#شهیدنذرسیب🍎
شهیدی که ۳روز به اربعین متولدشد...
۳روز مانده به محرم مفقودشد...
شب قدر پیکرش سالم وبا طراوت تفحص شد😍
شهیدی که روزتولد وخاکسپاریش یکی شد❗️
جوان خوشرو ؛ خوشپوش ومعطر سال۶۰
پسر مجرد و مایه داری که با وجود ثروت کلانِ پدرش طلبه شد...🥰
وجالبه بدونیداملاک ومیلیارهاتومن ارثشو بخشیدبه ایتام...😳
🌸🍃🌹🌹🍃🌸
فرماندهے حماسه ساز هـُویزه
🌷شهید حسین علم الهدی
تاریخ تولد: ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۰ / ۱۳۵۹
محل تولد:اهواز
محل شهادت:هویزه
🌷زمان شاه انداختنش توی بند نوجوانان بزهکار،خیلی اذیت بود اما صبوری به خرج داد.🥀چند روز بعد صدای نماز جماعت و قرآن از بند بلند شد،حسین چند تا از نوجوانای بزهکار رو نماز خون کرده بود.🌙ماموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد،از آن به بعد شکنجه حسین کار هر روز ماموران شده بود،🥀یکبار هم نشد که اطلاعات را لو بدهد.او را به درختی در حیاط زندان در هوای سرد بستند و رها کردند❄️به طوری که از هوش رفت.🥀نوجوان ۱۶ ساله را مینشاندند روی صندلی الکتریکی و یا این که از سقف آویزانش میکردند.⚡️پس از مدتی دوستان موفق به دیدنش میشوند،وی در پاسخ به این که چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم،گفت:«فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»🌙همرزم←حسین شب قبل از شهادتش میخواست بره حمام گفتیم تو این سرما فردا عملیات هست خاکی میشی!❗️زد زیر خنده و بعد آروم گفت فردا جای مهمتری میخوام برم.گفتیم کجا؟ گفت ملاقات خدا.🕊️فردای آن روز ۱۶ دی ماه بود عملیات نصر،عملیات سختی بود🥀مرا به تانکی بستند که از روی پیکر مبارک حسین گذشت در صورتی که او هنوز جان داشت🥀صدای خرد شدن استخوان های حسین را شنیدم.🥀پیکر او در سال1361 از روی قرآن و آرپیجی که در آخرین لحظات در کنارش بود شناسایی شد و به وطن بازگشت.🕊شهدای هویزه عجیب به شهدای کربلا شبیه اند فرماندهشان شهید حسین علم الهدی بود،🌙در میدان نبرد تنها ماندند،پیکرشان در زیر تانک ها و محل شهادتشان حرمشان شد🕊️🕋
#شهید_سید_محمدحسین_علمالهدی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🌸🍃🌹🌹🍃🌸
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🚨 رزمایش پیامبر اعظم ۱۹ منطقه عمومی کرمانشاه، نیروی زمینی سپاه
--------------------------------------
🚨🚨🚨#مهم |
رسانه های عبری با انتشار این تصویر گفتند :
ترس بزرگی در میان مقامات امنیتی_سیاسی اسرائیل رخ داده است
ممکن است تهران اقدامات افراطی انجام دهد و آمادگی نظامی کامل در اسرائیل حکم فرما شده است
⛔️ دستگاه های اطلاعاتی این رژیم هشدار میدهند ممکن است رزمایش نظامی ایران منجر به حمله موشکی به اسرائیل شود
زیرا تهران خود را در معرض
تهدید میبیند
🪧#وعده_صادق
همیشه با وضو بود موقع شھادت هم با وضو بود
دقایقی قبل از شھادتش وضو گرفت و رو به من
گفت: ان شاءالله آخریش باشه!
و آخریش هم بود..
شھید #محمودرضا_بیضایی
هر کلاهی را سری بوده است ..
هر پوتینی را، پایی ...
و هر کوله ای را، پشتی..
سری از ما، پایی از ما ...
و پشتی از ما...
... و به یادشان خواهیم بود و به راهشان وفادار.
نه با کلمات فانتزی و ...
شرمنده ایم و ...
که با عمل مومنانه و جهادی خالصانه.
فرقی ندارد کجائیم و چه میکنیم.
خانه و مزرعه و اداره و شهر و روستا ..
در استودیو، دانشگاه
با کت و شلوار و عبا و عمامه ...
یا لباس کارگری
مهم آنست که در هر قدم و هرلحظه و هرکار
راه شما و مرام شما، چراغ راه ما باشد
فارغ از تمام بالا و پائین شدن های سیاسی
و آمدن ها و رفتن های دولت های گوناگون
فارغ از همه بازیهای پیچیده ای که تلاش دارند
ما را خسته کنند، اما بی خبر از آنکه
عشق ما به شما تمامی ندارد ...
❣
عروسی فرمانده تیپ سیدالشهدا علیه السلام
وقتي که امام (ره) علیرضا موحد دانش، فرمانده تیپ سیدالشهدا و همسـرش
را عقد کرد، علی با دست چپش دست امام (ره) را گرفـت و بوسـید. وقتـی از
حضور امام (ره) بیرون آمدند، همسرش پرسید چرا با دست راست دست امـام
(ره) را نگرفتی؟
ترسیدم امام (ره) متوجه دست مصنوعیام شـود و غصـه دار
شود.
