eitaa logo
زیرگنبدطلا
5.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
17 فایل
♡کانال رسمی کودک و خردسال حرم مطهر ♡کانال تخصصی جشنِ تکلیف ♡تنها مرجعِ اطلاع‌رسانی برنامه‌های کودک و خردسال ♡برگزاری تخصصی جشن تکلیف به صورت گروهی یا اختصاصی در حرم مطهر ♡برگزاری جشن روزه‌اولی‌ها به صورت گروهی و یا انفرادی ♡آیدی پاسخگویی: @Revaghekoodak
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام فرشته های نازنینم ☘💫 عزاداریهاتون قبول باشه عزیزای دل🌟🌿 امشب هم مثل روزهای دیگه ولی با تاخیر یک روزه اومدیم پیش شما فرشته ها🌸😊 اسم داستان امروزمون😊 هست🌻 🍯شیرین تر از عسل🍯 نازنینای من تو این روزها و ساعت ها که ایام دعا و توسل هست از شما نازنینا میخواهیم که با اون دلهای پاکتون💖 برا همه دعا کنید 🤲 برا فرج آقا امام زمانمون، سلامتی رهبر عزیزمون، شفای همه مریض‌ها، نجات همه‌ی مسلمونها و شیعه‌ها از ظلم و ستم ظالمها، سلامتی مامان باباها، سلامتی همه مسلمونها و... یادتون نره دوستهای امام حسین جون😘 باشه❓☺️ ~~~~~~~🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوا تاریک شده بود 🌑 از سپاه دشمن صدای خنده و شادی و خوشحالی میومد😠 اما خیمه های امام حسین علیه السلام ساکت بود 😔 همه به فکر جنگی بودن که فردا شروع میشد 😔 امام حسین علیه السلام🌹 یارانشون رو جمع کردن 💐و بهشون گفتن دشمن فقط دنبال منه 😔با شما کاری نداره تا هوا تاریکه🌑 اگر میخواین برید و جونتون رو نجات بدید🌼 در میان اون جمع یک نوجوانی بود که از همه سنش کمتر بود اون نوجوان قاسم، برادرزاده امام بود🌺 میون اون جمع قاسم بلند شد و از امام حسین علیه السلام پرسید🌺 عموجان اگر من پیش شما بمونم فردا کشته میشم❓ امام حسین علیه السلام از او پرسیدن به نظر تو مرگ چطوری هست🌷 قاسم گفت اگر در راه تو باشه از عسل هم شیرین تر هست🍯 امام فرمودن فردا تو شهید میشی🌹 ادامه دارد.... ☘🥀☘🥀☘🥀☘ 🥀@shodeam9saleh🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام دوباره به یارانشون گفتن هر کس میخواد بره، چون اگر بمونه فردا کشته میشه💐 اونشب تعدادی از همراهان امام وقتی هوا تاریک بود فرار کردن و رفتن😔 امام ماندن و خانواده و ۷۲ نفر یار💐 اونشب قاسم خیلی به سوال عموش فکر کرد🌹 عموش در رابطه با مرگ ازش پرسیده بود قاسم فکر کرد آیا جواب خوبی به سوال امام داده یا نه🌹 همون موقع چشماش روی هم گذاشت تا بخوابه که احساس کرد کلی پروانه نورانی🦋🦋 دورش دارن پرواز میکنن چشماش رو باز کرد ولی هیچی ندید🌿 دوباره چشماش رو بست و دوباره همه جا پر از پروانه های نورانی شد 🦋 اون شب هر بار که قاسم چشماش رو روی هم می گذاشت پروانه ها رو میدید🦋 و به محض اینکه چشماش رو باز میکرد پروانه ها ناپدید میشدن🌿 ادامه دارد.... ☘🥀☘🥀☘🥀☘ 🥀@shodeam9saleh🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح شد🌕 و روز مبارزه بزرگ رسید☄ ‌مبارزه توی سرزمینی به اسم کربلا بود سپاه دشمن🏇🏇 مقابل سپاه کوچک امام حسین علیه السلام ایستاده بودن😱 یکدفعه سربازهای دشمن تیرهاشون رو داخل کمون گذاشتن و به طرف یاران امام پرتاب کردن🏹🏹🏹 تعداد زیادی از یاران امام حسین علیه السلام کشته شدن😭 و تعدادی زخمی شدن😭 پسر بزرگ امام حسین علیه السلام به میدان رفتن و شهید شدن😭 قاسم آماده بود به میدون بره و بجنگه😔 امام وقتی قاسم رو دید گریشون گرفت🌹 امام به سر تا پای قاسم نگاه کردن به خودشون گفتن چطور پسری با این قد و قواره کوچک می تونه با سربازهای دشمن بجنگه😔 و پیروز بشه امام با خودش فکر کرد او هنوز برای جنگیدن کوچیکه🌹 ادامه دارد.... ☘🥀☘🥀☘🥀☘ 🥀@shodeam9saleh🥀
امام دوست نداشتن قاسم به میدان بره و با کسی بجنگه🌹 امام دستشون رو روی شونه قاسم گذاشتن و با مهربانی در چشمش نگاه کردن و گفتن🌹 دلم نمیخواد تو به جنگ بری و کشته بشی🌷 قاسم به سربازهای دشمن نگاه کرد😔 به هزاران سرباز که تا دوردست ها ایستاده بودن و بیشترشون سوار اسب هایی بودن که آروم و قرار نداشتن🏇 قاسم به عموش گفت عموجان من زنده بمونم و شما شهید بشید🌹من دوست ندارم همچین روزی رو ببینم🌹 امام حسین علیه السلام اجازه ندادن به میدان بره و بجنگه🌹 قاسم شجاع ما گریه کرد😭 و به دست و پای امام افتاد و خواهش کرد که اجازه بدن و به جنگ بره😭 امام حسین علیه السلام اون رو بغل کردن و موهاشون رو بوسیدن🌹 قاسم با التماس به چشم های امام حسین علیه السلام نگاه میکرد با نگاه با عموش حرف میزد🌹 امام نمیدونستن چطور میتونن قاسم رو از رفتن به جنگ با این سربازهای بی رحم منصرف کنن😔 ادامه دارد.... ☘🥀☘🥀☘🥀☘ 🥀@shodeam9saleh🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قاسم توی چشم های امام حسین علیه السلام نگرانی رو دید😔 اما دوباره خواسته اش رو به زبون آورد التماس کرد که عمو جان اجازه بدید من هم وارد میدان جنگ بشم🙏 امام حسین علیه السلام وقتی اصرارهای زیاد قاسم رو دیدن اجازه دادن🌹چند دقیقه بعد قاسم وارد میدان جنگ شد قاسم شجاعانه جنگید او شجاع و نیرومند بود👌سربازها وقتی به قاسم نزدیک میشدن می ترسیدن و فرار می کردن🏇 اون حاکم ستمگر😡 وقتی دید سربازها دارن فرار می کنن سرشون داد زد و گفت چی شده❓ چرا فرار می کنید❓ از یک بچه ترسیدید😤 کلی سرباز رو جمع کرد و فرستاد به جنگ با قاسم😔قاسم مثل یک مرد نیرومند جنگید🌷 ولی لحظه به لحظه تعداد سربازهای دشمن زیاد و زیادتر میشد😱 قاسم با تمام نیرویی که داشت جنگید اما یکی از سربازهای بی رحم قاسم رو زخمی کرد😭 ادامه دارد.... ☘🥀☘🥀☘🥀☘ 🥀@shodeam9saleh🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا