فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطاب شد بهش که یا موسی!
شنیدی فرعون وقتی که وسط آب گیر کرده بود دید دیوارها داره بهم نزدیک میشه..
هی گفت: یا موسی...!
گفت: خدایا بله شنیدم!
خدا به اینجا بسنده نکرد.
فرمود: یا موسی! شما که شنیدی دارن صدات میکنن چرا جواب ندادی!!؟؟
دیگه ساکت شد موسی!
خدا فرمود: پس گوش کن من برات بگم چرا جواب ندادی!
اون صدا میزنه یا موسی بگو بله!
خدا فرمود: برای اینکه تو خلقش نکرده بودی! به جای اون سه بار اگر یک بار گفته بود یا الله من جوابشو میدادم!!
به آب می گفتم نگیرش این منو صدا کرده!!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
✍📔چند تا ضرب المثل با معنی
📕در خانه مور،شبنمی طوفانست!
✍معنی :بلای کوچک برای فقیر بزرگ است
📕فقیر ، در جهنم نشسته است !
✍معنی :هر چه از دست تهی دست برود می گوید : به جهنم.
📕درخت هر چه پر بارتر باشد شاخه هایش پایین تر می آید !
✍معنی :یک انسان واقعی هر چه از نظر مقام و معنا بالاتر برود متواضع تر میشود .
📕سر بزرگ، بلای بزرگ داره
✍معنی :مانند هرکه بامش بیش برفش بیشتر
📕گرگِ دهن آلوده ی یوسف ندریده
✍معنی :کسی که کاری نکرده و مردم او را فاعل آن کار می شناسند و بد نامش می کنند
📕کور خود و بینای مردم
✍معنی :عیب خود را نمی بیند ولی عیب دیگران را می بیند
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
#حکایت_کوتاه📜
✍سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت:
🔹در وجود هر انسان،
همیشه مبارزه ایی وجود دارد
مانند، مبارزه ی دو گرگ!
🔸که یکی از گرگها سمبل بدیها
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی
🔹و دیگری
سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است.
🔸کودک پرسید:
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟
🔹پدر لبخندی زد و گفت:
گرگی که تو به آن غذا می دهی.👌
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
دوستان عزیز
ما تبلیغی در ایتا برای کانال داستان نداریم
با انتشار پستها همراه نشان کانال در جذب عضو بیشتر همکاری وهمراهی نمایید.
سپاس از حضور سبزتان🍀🍀🍀🍀
📚داستان های زیبا 📚
🤯تست عجیب بدترین ویژگی شخصیتی شما! در عکس بالا اول چه می بینید؟ چهره مرد نوازنده سبد شمشیر
🔹چهره مرد با سبیل
اگر اولین چیزی که در تصویر متوجه آن شدید، چهره مرد با سبیل بود، باید بدانید که اگرچه بدترین چیز درباره شما، غرورتان است، امّا شما همیشه فردی مطمئن بودهاید و این فوق العاده است. امّا علاوه بر این، شما به خودتان ایمان دارید و همیشه برای انجام دادن هر کاری روی خودتان حساب میکنید.اطمینان داشتن در مورد خود بسیار خوب است، امّا تصور اینکه شما در هر موقعیتی، پاسخ هر سوالی را دارید و فقط حرف شما تنها حرف درست و منطقی است، خیلی بد است.
🔸مرد نوازنده
اگر در اولین نگاه متوجه مرد نوازنده عود شدید، بدترین ویژگی شما عصبانیتتان است.شما همیشه تصور میکنید که در حفظ کردن خونسردی خود و همچنین بیخود عصبانی شدن، بهترین عملکرد را دارید. امّا این درست نیست و در حقیقت، زمانهایی هم که به فکر خودتان برخورد آرامی با دیگران دارید، از عصبانیت کاری میکنید که افراد از شما دور شوند.
🔹سبدهای آویزان
سبدهای آویزانی که توجه شما را در اولین نگاه به خود جلب کردهاند نشان دهنده این هستند که بدترین ویژگی شخصیت شما حس شوخ طبعی تان است، چرا که شوخیهای شما اصلا بامزه نیستند و اگر کسی به آنها میخندد به خاطر این است که نمیخواهد به روحیه شما آسیب برساند.
🔸شمشیر
تصویر شمشیر، نشان دهنده این است که بدترین چیز درباره شما مهارت کلامی تان است، چرا که شما هیچ زمانی از زبان خود برای گفتن چیزهای خوب استفاده نمیکنید و در عوض، از آن برای دعوا استفاده میکنید تا از مخمصهها نجات پیدا کنید و یا از آن، در هزاران کار دیگر بهره بجویید.
#تست_بدترین_ویژگی_شخصیتی
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹چرا جسم بعضی ها در قبر سالم می ماند؟!
