نظاره‌گر پیشرفت و تلاش مقنی باشد. زمانی که نزدیک آن چاه شد از مقنی سوال کرد: "آیا به آب دست پیدا کردید؟" مقنی پاسخ داد: "قبلا هم توضیح دادم که حفر این چاه بی‌فایده است و من مطمئنم از این چاه به آب نمی رسیم." میرزا آقاسی که سخنان مقنی را شنید سکوت کرد و به خانه برگشت. 🌿 چند روزی گذشت و میرزا آقاسی برای سومین بار به بیابان رفت و هنگامی که مقنی را دید از او پرسید که اوضاع چاه در چه حال است؟ چاه‌کن پاسخ داد: "قربان چرا شما نمی‌خواهید قبول کنید که کندن این چاه بی‌فایده است و ما فقط وقتمان را هدر می‌دهیم." میرزا آقاسی از صحبت‌های مرد مقنی بسیار عصبانی شد و با صدای بلند گفت: "ای نادان؛ تو چکار به این داری که این چاه برای ما آب دارد یا نه؟! اگر برای من آب ندارد برای تو نان که دارد!" 🌿 مرد چاه‌کن به فکر فرو رفت و به صدراعظم گفت: "قربان حق با شما است." از آن دوران تا به امروز این ضرب المثل در زبان فارسی به کار می رود.
کوک کن عقربه ساعت احساست را روی یک حالت خوب که دگر فرصت جبرانی نیست ! و زمان قدرت برگشت ندارد هر گز زندگی کن ای دوست بهتر از هر دیروز
✍️آيت اللّه‏ مرعشى نجفى 🟩آيت اللّه‏ سيد شهاب الدين نجفى مرعشى مى ‏فرمودند: روزگارى كه جوانتر بودم، روزى در اثر مشكلات فراوانى كه داشتم، از جمله مى‏خواستم دختر را شوهر دهم، ولى مال و ثروتى نداشتم كه براى دخترم جهيزيه تهيه كنم! با ناراحتى به حرم حضرت معصومه رفتم و با عتاب و خطاب در حالى كه اشك‏هايم سرازير بود، گفتم: اى سيده و مولاى من، چرا نسبت به امر زندگى من اهميتى نمى‏دهى؟ من چگونه با اين بى‏ مالى و بى‏ چيزى دخترم را شوهر دهم؟ سپس با دلى شكسته به منزل بازگشتم. در اين حال، حالت غشوه‏اى مرا فرا گرفت و در همان حال شنيدم كسى در مى‏زند. رفتم پشت در و درب را باز كردم. شخصى را ديدم كه پشت در ايستاده است. وقتى مرا ديد گفت: سيده تو را مى‏ طلبد. با عجله به حرم رفتم و چون به صحن شريف آن حضرت رسيدم، چند كنيز را ديدم كه مشغول تميز كردن ايوان طلا هستند. از سبب آن پرسيدم! گفتند: هم اكنون سيده مى‏آيد پس از اندكى حضرت معصومه عليهاالسلام آمد، در حاليكه بسيار نحيف و لاغر و رنگ پريده و در شكل و شمايل چون حضرت زهرا بود. من سه بار قبلاً حضرت زهرا را در خواب ديده بودم و مى ‏شناختم! به نزد حضرت معصومه عليهاالسلام عمه‏ ام رفتم و دست وى را بوسيدم. آنگاه به من فرمود: اى شهاب! كى ما به فكر تو نبوده ‏ايم كه ما را مورد عتاب قرار داده و از دست ما شاكى هستى؟ تو از زمانى كه به قم وارد شدى، زير نظر و مورد عنايت ما بوده ‏اى!! در اين حال از خواب بيدار شدم، چون دانستم كه نسبت به حضرتش بى ‏ادبى كرده ‏ام، فورا براى عذرخواهى به حرم شريف رفتم. پس از آن حاجتم برآورده شد و در كارم گشايشى صورت گرفت. 📘حکایت وداستانهای زیبا📕 https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 علاقه (عج) به شیعیان داستان انگشتری که امام عسگری علیه‌السلام به محمد بن مهزیار در کنار قنداقه‌ی حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف به ایشان دادند 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙امشب ✨برایتان دعا میکنم 🌸خدای بزرگ نصیبتان کند ✨هر آنچه ازخوبی ها 🌙آرزو دارید🙏🏻 🌙لحظه هاتون آروم ✨خونه هاتون گرم از محبت 💗آسمون دلتون ستاره بارون ✨خواب تون شیرین 🌙شبتون بخیر 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 خدایا ✨آغازی که تو صاحبش نباشی 🌸چه امیدی است به پایانش؟ ✨پس به نام و یاد تو 🌸آغاز می کنم روزم را ✨تا بهترینها را مقدرم سازی 🌸 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آخر هفته خود را ✨معطر می کنیم به 🌸عطر دل نشین صلوات ✨بر محمد و آل محمد(ص) 🌸اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ ✨وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌸در پناه حضرت محمد(ص) و ✨خاندان پاکش روزتون پربرکت🌸
🔷حسادت 4پايه دارد : 🔹پایه اول :مقایسه کردن (تو قابل مقایسه با من هستی.) 🔹پایه دوم :احساس محرومیت (تو چیزی داری که من ندارم.) 🔹پایه سوم:دوست داشتن آن نداشته (دوست دارم که آن را داشته باشم.) 🔹پایه چهارم :احساس بیچارگی (احساس بیچارگی می کنم که نمی توانم آن را داشته باشم.) 🔷پس زمانی که کسی به شما حسادت می ورزد در واقع از شما تمجید می کند، هر چند به صورت ناخوشایند.
🌸✨آخر هفته تون زیبا و شاد 💕✨الهے قشنگترین لحظه ها 🌸✨در انتظارتون باشه 💕✨الهے هرگز لبخند از رو 🌸✨لباتون نیفته 💕✨الهے خوشبختی، مثل سایه 🌸✨همراهتون باشه 💕✨الهے آخرهفته تون پر باشه 🌸✨از خبرای خوب و اتفاقای زیبا 💕✨روزتـون زیبـا و در پنـاه خــدا
⚜ کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی ⚜ چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی ⚜ دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز ⚜ یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
📚 حکایتی از جوانمردی حاتم طایی 🌴 يكي از پادشاهان يمن در بخشندگی و سخاوت معروف بود، ولي هرگاه كسی نزد وی از بخشندگی های حاتم طايی سخن می گفت، برمی آشفت و ناراحت می شد. 🌴 بنابراين، چون پادشاه يمن، حاتم را در بخشندگی از خود بلندآوازه‌تر ديد، كسی را مأمور كرد تا او را از بين ببرد. 🌴 مأمور حاکم راه قبيله «بنی طی» را پيش گرفت. در راه شخصی را ديد و با او دوست و همراه شد و به وی گفت:‌ "حال كه تو جوانمرد و راز نگه‌دار هستی، از تو خواهشی دارم، اميدوارم مرا راهنمايی كنی!" 🌴 جوان گفت: "با كمال ميل در خدمتم." مأمور گفت: ‌"آيا تو حاتم طايی را می شناسی؟" جوان گفت: "مقصود تو از اين سؤال چيست؟" 🌴 مأمور گفت: "پادشاه يمن مرا مأمور كرده است تا حاتم را بكشم و سرش را برای پادشاه ببرم، ولي سبب دشمنی آنها را نمي‌دانم." جوان خنديد و گفت: "آن حاتمی كه دنبال او می گردی، خود منم و الان‌ آماده‌ام سر از تنم جدا كنی!" 🌴 مأمور با شنيدن اين سخن ناراحت شد، به سرعت به يمن بازگشت، به خدمت پادشاه رفت و آنچه بر او گذشته بود، تعريف كرد. 🌴 پادشاه پس از شنيدن ماجرا و پی بردن به ميزان جوانمردی حاتم، از مأمور دلجویی كرد و به وی هديه‌ای داد و بر حاتم طایی درود فرستاد.