علی اصرار داشت مراسم عروسی را در مسجد و با تعـارف مقـداري خرمـا
برگزار کنند. نظرش این بود که خبر مراسـم را بـا پخـش اعلامیـه بـه گـوش
دوستان و آشنایان برساند؛ اما خـانواده علـی زیـر بـار نرفـت.
اگرچـه مراسـم عروسی در نهایت سادگی، تنها با سخنرانی داوود کریمی، فرمانده سپاه تهـران و فرستادن صلوات در مسـجد برگـزار شـد، امـا خـانواده توانسـت شـیرینی را
جایگزین خرما کند...
راوي: همسر شهید
#علیرضاموحددانش
#زندگیبهسبکشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدمحمدمراقی
_تاریخ تولد : 1341/4/20
_تاریخ شهادت: 1362/8/1
_محل شهادت : در جبهه مریوان
🌹شادی روحش صلوات🌹
«غلامعباس داشته» سال ۱۳۴۲در روستای انگهران از توابع شهرستان بشاگرد (بشکرد) متولد شد و در هفتم بهمن 1365 در شلمچه به شهادت رسید.
پدرش حسن، استوار یکم ژاندارمری بندرعباس بود، او تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. همزمان با دوران دوره نوجوانی، راهی شهرستان آبادان شد و علاوه بر تحصیل، به امرار معاش خانواده نیز پرداخت.
دوران تحصیل در مقطع راهنمایی، مصادف با اوج گیری مبارزات مردم علیه رژیم ستمشاهی بود و همزمان با آغاز فعالیت های سیاسی، او پس از به آتش کشیده شدن سینما رکس آبادان، راهی بندرعباس شد. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، به عضویت پایگاه بسیج محلهالشهدا درآمد. پس از مدتی در سازمان اتوبوسرانی شهرداری بندرعباس مشغول بکار شد.
در سال ۱۳۶۰ پس از شهادت همسنگر دوران شیرین انقلاب،شهید احمد مجرد با گذراندن دوره آموزش نظامی،راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. این شهید بزرگوار ابتدا به شهرستان شوش اعزام شد و در عملیات فتح المبین شرکت کرد و پس از آن راهی خونین شهر شد.
سرانجام این بسیجی عزیز،در تاریخ ۱۳۶۱/۲/۱ ندای هل من ناصر حسینی را لبیک گفت و به آرزوی دیرینه خود رسید. پیکر مطهر این شهید ۱۹ساله در منطقه برجا ماند و مزار یادبود این شهید بزرگوار در گلزار شهدای بندرعباس است.
❤️ اگر مدافعان حرم نبودند، امروز خبری از اعتاب مقدسه نبود
✏️ رهبر انقلاب: یک عدّهای... تصوّر میکنند و به زبان میآورند و شاید ترویج میکنند که با حوادث اخیر منطقه، خونهایی که در راه دفاع از حرم ریخته شد، هدر رفت! این خطای بزرگ و این اشتباه بزرگ را اینها میکنند. خونها هدر نرفت.
✏️ اگر این جانها نمیرفتند، این مبارزه انجام نمیگرفت، این حاج قاسم سلیمانی در کوهها و بیابانهای این منطقه با آن شهامت حرکت نمیکرد و مدافعان را دنبال خودش نمیکشاند، امروز از این اعتاب مقدّسه خبری نبود؛ این را مطمئن باشید.
🔹️بخشی از بیانات رهبر انقلاب در مراسم پنجمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
📥 مطلب مرتبط: کلیپ صوتی این خونها هدر
ماجرای نماز جماعت زندان شهید
سیدحسین علم الهدی
در سال 53 حسین را دستگیر کردند او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانیان این بند، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی و دعوا و ... به زندان افتاده بودند. وقتی حسین وارد این بند شد، بعضی از زندانیان او را مسخره میکردند و میگفتند:با کی دعوا کردی؟ چی دزدیدی؟ و
اما حسین با صبر و حوصله به زودی توانست چند نفر از آنها را نماز خوان کند. چند روز بعد ماموران زندان ناگهان متوجه شدند که همان نوجوانان بزهکار،به امامت حسین، نماز جماعت میخوانند و جلسه قرائت قرآن بر پا کردهاند به دنبال گزار ش ماموران، حسین را از این بند خارج کردند
تا چند سال بعد، هر چند وقت یکبار، یکی از آن نوجوانان بزهکار به سراغ حسین آمده و میگفتند، حسین آقا در زندان ما را هدایت کرد. ماموران زندان به ساواک گزارش دادند که حسین، نوجوانان بزهکار زندان را نماز خوان کرده است، بلافاصله مامور ساواک وارد زندان شد و حسین را زیر مشت و لگد قرار داد و بعد او را از بند بیرون برده و به درختی که در حیاط زندان بود، ریسمان پیچ و او را در هوای سرد زمستان رها کرد
پس از گذشت چندین ساعت، نیمههای شب مامور دیگری ریسمان را باز کرد و حسین را که از حال رفته بود، به سلول زندانیان سیاسی منتقل کرد
در میان تاریکی سلول، یکی از برادران از خواب برخاسته و نام زندانی تازه وارد را سوال کرد. همین که حسین خودش را معرفی کرد، آن برادر جای خودش را به حسین داد تا استراحت کند و خودش نشست. زیر آن سلول به حدی تنگ بود که باید چند نفر بنشینند تا دیگران بتواند بخوابند.