حاج آقا عالی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پادشاهی به طور ناشناس به یکی از شهرهای ساحلی رفت تا کار ماهیگیران
را بررسی کند.
او در مدتی که آنجا بود متوجه ماهیگیری شد که هر چه تور میانداخت بر خلاف دیگران، ماهی بسیار کمی در تورش جمع میشد!
چند روز ماهیگیر را زیر نظر گرفت؛ او که انسان باتقوایی بود تمام قواعد ماهیگیری را رعایت میکرد اما ماهی چندانی نصیبش نمیشد!
پادشاه به خوبی دریافت که رزق ماهیگیر اندک است؛ به همین دلیل جلو رفت، چند دینار به ماهیگیر داد و گفت من را در این تور شریک کن! ماهیگیر گفت ضرر میکنی چون ماهی زیادی در تورهای من نمیآید!
پادشاه گفت اشکالی ندارد، شاید هر دو در اين معامله سود کردیم.
ماهیگیر قبول کرد و تور را به دریا انداخت و اتفاقا ماهیان بسیار زیاد و بزرگی نصیبش شد؛ او خوشحال نیمی از آنان را به پادشاه داد؛ اما پادشاه قبول نکرد و گفت به جای آن همیشه در تور تو شریک باشم؛ ماهیگیر با خوشحالی قبول کرد؛
پادشاه هنگام بازگشت به او گفت که از این به بعد سهمش را به نیازمندان شهر برساند؛
ماهیگیر به پادشاه گفت: رزق اندکی داشتم و به آن راضی بودم و نزد خدا حساب کمتری هم باید پس میدادم اما حالا که شما میخواهید حتما این کار را میکنم جناب پادشاه!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🏴 آیتالله تالّهی:
ثابت شده که در هر منزل ذکر مصیبت حضرت سیدالشهدا شود، #برکاتی پیدا میشود و بلاهایی دور میگردد و موجب حسن عاقبت خواهد بود.
📚هزار و یک کلام، ص۷۶
✍ مثلا برایش درخانهات مجلس عزا برپا کنی...
او برکت را در زندگیات سرازیر کند، بلا را از تو دور نگه دارد و در آخر عاقبت بخیرت کند.
به راستی چه سِرّی در این #روضههای_خانگی نهفته است؟!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔻فضیلت زیارت حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام از دیدگاه روایات اهل بیت علیهم السلام تا چه اندازه است؟
♦️در روایات بسیاری بر زیارت آن حضرت تاکید شده، حتی در پاره ای از این روایات، از وجوب و فرض بودن این زیارت یاد شده، تا بدانجا که برخی علماء همچون مرحوم علامه مجلسی و پدر بزرگوارشان به این نظر متمایل شده اند که بر کسی که توانایی انجام زیارت آن حضرت را دارد این زیارت در عمر یک بار واجب است.
♦️در روایات بسیاری، زیارت امام حسین علیه السلام به منزله یک عمره مقبوله دانسته شده و در برخی روایات، ثواب بیشتری برای زیارت امام حسین علیه السلام ذکر شده است.
♦️بنابر روایت معتبری حضرت صادق علیه السلام در سجده پس از نماز خود، برای زائران آن حضرت، که در این راه، مال خود را صرف کرده و بدنهای خویش را به زحمت می اندازند و رنگ صورت هایشان در اثر تابش خورشید برمی گردد، دعا کرده و سلامت ایشان و خانواده هایشان را از درگاه خداوند طلب کرده اند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شود و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرتزده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا میتواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست، چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هر بار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طور کامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است.کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند :«از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای، فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای».
مرد خندید و گفت:«وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن».موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده، سمت خودش، گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.مرد گفت: «می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟»
نکته مدیریتی : مدیر خوب آن مدیری نیست که با بهترین امکانات نتایج قابل قبولی کسب کند، مدیر موفق آن است که از هر عضو مجموعه بهترین استفاده را ببرد.
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_شانزدهم
1⃣6⃣
»بالخره با پای خودت اومدی!«
تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشت زده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید. پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار گلوله جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه تهدیدم کرد :
»یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!«
از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدم هایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این زندان راه فراری نبود که
پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی ام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به اشکم خندید و طعنه زد:
»خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!«
با همان دست زخمی اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی ام را به رخم کشید:
»با غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!«
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین
زانو زدم. میدید تمام تنم از ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان هایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت:
»پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟«
به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بعثی
بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده ای چندش آور خبر داد:
»زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط داعش راهی نیس!«
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می دیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می لرزید که نفسم به زحمت بالا می آمد و دیگر بین من و مرگ فاصله ای نبود.
دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می آمد، با نگاه جهنمی اش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :
»واسه پسرعموت چی اوردی؟«
و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد:
»مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟«
👇