#خاطرات_شهدا
🔹باید از کار او سر در می آوردم، آن شب تا نماز تمام شد، سریع بلند شدم ولی از او خبری نبود زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود، قضیه را باید می فهمیدم، کنجکاو شده بودم هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بودکه غیبش زد.
🔸شب دیگر از راه رسید، نماز و عبادت. مصمم بودم بدانم علی کجا می رود . طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد ، من هم بلند شدم به بیرون از مسجد می رود.
🔹در تاریکی کوچه ای رها می شود و من هم تا به خود می آیم، بر دوش او یک گونی می بینم از کجا آورده بود نفهمیدم کوچه ها را در تاریکی یکی پس از دیگری طی می کند . هنوز متوجه من نشده بود.
🔸درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت .
🔹من به دنبالش راه افتادم، دومین منزل ، سومین منزل و ..... وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم رودتر از او رسیدم منتظرش ماندم ، علی وارد مسجد شد . جلو رفتم ، سلام کردم جواب داد . گفتم جایی رفته بودی : نه ... مثل اینکه جایی رفته بودی ؟
🔸با نگاهش مرا به سکوت وا داشت. من جایی نبودم ، همین اطراف بودم ،فایده ای نداشت . به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم . کاری که بعضی شبها تکرار میکرد . می خواست همچنان مخفی بماند.
📎فرمانده محور عملیاتی لشگر ۴۱ ثارالله
#شهید_علی_شفیعی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۵/۸/۱۸ کرمان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۴ عملیات کربلای ۴
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
امشب مداح شعری خوند که مکالمه بین حضرت زهرا و حضرت زینب بود. خیلی بادلها بازی کرد
دخترم، ارثیهی غربتِ مادر مال تو
پر کشیدن مال من، این دو سه تا پر مال تو
داغ من مال علی، داغ علی هم مال من
حسنین و غم این دو تا برادر مال تو
خطبه خونی، توی مسجد مدینه مال من
خطبه خوندن، توی کوفه مثل حیدر مال تو
خنده ی همسایه ها، تو راه کوچه مال من
صدای هلهله و خنده ی لشگر مال تو
این سه تا کفن، واسه من و علی و مجتبا
زینبم، پیرهن حسین بی سر مال تو
قصه ی میخ در و کشتن محسن مال من
غصه ی سه شعبه و حنجر اصغر مال تو
بوسه های بی رمق؛ این دم آخر مال من
بوسه های لب گودال برادر مال تو
زخم بستر مال من، اشکای حیدر مال من
یک هزار و چندتا زخمِ تنِ بی سر مال تو
قتل و غارت مال تو، رخت اسارت مال تو
دیدن بزم شراب و می و ساغر مال تو
شاعر: امیر عظیمی
@sangarshohada 🕊 🕊
⭕️ فرمانده میدان سخت یا ربالنوع اخلاق و مدارا؟/ نامهای از حاجقاسم که دختران جامعه آن را ندیدند
✍ وقتی رفتارها و عملکرد حاجقاسم سلیمانی در طول سالیان زندگی او را بررسی میکنیم، متحیر میشویم و با تعجب از خودمان میپرسیم که آیا واقعا او یک فرمانده نظامی و جنگی بوده، یا مصلح اجتماعی و ربالنوع اخلاق؟
کسی که از هر پنجرهای به زندگی او نگاه میکنیم، سرتاسر افتخار است، وقتی رهبر معظم انقلاب از مردم و مسؤولان میخواهند سلیمانی را نه بهعنوان یک فرد، بلکه به مثابه یک مکتب ببینیم و بشناسانیم، باید بپذیریم زندگی حاجقاسم ابعاد گوناگون و زوایای زیادی دارد که میتواند سرنوشت هر موضوع و مطلبی را تغییر دهد، حتی اگر مسألهای اجتماعی مانند حجاب باشد.
شاید بزرگترین ظلم به تفکر سلیمانی درباره حجاب، پررنگ کردن سخنی باشد که خارج از حیطه پوشش بانوان بوده و صرفا آن را برای مسؤولان عنوان کرده است.
او در یک سخنرانی از مسؤولان و چهرههای سیاسی و فرهنگی میخواهد افرادی که دور خودشان جمع میکنند از طیفهای مختلف باشد. حتی روزی در فرودگاه یکی از چهرههای مشهور فرهنگی را میبیند که جمعی از دختران جوان دور او را گرفتهاند، این شخص را فرا میخواند و به او میگوید، دختران محجبه پناهگاهی مانند مسجد، هیئت و البته همان چادر خود را دارند و شما سعی کنید پناه پیپناهان باشید، انگشتری هم به او میدهد تا به نوعی امضا صحبتهایش باشد، این نشان میدهد که حاجقاسم حجاب را یک قلعه مستحکم میدیدهاند.
به همین منظور هم نگاه پدرانه خود را از هیچکسی دریغ نکرده و میگوید همان دختر کمحجاب هم دختر او و دختر ما و شماست، اما این موضوع هرگز نشاندهنده این نیست که خدای ناکرده طرفدار نقض حدود شرعی باشد. موضوعی که همیشه و همه وقت آن را با شدیدترین وجه ممکن مراقبت کرده و چه سندی بالاتر از کلام رهبر که بر روی آن صحه گذاشته و در جایی فرمودهاند: شهید سلیمانی یک فرمانده جنگاورِ مسلّط بر عرصهی نظامی بود، در عین حال بهشدت مراقب حدود شرعی بود.
اگر بخواهیم تفکر سلیمانی درباره حجاب را بدانیم باید نامه او برای نویسنده کتاب «من زندهام» را بخوانیم، نامه مهم و سرگشادهای که نمیدانم چرا و به چه دلیلی کمتر به گوش دختران ایرانزمین رسیده است.
سلیمانی در این نامه برای معصومه آباد مینویسد: خواهرم، مثل همان برادرهای اسیرت همهجا با تعصب مراقبت میکردم کسی عکس روی جلد کتابت را نبیند و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس بهدنبال این بودم که آیا کسی به شما جسارت کرد؟ آخر مجبور شدم روی عکست را با کاغذ بچسبانم تا نامحرمی او را نبیند/ برادرت/ بغداد/ «سلیمانی».
کسی که بهشدت مراقب عکسی است که نویسنده با رضایت خود روی جلد اول کتابی گذاشته و مراقب است تا مبادا کسی آن را ببیند، چیزی فراتر از آن است که تاکنون از سلیمانی درباره حجاب برای دختران جامعه جا انداختهایم.
لازم است برگردیم و این موضوع را اصلاح کنیم، موضوعی که وظیفه حساس متولیان فرهنگی کشور را چند برابر میکند.
@sangarshohada 🕊 🕊
#خاطرات_شهید
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_علی_شفیعی🌷
#سالروز_شهادت
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
چون رود
به دریا زد و
چون موج خطر کرد ...
#غواصان
#عملیات_کربلای4
#شهید_محمدرضا_طالبی🌷
#شهادت_جزیرهامالرصاص1365
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
این عکس رو قاب کنید و در اتاق همه مسئولان بگذارید
تا هرروز به آن نگاه کنند تا انرژی و غیرت پیدا کنند برای خدمت بهاین مردم غیور....
چه جمعیتی، چه صفی، چه قطاری از جمعیت آمده اند تا تابوت یک شهید گمنام را بدرقه کنند
این عکس یعنی "ما ملت شهادتیم"
📎روستای پردنجان، از توابع فارسان چهارمحال و بختیاری
#تشییع_شهدای_گمنام
@sangarshohada 🕊🕊
شهید حاج قاسم سلیمانی:
من قدرت او را، محبت مادری زهرا(ع) را در هور دیدم. در قلب کانال ماهی دیدم. در وسط میدان مین دیدم
#جان_فدا
#حاج_قاسم
@sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 دلتنگی مادر شهید ، در فراق فرزندانش در جوار پیکر شهدای گمنام
@sangarshohada 🏴
یڪ نفــر حسرت
لبخند تـو را مـیبـارد...
#خنده ڪـن عـشق
نمک گیـــر شود بعـــد بـرو...
#سردار_دلها
#جان_فدا
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
#خاطرات_شهید
●کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزے کاری بود،هر ازگاهی"حاج حمید"بہ آنجا سَری میزد بہ پیرمردی کہ آنجا مشغول کار بود کمک میکرد،یکبارازنماز جمعہ برمیگشتیم کہ حاج حمیدگفت: بنظرت سَری بہ پیرمردسبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟!مدت زیادی بود کہ به خاطر جابجایے خبری ازاو نداشتیم.
زمانیکہ رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن بود حاج حمیدجلورفت بعداز احوال پرسی،بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد،پیرمرد سبزے کار چند دستہ سبزی بہ حاج حمید داد.
●سبزیها را پیش من آورد وگفت:این سبزیها را بجاے دست مزد بہ من داد.
گفتم:ازخانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم.گفتم: نہ سبزی احتیاج نداریم.
در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی.بعدازشهادتش یکی ازهمسایہ ها به پیرمردگفتہ بود کہ حاج حمید شهید شده.
●پیرمرد با گریہ گفته بود من فکرکردم اون آدم بیکارے است که بہ من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی بہ این مهمی داره و سردار سپاهہ...
✍راوی: همسر شهید
#سردار_بی_ادعا🌷
#شهید_سید_حمید_تقوی_فر
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 استوری
در شرح فراقت چه نویسم که نگنجد
شرح غم هجران تو در هیچ کتابی
#جان_فدا
#حاج_قاسم
iD ➠ @sangarshohada🕊
اگر کسی موفق بشه به مدت چهل روز اکثر اوقات روز با وضو باشه و همچنین شب ها قبل از خواب وضو بگیره و بخوابه، بعد از چهل روز آثار بی نظیری میبینه و آرامش بسیار زیادی پیدا میکنه ان شاءالله.
در مسیر بندگی همه ما به این #آرامش نیاز داریم.